11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 برشی کوتاه، از یکی از جلسات دوازده گانه دوره جامع #مقتل فاطمی
🆔 @mosibatoratebah
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 برشی کوتاه، از یکی از جلسات دوازده گانه دوره جامع #مقتل فاطمی
🆔 @mosibatoratebah
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 برشی کوتاه، از یکی از جلسات دوازده گانه دوره جامع #مقتل فاطمی
🆔 @mosibatoratebah
🩸 #مقتل | #حضرت_رقیه سلامالله علیها 🩸
🥀 و گفتهاند که دو دختر صغیره، یکی از حضرت #امام_حسن و یکی از حضرت #سیدالشهداء علیهماالسلام از دیدن بدن غرقه به خون آن حضرت از دنیا رفتند، و شرح آن را چنین ذکر میکنند...
🥀 وقتی که خیمهها را #آتش زدند، بیست و سه طفل کوچک از خیمهها بیرون آمدند و از شدت تشنگی و خوف میلرزیدند.
🥀 یکی از بزرگان لشکر به عمرسعد گفت:
ايها الامیر! اگر خیال داری اینها را نزد یزید ببری، یک نفرشان زنده به شام نمیرسد، بگو اینها را آب بدهند که از بیآبی دارند هلاک میشوند...
🥀 عمرسعد گفت: بروید ایشان را آب دهید.
🥀 سقاها مشکها را پر از آب کردند و آوردند پیش عیالات #امام_حسین علیهالسلام.
🥀 اول، جام آبی به #رقیه سلامالله علیها دادند که از همه کوچکتر بود. او آب را گرفت و پیش از نوشیدن، روانه #قتلگاه شد.
🥀 گفتند: کجا میروی؟!
🥀 گفت: پدرم وقتی که میدان رفت، لبهایش تشنه بود، میخواهم این آب را به او بدهم..!
📕 تحفةالحسینیة، فاضل بسطامی
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸شفاعت در قتلگاه🩸
📎 #امام_حسین علیهالسلام
📎 #قتلگاه | #مقتل
🥀 پس یکی از پیادگان آمد تا سر مبارک حضرت را جدا کند.
🥀 امام به او نظری کرد و فرمود: برگرد که کشندهٔ من تو نیستی، حیف است تو را که به آتش جهنم گرفتار شوی...
🥀 آن مرد گریان شد و عرض کرد: یابن رسولالله؛ تو با این حال هنوز غم ما را در دل داری؟!
🥀 پس آن شمشیر که برای کشتن امام کشیده بود در دست جنبانید و دوان دوان نزد امیر اهل ظلم و طغیان، عُمَر آمد.
🥀 عمرسعد گفت: آیا کار حسین علیهالسلام را تمام کردی؟!
🥀 آن مرد گفت: آمدهام تا کار تو را تمام کنم، پس شمشیر را حواله عمر کرد!
🥀 خادمان عمر او را گرفتند؛ او رو به جانب امام کرد و عرض نمود: یابن رسولالله شاهد باش که در کوی محبت تو کشته میشوم!
🥀 امام فرمود: خوشحال باش که ما تو را شفاعت خواهیم کرد!
🥀 پس یاران عمر سر آن سعادتمند را از بدن جدا کردند.
📕 مقتل #نخبة_المصائب، صفحه ۱۳۳
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🚩 #مقتل | #امام_حسین علیهالسلام 🚩
🥀 اَمّا سرّ بوسیدن پیشانی [ امام حسین علیهالسلام توسط رسولخدا صلیالله علیه و آله] بسا میشود بعضی گمان میکنند به جهت این بوده که موضع سنگی است که در روز #عاشورا بر او وارد آمد؛
🥀 لکن نه همین است بلکه ممکن است و بسا باشد به جهت این بود که وقت شهادتش پیشانیش بر روی خاک بود.
