eitaa logo
💚 ... مشکل گشا... 💚
50.3هزار دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2هزار ویدیو
19 فایل
ارتباط با خدا با ادعیه ختوم و اذکار 💥 دوستان گرامی سوالات شخصی پاسخ داده نمیشه لطفا از ختم ها،چله ها و ذکرهای موجود درکانال استفاده کنید 💥 🤚پاسخگویی فقط جهت انجام نذرو تبلیغات ادمین کانال👇 @Paeezbaranii
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 داستان دنباله دار مذهبی📝 عاشقانه ای برای تو: ✍این قسمت((معنای تعهد)) 🌷گل خریدن تقریبا کار هر روزش بود … گاهی شکلات هم کنارش می گرفت … بدون بهانه و مناسبت، هر چند کوچیک، برام چیزی می خرید … زیاد دور و ورم نمیومد … اما کم کم چشم هام توی محوطه دانشگاه دنبالش می دوید … . 💥رفتارها و توجه کردن هاش به من، توجه همه رو به ما جلب کرده بود … من تنها کسی بودم که بهم نگاه می کرد … پسری که به خنثی بودن مشهور شده بود حالا همه به شوخی رومئو صداش می کردن … . ❄️اون روز کلاس نداشتیم … بچه ها پیشنهاد دادن بریم استخر، سالن زیبایی و … . 💎همه رفتن توی رختکن اما پاهای من خشک شده بود .. برای اولین بار حس می کردم در برابر یه نفر تعهد دارم … کیفم رو برداشتم و اومدم بیرون … هر چقدر هم بچه ها صدام کردن، انگار کر شده بودم … . 🕰چند ساعت توی خیابون ها بی هدف پرسه زدم … رفتم برای خودم چند دست بلوز و شلوار نو خریدم … عین همیشه، فقط مارکدار … یکیش رو همون جا پوشیدم و رفتم دانشگاه … . 🎀همون جای همیشگی نشسته بود … تنها … بی هوا رفتم سمتش و بلند گفتم: هنوز که نهار نخوردی؟ … 🎁امتحانات تموم شده بود … قرار بود بعد از تموم شدن امتحاناتم برگردم … حلقه توی جعبه جلوی چشمم بود … . 🍁دو ماه پیش قصد داشتم توی چنین روزی رهاش کنم و زیر قولم بزنم … اما الان، داشتم به امیرحسین فکر می کردم … اصلا شبیه معیارهای من نبود … . 👝وسایلم رو جمع کردم … بی خبر رفتم در خونه اش و زنگ زدم … در رو که باز کرد حسابی جا خورد … بدون سلام و معطلی، چمدونم رو هل دادم تو و گفتم: من میگم ماه عسل کجا میریم … . 💞آغاز زندگی ما، با آغاز حسادت ها همراه شد … اونهایی که حسرت رومئوی من رو داشتند … و اونهایی که واقعا چشم شون دنبالش افتاده بود … . 🍂مسخره کردن ها … تیکه انداختن ها … کم کم بین من و دوست هام فاصله می افتاد … هر چقدر به امیرحسین نزدیک تر می شدم فاصله ام از بقیه بیشتر می شد … . ✍ادامـــه دارد.... ─┅═ঊঈ🍂@moshckelgosha🍂ঊঈ═┅─