eitaa logo
°[ تربیت دینی ]°
1.3هزار دنبال‌کننده
923 عکس
160 ویدیو
205 فایل
دل آدمی بزرگتر از این دنیاست! و این رازِ تنهایی اوست... 🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
امام خامنه‌ای: 🚫 در قضیه‌ی ترورهای (دانشمندان هسته‌ای)، من عقیده‌ام این است که بچه‌های تشکّل‌های دانشجوئی در این قضیه آمدند؛ یعنی نشان دادند. 📣 باید این قضیه را بزرگ می‌کردید. البته نه اینکه بزرگ کنید - چون خودش است - همان جور که هست، منعکس می‌کردید. ☢ ما حتّی ندیدیم تشکل‌های ما پوستر این شهدا را هم چاپ کنند، منتشر کنند، پخش کنند، یادمان اینها را نگه دارند. ❌ نه، این موضوع اصلاً نباید فراموش شود؛ این کار کوچکی نیست. ۱۹ مرداد۱۳۹۰
نظر مراجعین محترم نسبت به مشاوره های تلفنی کانال ما چیست؟! 🤔 🔻🔺 @moshaveronlin
پرسش 1⃣0⃣5⃣ 🔺🔻 سلام علیکم من یه پسر ۲۲ ساله دارم که همش به قول عامیانه بد میاره وبااینکه خیلی مقید به رعایت خوردن مال حلال هست ولی تا پولی دستش میاد(البته از نظر مالی در طبقه پایین هستن) از اون ور از دست میده برای واضح شدن مطلب چند ماهه داره به عنوان ویزیتور کار می کنه حقوقش تقریبا سه میلیون هست دراین چند ماه که کار کرده دو بار مبایلش رو از دست داد یه بار کامپیوترش خراب شد یه بار موتورش واز دست داد جوری شده که بی اعتقاد به حکمت خدا وکار خدا مشکوک شده حتی این اواخر تارک الصلات شده واین چیز خیلی ناراحتم می کنه البته از نصیحت ودلجویی اصلا خوشش نمیاد چه کار کنم که بتونم اعتقادش نسبت به خدا برگرده شاید خداوند نظر لطفی بهش بکنه ودیگر اونقدر امتحانای سخت ازش نگیره پاسخ را در اینجا بخوانید 🔻 @moshaveronlin
°[ تربیت دینی ]°
پرسش 1⃣0⃣5⃣ #مشاوره #جوان 🔺🔻 سلام علیکم من یه پسر ۲۲ ساله دارم که همش به قول عامیانه بد میاره وبا
پاسخ1⃣0⃣5⃣ 🔻🔺 سلام خدمت شما إن شاء الله خدا فرزندتون رو حفظ کنه درکتون میکنم،پسرتون شرایط سختی رو گذرونده که قطعاً فشار زیادی رو تحمل کرده چه خوب که به حلال بودن مال اهمیت میدن و برای کسب درآمد حلال تلاش میکنن برای دور شدن مشکلات بهتر هست که صدقه بدهید،ممکن هست حکمتی باشد که ما مطلع نباشیم؛اما میدانیم که با صدقه بلاهای احتمالی دفع می‌شود با مشکلات و سختی ها انسان ها آزمایش میشوند،و همین سختی ها کفاره گناهان میشود و باعث میشود انسانها قدر نعمت هاشون رو بدونن و بهتر عمل کنند توصیه ام به شما بزرگوار این هست که در این مقطع زمانی شرایط روحی فرزندتون رو درک کنید،و خیلی پیگیر کارهایش نباشید و شرایط رفاهی بیشتری برای فرزندتون فراهم کنید به امید موفقیت و شادکامی شما ☘ 🔻🔺 @moshaveronlin
📣 دوره مهارت های بسیاری از نکاتی که باید بدانید! 🛑 کسانی که این حرف ها رو نشنیدند و کردند با مشکلات جدی در زندگی شون مواجه شدند 🛑 💘 این فرصت رو از دست ندید❣️ 🎀 ویژگی های دوره: 📊 کاربردی 🔑 مهارتی 🧕🧔 تعاملی و دو طرفه 📌 با تخفیف ۵۰ درصد به تمامی اعضای کانال مشاور آنلاین و قیمت استثنائی 🎙 سرفصل ها: روش شناخت خود شناخت طرف مقابل مدیریت جلسه خواستگاری و سوالات دقیق مهارت تحقیق و... ثبت نام🔰 @moshaveronlin_admin
