eitaa logo
مولاۍِ‌جــآن❤️
122 دنبال‌کننده
523 عکس
87 ویدیو
2 فایل
•|بسمِ‌اللّٰه‌الرَّحمٰن‌الرَّحیٖم⁦⁦⁦⁦⁦ به‌نام‌حضرت‌زهــرا(س) به‌مدد‌گوشه‌نگاهۍازشما🌱 این‌کانال‌وقف‌ ائمه‌اطھــار(ع)است♡ قدمۍبرداریم‌هرچندکوچک چراکه‌ظهورخیلۍنزدیک‌استツ •|راھ‌ارتباطےباما: https://harfeto.timefriend.net/17117988333969
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گُواه من پیش‌تر از این نبودم. پیش‌تر جایِ من، عطر یاس بود و گلاب و صوت جوانی که صدایش پیامبر بود. وقتی تیر به گلویش نشست، من باز شدم. نمی‌دانم چندمی بودم. پنجمین زخم، دهمین، بیستمین یا… تنها می‌دانم دهان گشودم تا جان بیرون بریزد. نه تنها جان، که عطش، که حجمِ ضربه‌ها از تنش سبک شود؛ که این تن، این عزیزِ بلورین، اندکی از رنجی که از تیغ‌ها و نیزه‌ها بلعیده، بیرون بریزد و آرام بگیرد. اما این تمامش نبود. من باید نشان می‌دادم که حسین (ع)، از چه عزیزی گذشته… من زخم بودم و مثل من، روی این تن بسیار بود: ریز و درشت، عمیق و کم‌عمق؛ آرام و ناآرام، ضربه‌ی سر حوصله و ضربه‌ی عجول... هر کدام گوشه‌ای از علی (ع) را شکافته بود. وقتی حسین (ع) آمد، چشم‌های بی‌سویش مرا ندید. اما دست کشید بر سرم. انگشت‌هایش از خون تَر شد. من از حرارت دست‌هایش لرزیدم. از نوری که در مردمک‌هایش خاموش شده بود. از لرزش کمرش. اشک‌های حسین (ع) می‌بارید؛ انگار باران زده باشد به دشتِ بلا. با هر قطره، شیرین می‌شدم. آب می‌شدم روی آتش. جان می‌شدم در تنِ از دست رفته‌ی علی (ع). گل می‌شدم در گلستانِ بریده بریده‌ی حسین (ع). بوی یاس می‌گرفتم دوباره؛ همان عطر نخستین. انگار هر قطره‌ی پدر، زخم را دوباره می‌بست. علی (ع) بسیار زخم داشت و حسین (ع) اشک فراوان‌تر. صدای محزون پدر دوباره مرا لرزاند: علیِ من… این تویی؟ این زخم به زخم؟ این پاره‌پاره‌ قامت… و صدایش ته کشید. صورت گذاشت روی من و از حال رفت. شاید زخم که نه، گواه بودم، گواه‌ِ رنجِ عشق. که عشق بی‌زخم نمی‌ماند... شاید هم نام دیگرِ علی (ع) بودم. زخم. یا علی (ع) جلوه‌ی من بود. زخم به تن، جراحت به جراحت، بند بند از هم گسسته، داغِ حسین (ع)، ریخت و پاشی که جمع نمی‌شود... لیلی سلطانی @leilysoltani 🥀
در گرمای راه، به شوق کربلا پاهایم، تاول‌ زده‌اند از تکرارِ گام‌هایی که نه به عادت، که به عهد برداشته شدند. گرما می‌نشیند بر شانه‌ام مثل دستی سنگین از آسمان، و آفتاب پیشانی‌ام را نذر می‌کند برای سوختن. اما هنوز… دلم گرم‌تر از خورشید است، که در امتداد این خاک داغ نامی می‌درخشد: حسین. کوله‌ام سبک است، نه از بی‌چیزی، که از دل بریدن. هر قطره عرق روایتی‌ست از دلدادگی، و هر زخم پا آیه‌ای‌ست از عاشقی. زنبیلِ خستگی‌ام پر است، اما دل… دل، سبک‌بال چون پرنده‌ای‌ست که مسیر را با چشمِ ترسیمِ ضریح می‌بیند. به هر موکب که می‌رسم، کسی از تبار عشق با لبخندی از نور می‌پرسد: خسته‌ای؟ و من… خستگی را قورت می‌دهم تا طعم شوق نپاشد از زبانم. این راه، راه خاک نیست؛ راه دل است. راه کربلاست. و من می‌دانم تا وقتی حسین، در انتهای جاده ایستاده با لبخندی شبیه علی‌اکبر، پاهایم خواهند رفت… هرچند پینه ببندند از درد. و اگر کسی بپرسد: این همه رفتن برای که بود؟ خواهم نوشت بر غبار کف پایم: مجنون حسینم.