📕 مجالس المواعظ و البکاء فی ایام العاشورا، شیخ جعفر شوشتری، صفحه ۴۲
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🚩 #مقتل | #امام_حسین علیهالسلام 🚩
📎 اما سرّ بوسیدن پیشانی [امام حسین صلواتالله علیه توسط رسولخدا صلیالله علیه و آله و سلم] بسا میشود بعضی گمان میکنند به جهت این بود که موضع سنگی است که در روز #عاشورا بر او وارد آمد؛ لکن نه همین است بلکه ممکن است و بسا باشد به جهت این بود که وقت شهادتش پیشانیش بر روی خاک بود...
📕 مجالس المواعظ و البکاء فی ایام العاشورا، شیخ جعفر شوشتری (متوفی ۲۸ صفر ۱۳۰۳ ه.ق)، سخنرانی های سال ۱۲۹۷ ه.ق، صفحه ۴۲
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🚩 در ذکر مصیبت مذبح شریف 🚩
🥀 امام «علیهالسلام» فرمود: ای شمر! تو را به خدا قسم میدهم که نقاب از صورت خود برداری تا تو را ببینم.
آن لعین نقاب برداشت، امام « علیهالسلام» فرمود: صدق رسولالله، راست فرمود جدّم رسولخدا...
🥀 آن ملعون عرض کرد: جدّت چه گفته؟!
🥀 فرمود: شنیدم از او که به پدرم میفرمود:
یا علی؛ کشنده فرزند تو پیس و لوچ خواهد بود، و او را پوزهای مانند پوزهی سگان
و موهائی مثل موهای خوکان باشد.
🥀 شمر چون این حدیث را شنید خشمناک شد و گفت: چون جدّت مرا به سگ شبیه کرده است، من تو را به بدترین شکل خواهم کشت و سرت را از قفا جدا خواهم کرد...
📕 نخبةالمصائب، میرزا حبیب شریف کاشانی رضوانالله تعالی علیه، تحیق و بازنویسی: سید مجید نجفی
🏷 #مقتل
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🚩 « در ذکر مصیبت مذبح مقدّس » 🚩
🥀 در آن حال، نفس آن مظلوم به شماره اُفتاد و صدایش ضعیف و قُوایش تحلیل رفته بود...
🥀 پس چشم خود را گشود و تبسمی کرد و فرمود:
🥀 کیستی؟! قسم به خدا گناه بزرگی را مرتکب شدهای و بر جای بلندی رفتهای...
🥀 آیا از خدا و پیغمبر شرم نمیکنی و جایی مینشینی که پیغمبر مکرر آن را بوسیده است؟!
📕 نخبةالمصائب، میرزا حبیب شریف کاشانی رضوانالله تعالی علیه، صفحه: ۱۳۴، تحیق و بازنویسی: سید مجید نجفی
🏷 #مقتل
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🚩 عالَم بمیرد، بر جسارتی که به ساحت ناموس خدا شد... 🚩
🥀 [ چون شمر ملعون، قصد نشستن بر صدر و سینه مبارک امام «علیهالسلام» را کرد ] زینب «سلامالله علیها» خود را بر روی بدن پاره پارهی برادر انداخت و گفت: ای شمر دست از برادرم بردار و مرا [ در ] عوض او بکش...
🥀 [ امّا ] شمر لعین؛ با لگد آن معصومه مظلومه را کنار زد...
📕 نخبةالمصائب، میرزا حبیب شریف کاشانی رضوانالله تعالی علیه، صفحه: ۱۳۷، تحقیق و بازنویسی: سید مجید نجفی
🏷 #مقتل
🏷 #المصیبة_الراتبة
🆔 @mosibatoratebah
🩸 #مقتل #امام_حسن_مجتبی علیهالسلام 🩸
🥀 جنادة بن ابی امیه می گوید: وارد شدم بر حسن بن على عليهماالسّلام در آن مرضى كه به آن ارتحال فرمود، و در پيش روى او طشتى بود كه در آن خون ريخته بود، و #جگر حضرت در اثر زهرى كه معاوية بن أبىسفيان - خدايش لعنت كند - به آن حضرت خورانده بود قطعه قطعه بيرون مىآمد.