سوال ۵۰٢ سلام دخترهفت ساله دوبار اتفاقی اخبارنگاه کرده ترسیده حتی برای مسواک زدن اب خوردنم میترسه با اینکه همه جاروشن وحیاط نداریم چیکارکنم ترسش ازبین بره؟ 🔺🔻 پاسخ را بخوانید👇 @moshaveronlin
°[ تربیت دینی ]°
سوال ۵۰٢ #تربیت_کودک سلام دخترهفت ساله دوبار اتفاقی اخبارنگاه کرده ترسیده حتی برای مسواک زدن اب خو
پاسخ ۵۰٢ سلام و نور در مورد ترس کودکتان باید بیشتر بدانم تا راهنمایی موثر تری ارائه دهم. اینکه موضوع اخبار چه بوده؟ واکنش شما و افرادی که با ایشان نظاره گر خبر بوده اند چه بوده؟ اخبار به تنهایی موجب ترس نمی شود و بیشتر از هر عاملی باید به عملکرد و عکس العمل بزرگترها حین اخبار دقت کرد که ناخودآگاه تاثیر گذار بوده است. چه مدت این ترس ادامه داشته و به چه شدت و میزانی هست؟ به هر صورت نکاتی که قابل اجرا هست ؛ * با گفتگویی صمیمی در فضایی مناسب با او خلوت کنید و در مورد آنچه از او می ترسد و نگرانش کرده صحبت کنید . * احساس ترس کودکتان را درک و لمس کنید تا بتوانید در این مورد کمک حالش باشید و احساسش را غلط و بیمورد ندانید که بگویید مثلا اینکه ترس ندارد . به او ابراز کنید که شاید هر کسی جای شما بود هم می ترسید . * باید با زبانی کودکانه به او بیاموزید ترس یک احساس طبیعی در مکانیزم بدن هست و در بسیاری از موارد لازم و مفید می باشد .با مثال برایش بگویید کجاها ترس و عملکرد بعد از آن ارزشمند و مفید هست.(مثل ترس از تصادف که بهمین دلیل سرعت و نکات ایمنی را رعایت می کنیم...) و کجاها ترسیدن و عملکرد غلط بعد از آن باعث مختل شدن امورات می شود.(مثل ترس از تصادف مانع شود که رانندگی کنیم یا سوار ماشین شویم! چقدر سخت می شود !) و به او یاد بدهید بعد از ترسیدن چه عکس العملی به او کمک می کند تا بتواند خود را کنترل و مدیریت کند. * رفتار شما در هنگام مواجهه با اموری که ترس و نگرانی برایتان بوجود می آورد نمونه تاثیر گذار بر عملکرد او هست . می توانید با دقت بر عملکرد خودتان در راه مواجهه درست با ترس ،الگوی عملی برایش باشید. کم کم، به مرور زمان و با صبر در قالب بازی و تمرین او را آموزش دهید و از قبل او را در جریان این روند قرار دهید . مثلا به او بعد از شنیدن حرفهایش و رعایت نکات بالا بگویید باید با کمک همدیگر و بیشتر از همه تلاش خودت با این ترس مقابله کنیم و مسیر درست را پیش ببریم. و قدم به قدم او را در انجام اموراتش تنها بگذارید. کم کم فاصله ایجاد کنید. و بعد از هر عملکرد مثبت و موفقیت آمیز تشویقش کنید . نکته آخر اگر ترس او مدت زمان بسیاری هست که او را اذیت می کند و روندی رو به افزایش داشته و اختلال در آسایش را موجب شده از متخصص کمک بگیرید . موفق باشید 🔺🔻 🎙 @moshaveronlin
آقای نمونه 🌸🌸 یه همسر خوب از دستپخت خانومش تعریف میکنه زحمت خانومیش رو وصف میکنه 😍😍 به به ،خیلی قرمه سبزیت خوب شده،لوبیاش خوب پخته شده ،گوشتش نرمه 😘😘 کاستی های آشپزی رو به روی خانومش نمیاره ..😊😊 @moshaveronlin
پرسش ۵۰٣ سلام ، وقت بخیر ، بعضی از دوستان و اطرافیان که قبلا مقید به مسائل دینی بودند متاسفانه الان دیگه نیستند مثلا در امر نماز یا حجاب و ... ، خواستم بدونم چطور میشه کمکشون کرد چون من خیلی از این بابت ناراحت میشم و بهش فکر میکنم ، ممنون از پاسخگویی تون. پاسخ را بخوانید🔻 @moshaveronlin
