در گرمای راه، به شوق کربلا
پاهایم،
تاول زدهاند از تکرارِ گامهایی که
نه به عادت،
که به عهد برداشته شدند.
گرما
مینشیند بر شانهام
مثل دستی سنگین از آسمان،
و آفتاب
پیشانیام را
نذر میکند برای سوختن.
اما هنوز…
دلم گرمتر از خورشید است،
که در امتداد این خاک داغ
نامی میدرخشد:
حسین.
کولهام سبک است،
نه از بیچیزی،
که از دل بریدن.
هر قطره عرق
روایتیست از دلدادگی،
و هر زخم پا
آیهایست از عاشقی.
زنبیلِ خستگیام پر است،
اما دل…
دل، سبکبال چون پرندهایست
که مسیر را
با چشمِ ترسیمِ ضریح میبیند.
به هر موکب که میرسم،
کسی از تبار عشق
با لبخندی از نور
میپرسد: خستهای؟
و من…
خستگی را قورت میدهم
تا طعم شوق نپاشد از زبانم.
این راه،
راه خاک نیست؛
راه دل است.
راه کربلاست.
و من میدانم
تا وقتی حسین،
در انتهای جاده ایستاده
با لبخندی شبیه علیاکبر،
پاهایم
خواهند رفت…
هرچند
پینه ببندند از درد.
و اگر کسی بپرسد:
این همه رفتن برای که بود؟
خواهم نوشت بر غبار کف پایم:
مجنون حسینم.
#مشایه
#شاعر_آیینی_نوشین_کوه_شکن
#من_مجنون_حسینم