📕 كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، صفحه ۲۲۶
🏷 #المصیبة_الراتبة
🏷 #امام_حسن علیهالسلام
🆔 @mosibatoratebah
🩸#مقتل #امام_رضا علیهالسلام 🩸
🥀علامه مجلسی به نقل از شیخ صدوق میفرماید: اباصلت میگوید:
🥀 حضرت رضا علیهالسلام به من فرمود: فردا من به این ظالم (مامون) وارد میشوم، اگر خارج شدم در حالی که چیزی بر سر نداشتم با من صحبت کن و من با تو سخن خواهم گفت و اگر سرم پوشیده بود با من صحبت نکن.
🥀 اباصلت گوید: صبح که شد، دیدم امام علیهالسلام لباس پوشید و و در محرابش نشست و منتظر بود که غلام مامون وارد شد و گفت: مامون تو را میخواند.
🥀 امام علیهالسلام کفش و عبایش را پوشید و بلند شد و رفت و من دنبال او رفتم تا حضرت داخل به قصر مامون شد و در جلوی مامون ظرفی بود که انگور و میوههای دیگر داشت و مامون در حال خوردن انگور بود.
🥀 وقتی چشمش به امام علیهالسلام افتاد به سمت امام علیهالسلام آمد و با امام معانقه کرد و صورتش را بوسید و امام علیهالسلام را با خود نشاند بعد مقداری انگور برداشت و گفت: یابن رسولالله از این انگور بهتر ندیدم.
🥀 امام علیهالسلام فرمود: چه بسا انگور خوبی است که از بهشت آمده است.
🥀 به امام علیهالسلام گفت: از آن بخور...
🥀 حضرت فرمود: مرا معاف دار!
🥀 مامون گفت: باید بخوری چرا نخوری شاید تو ما را متهم به چیزی می کنی؟!
🥀 انگور را برداشت و شروع به خوردن کرد و سپس امام علیهالسلام انگور را برداشت و سه دانه از آن خورد و بعد بقیه را گذاشت و بلند شد...
🥀 مامون گفت: کجا می روی؟!
🥀 حضرت فرمود: به جایی که مرا فرستادی...
🥀دو در حالی که سرش پوشیده بود خارج شد و من با او صحبت نکردم تا اینکه داخل خانه شد و فرمود: درب را ببند و درب بسته شد و سپس بر بستر خود خوابید و من ایستاده در صحن خانه بودم در حالی که محزون و مغموم بودم، پس در این هنگام جوانی زیبا که شباهت بسیاری به امام رضا علیهالسلام داشت وارد شد به سمت او رفتم و گفتم از کجا وارد شدید در حالی که درب بسته است فرمود:
🥀 همان کس که من را از مدینه اورده است میتواند از درب بسته وارد کند.
🥀 عرض کردم شما کیستید؟!
🥀 فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی (جواد) هستم.
🥀 سپس امام جواد علیهالسلام به سمت امام رضا علیهالسلام رفت و فرمود: من هم وارد شوم من هم وارد شدم.
🥀 وقتی وارد شد امام رضا علیهالسلام بلند شد و او را در آغوش گرفت و او را به سینه چسباند و او را بوسید و و بعد او را به سمت بستر خود کشید و امام جواد علیهالسلام خود را به صورت به روی امام رضا علیهالسلام انداخت و او را میبوسید و با چیزی او را خوشحال کرد که من نفهمیدم و در دهان امام رضا علیهالسلام چیزی سفیدتر از برف خارج شد که امام جواد علیهالسلام آنها را پاک میکرد.
🥀 بعد امام دستش را در لباسش کرد و چیزی شبیه به گنجشک خارج کرد که امام جواد علیهالسلام آن را گرفت و امام رضا علیهالسلام به شهادت رسید.
📕 بحارالأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۳۰۱
🏷 #المصیبة_الراتبة
🏷 #امام_رضا علیهالسلام
🆔 @mosibatoratebah