پاسخ ۵۰٣ سلام و رحمت و نور نگرانی و دغدغه شما قابل تحسین و بجاست . متاسفانه این انتخاب که کم و بیش شاهد آن در اطرافیان هستیم عوامل متعددی دارد که در این پاسخ ،امکان بررسی آن نیست . اما بارها خوانده ایم و شنیده ایم که در آخرالزمان حفظ ایمان همچون نگهداشتن ذغال روشن در دست هست و جای بسی تامل دارد که چرایی آن درک شود . اینکه چطور می شود کمک کرد ؛ در این روزگار متدینین وظیفه ای سنگین دارند چرا که هم باید صبور باشن در دشواریهای دین داری و هم صبور باشند در انجام تکالیف و فرامین الهی با بهترین حالت ممکن تا نمونه ی درستی از یک انسان متدین را به نمایش بگذارند. کار نیک را خوب و قشنگ انجام دهند .مرتبه ای بالاتر از کار نیک کردن. شما ابتدا باید با صله رحم و رفتاری بدون قضاوت و با دلسوزی حقیقی ،ارتباطها را پا برجا نگهدارید .حتی اگر شاهد تغییرات چشم گیری هستید . باید خودتان نمونه ی آرامش و خیر و سعه صدر باشید و در امورات عبادی و اخلاقی خود از خداوند مدد بجویید و فکر نکنید تا ابد انتخاب شما بدور از انتخاب آنهاست و ممکن نیست که شما در این زمینه بلغزید . در حین این معاشرتها علت اصلی این تحول انها را درک کنید و راجع به رفع آن بکوشید .اگر علتش فقر هست ،وظیفه ای دارید ، اگر شبهه ذهنی و اعتقادی هست ، وظیفه ای دارید ، اگر ضعف اراده و سستی و پیروی هوی و نفس هست ،وظیفه ای دارید ، اگر جلب توجه و کمبود های عاطفی هست ، وظیفه ای دارید و ........ و در کل باید دلسوز و صبور باشید و آگاه . بعد از نیاز سنجی و کسب آگاهی پیرامون آنها با همدلی و درک می توانید برای جذب اقدام کنید .(باید سعی کنید تعقل و تفکر را بر احساس و هوس غالب کنید ) دعا را فراموش نکنید هم برای حسن عاقبت دیگران هم خودتان. موفق و موید باشید اللهم عجل لولیک الفرج 🔺🔻 @moshaveronlin
مثل همیشه پشت پنجره نشسته بود و به کوچه نگاه میکرد. زهرا که از سر کوچه پیدا شد گل از گلش شکفت. زهرا از دور سری تکان داد و خندید. وارد خانه که شد بوی خوش بهار نارنج و صدای قناری ها اول از همه به استقبالش آمدند . حیاط باصفای خانه مادر بزرگ همه خاطرات خوش کودکی را برایش زنده میکرد. حتی دوچرخه دایی احمد که همیشه گوشه حیاط زیر سایه درختهای بهارنارنج جاخوش کرده بود و کسی اجازه نداشت به آن دست بزند. بلند گفت : "سلام ننه نقلی ، بازم که پشت پنجره ای" و پرید توی بغل رباب خانم. مثل همیشه بوی گل میداد ، بوی بهار، بوی مهربانی. گفت:" آخه قربونتون برم چقدر به این کوچه نگاه میکنین؟ شکر خدا پرنده هم که اینجا پر نمیزنه . تلویزیون کلی برنامه جالب داره بشینین نگاه کنین برای منم تعریف کنین. اینقدر درسام زیاد شده وقت نمیکنم یه فیلم رو کامل ببینم." رباب خانم همینطور که میخندید گفت :" برای من همین رادیو کافیه مادر، تلویزیون میخوام چکار ؟" زهرا چادرش را روی لبه صندلی انداخت و گفت : "تازه یه سریال جدید گذاشته خیلی جالبه. اگر یه قسمتش رو ببینین دیگه نمیتونین ولش کنین. داستانش واقعیه ، میخواهید اولش رو براتون تعریف کنم ؟ " مادر بزرگ با همان لبخند همیشگی گفت :" مادر جون دیگه از سن سریال دیدن من گذشته ." بعد به پنجره نگاه کرد ، آهی کشید . آرام گفت : " میخوام وقتی احمد از سرکوچه می پیچه ، اولین نفری باشم که میبینمش . میخوام تا میرسه دم در خونه ، من پشت در باشم و قبل از اینکه در بزنه ، در رو براش باز کنم و بگم الهی دورت بگردم مادر . الهی قربون اون قد و بالات بشم.. میخوام وقتی احمدم می پیچه توی کوچه اول از همه ، منو ببینه که پشت پنجره منتظرشم. یه وقت فکر نکنه دیر اومده دیگه فراموشش کردم. میخوام بهش نشون بدم دوچرخه اش رو ترو تمیز نگهداشتم تا بیاد..." زهرا دیگر نتوانست تحمل کند. صورتش را برگرداند تا رباب خانم اشک هایش را نبیند. بلند شد و خودش را به آشپزخانه رساند. گریه امانش نمیداد. فقط سعی میکرد صدایش بلند نشود. چند لحظه به دیوار تکیه داد. اما... باید حرف را عوض میکرد . در یخچال را باز کرد. چند سیب سرخ برداشت و به بهانه شستن سیب ها رفت پای شیر آب . چندکف آب به صورتش پاشید و آرام گفت : " محکم باش ... مثل خانم جون." هرجور بود بغضش را فرو خورد. سیبها را توی ظرف گذاشت و سعی کرد قیافه خوشحالی به خود بگیرد ، انگار نه انگار که گلویش از بغض درد گرفته و دلش میخواهد بلند بلند گریه کند. - "به ، چه سیب های خوشکلی ، خانم جون سیب براتون پوست بگیرم ؟" و بدون اینکه منتظر جواب باشد ادامه داد : " امروز دیگه اومدم ببرمتون خونه خودمون . با این حالتون به خدا خوب نیست شب توی خونه تنها باشین. جون من نه نگید." _ "قسم نخور دورت بگردم. حالم اینقدر ها هم بد نیست دکتر شلوغش کرده. امشب باید توی خونه باشم ، به دلم افتاده امشب خبری میشه. " زهرا دو زانو جلوی صندلی نشست ، دست های مهربان رباب خانم را توی دستش گرفت و گفت : " شما که شماره خونه ما رو روی در خونه نوشتید، همه همسایه ها هم که شماره و آدرس ما رو دارن. اگر خبری بشه حتما بهمون زنگ میزنن. دیگه چه بهانه ای دارین ؟" _ آره اما تو که نمیدونی احمدم چقدر محجوبه . اگر شب دیروقت بیاد حیا میکنه بره در خونه همسایه ها ، شاید گوشی هم که نداشته باشه که زنگ بزنه. الهی قربونت برم اصرار نکن . امشب باید توی خونه باشم." چاره ای نبود. رباب خانم از آن خانه و پنجره دل نمی کند. عقربه های ساعت عدد چهار را نشان میداد که زهرا از خواب پرید. صدای ناله ای به گوشش خورد. مضطرب از اتاق بیرون دوید. رباب خانم کنار دیوار روی زمین نشسته بود و آرام ناله میکرد. زهرا زیر بغل هایش را گرفت. _" خانم جون بمیرم براتون درد دارین ؟ چی شده ؟" رباب خانم با همان صدای آرام که به سختی شنیده میشد گفت : "رفته بودم وضو بگیرم. میخواهم نماز بخوانم." قلب زهرا داشت از جا کنده میشد. نمی دانست چکار کند. رباب خانم را تا کنار سجاده آورد. صورتش سرخ شده بود. فقط یک جمله گفت :" یا جده سادات " ... فردای آن شب، وقتی همه توی خانه رباب خانم جمع شده بودند و با گریه از خوبی های پیرزن مهربان محله و چشم انتظاری ۲۸ ساله اش برای احمد مفقود الاثر ، سخن می گفتند ، یکی از همسایه ها در مورد خواب عجیبی که شب قبل دیده بود گفت... خواب تعداد زیادی از شهدا که در مسجد محل جمع شده بودند و گفته بودند: آمده ایم به استقبال یک مادر شهید... 🔻🔺 @moshaveronlin