آمادگی ِ جان برای دریافت مکاشفه:
به راستي اين چه حقيقتي است که پس از رو کردن به انسان موجب دو ماه درد گرفتن مفصلها مي شود. و لذا فرموده اند: «لو انزلنا هذا القرآن علي جبل لرأيته خاشعاً متصدعاً من خشيه الله»[۳] اگر قرار بود قرآن آنگونه که بر پيامبرـ صلي الله عليه و آله و سلم ـ نازل شده بر کوه نازل شود کوه متلاشي مي شد. تصديق مي فرمائيد که شما اگر بخواهيد مثلاً کوه دماوند را خرد و متلاشي کنيد از جنبة زماني بسيار طول خواهد کشيد تا با وسايل گوناگون بتوانيد آنرا خرد نمائيد اگر عارفي يکي از حقائق جانش را در بياورد و به کوه بزند در يک آنْ آنرا متلاشي خواهد کرد.
حضرت آقا فرمودند: بعضي از مردم در يک جلسة وعظ و خطابه اي ميروند و چهار تا حرف مي شنوند و بعد دلشان مي خواهد مکاشفه اي برايشان پيش آيد، در حاليکه خبر ندارند اگر آن حقيقت بخواهد رخ بنمايد همه را خرد مي کند. روزي چند نفر از مسئولين به خدمت حضرت آقا رفته بودند. يکي از اينها موقع رفتن رو کرد به آقا و گفت: اگر اوامري داريد بفرمائيد، آقا فرمودند: برو دنبال کارت، مگر تو مي تواني اوامر مرا انجام دهي. من اگر به کوه دماوند امر کنم لِه مي شود، تو کجا مي تواني امر مرا گوش کني؟!
شرح مراتب طهارت جلداول
استادصمدي
#مکاشفه
مکاشفه ای از جناب استاد علامه حسن زاده آملی :
در سحر شب یکشنبه 5 مردادماه 1348 بعد از ادای نافله شب و نافله و فریضه صبح در اربعینی که ذکر جلاله «الله» را هر روز بعد از نماز صبح به عددی خاص داشتم، بعد از این ذکر به توجه نشستم که ناگهان جذبه و حالتی دست داد و بدن طوری به صدا در آمد و میلرزید، آن چنان صدایی که مثلاً تراکتور روی سنگهای درشت و جاده ناهموار میرود، دیدم که جانم از بدنم مفارقت کرد و متصاعد شد ولی در بدنی مثل بدن عالم خواب قرار دارد، تا قدری بالا رفت.
دیدم در میان خانهای مانند پرندهای که در خانهای در بسته گرفتار شده است و به این طرف و آن طرف پرواز میکند و راه خروج نمییابد، تخمیناً در مدت یک ربع ساعت گرفتار بودم و به این سو و آن سو میشتافتم، دیدم در این خانه زندانیم، نمیتوانم به در بروم، سخنی از گویندهای شنیدم و خود او را ندیدم که به من گفت: این محبوس بودنت بر اثر حرفهای زیاد و بیخود تو است، چرا حرفهایت را نمیپایی!؟
من در آن حال چندین بار خدای متعال را به پیغمبر خاتم(ص) برای نجاتم قسم دادم و به تضرع و زاری افتادم که ناگهان چشمم به طرف شمال خانه افتاد که دیدم دریچهای که یک شخص آدم بتواند به در رود برویم گشوده شد، از آنجا در رفتم و پس از به در آمدن چندین به سوی مشرق در طیران بودم و دوباره به جانب قبله رهسپار شدم.
و هنگامی که از حبس رهایی یافتم، یعنی از خانه به در آمدم، آن خانه را بسیار بزرگ و مجلل دیدم، که در میان باغی بنا شده است و آن باغ را نهایت نبود و آن را درختهای گوناگون پر از شکوفه سفید بود که در عمرم چنان منظرهای ندیدم.
و میبینم که به اندازه ارتفاع درختها در هوا سیر میکنم به گونهای که رویم، یعنی مقادیم بدنم همه به سوی آسمان است و پشت به سوی زمین و به اراده و همت و فرمان خود نشیب و فراز و بسیار خدای متعالی را به پیغمبر خاتم و همه انبیاء قسم دادم که کشف حقایقی برایم دست دهد و در همین حال به خود آمدم.
آن محبوس بودن چند دقیقه، بسیار در من اثر بد گذاشت به گونهای که بدنم خسته و کوفته شده بود و سرم و شانههایم همه سخت درد گرفت و قلبم به شدت میزد.
انسان در عرف عرفان
#مکاشفه