eitaa logo
المصيبة الراتبة | مقتل شناسی
5.9هزار دنبال‌کننده
471 عکس
315 ویدیو
46 فایل
🚩 اَلسَّلَامُ عَلَيكَ يَا صَاحِبَ المُصِيبَةِ الرَّاتِبَةِ 🚩 📎 پایگاه علمی - پژوهشی #مقتل و #مقتل_شناسی 📎 اِحیاء تراث شیعی و نسخ خطی 📌 ارتباط با ادمین: 🆔 @mosibatoratebah_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 برشی کوتاه، از یکی از جلسات دوازده گانه دوره جامع فاطمی 🆔 @mosibatoratebah
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 برشی کوتاه، از یکی از جلسات دوازده گانه دوره جامع فاطمی 🆔 @mosibatoratebah
11.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 برشی کوتاه، از یکی از جلسات دوازده گانه دوره جامع فاطمی 🆔 @mosibatoratebah
🩸 | سلام‌الله علیها 🩸 🥀 و گفته‌اند که دو دختر صغیره، یکی از حضرت و یکی از حضرت علیهماالسلام از دیدن بدن غرقه به خون آن حضرت از دنیا رفتند، و شرح آن را چنین ذکر می‌کنند... 🥀 وقتی که خیمه‌ها را زدند، بیست و سه طفل کوچک از خیمه‌ها بیرون آمدند و از شدت تشنگی و خوف می‌لرزیدند. 🥀 یکی از بزرگان لشکر به عمرسعد گفت: ايها الامیر! اگر خیال داری اینها را نزد یزید ببری، یک نفرشان زنده به شام نمی‌رسد، بگو اینها را آب بدهند که از بی‌آبی دارند هلاک می‌شوند... 🥀 عمرسعد گفت: بروید ایشان را آب دهید. 🥀 سقاها مشک‌ها را پر از آب کردند و آوردند پیش عیالات علیه‌السلام. 🥀 اول، جام آبی به سلام‌الله علیها دادند که از همه کوچکتر بود. او آب را گرفت و پیش از نوشیدن، روانه شد. 🥀 گفتند: کجا میروی؟! 🥀 گفت: پدرم وقتی که میدان رفت، لب‌هایش تشنه بود، می‌خواهم این آب را به او بدهم..! 📕 تحفةالحسینیة، فاضل بسطامی 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸شفاعت در قتلگاه🩸 📎 علیه‌السلام 📎 | 🥀 پس یکی از پیادگان آمد تا سر مبارک حضرت را جدا کند. 🥀 امام به او نظری کرد و فرمود: برگرد که کشندهٔ من تو نیستی، حیف است تو را که به آتش جهنم گرفتار شوی... 🥀 آن مرد گریان شد و عرض کرد: یابن رسول‌الله؛ تو با این حال هنوز غم ما را در دل داری؟! 🥀 پس آن شمشیر که برای کشتن امام کشیده بود در دست جنبانید و دوان دوان نزد امیر اهل ظلم و طغیان، عُمَر آمد. 🥀 عمرسعد گفت: آیا کار حسین علیه‌السلام را تمام کردی؟! 🥀 آن مرد گفت: آمده‌ام تا کار تو را تمام کنم، پس شمشیر را حواله عمر کرد! 🥀 خادمان عمر او را گرفتند؛ او رو به جانب امام کرد و عرض نمود: یابن رسول‌الله شاهد باش که در کوی محبت تو کشته می‌شوم! 🥀 امام فرمود: خوشحال باش که ما تو را شفاعت خواهیم کرد! 🥀 پس یاران عمر سر آن سعادتمند را از بدن جدا کردند. 📕 مقتل ، صفحه ۱۳۳ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🚩 | علیه‌السلام 🚩 🥀 اَمّا سرّ بوسیدن پیشانی [ امام حسین علیه‌السلام توسط رسول‌خدا صلی‌الله علیه و آله] بسا می‌شود بعضی گمان می‌کنند به جهت این بوده که موضع سنگی است که در روز بر او وارد آمد؛ 🥀 لکن نه همین است بلکه ممکن است و بسا باشد به جهت این بود که وقت شهادتش پیشانیش بر روی خاک بود. 📕 مجالس المواعظ و البکاء فی ایام العاشورا، شیخ جعفر شوشتری، صفحه ۴۲ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🚩 | علیه‌السلام 🚩 📎 اما سرّ بوسیدن پیشانی [امام حسین صلوات‌الله علیه توسط رسول‌خدا صلی‌الله علیه و آله و سلم] بسا می‌شود بعضی گمان می‌کنند به جهت این بود که موضع سنگی است که در روز بر او وارد آمد؛ لکن نه همین است بلکه ممکن است و بسا باشد به جهت این بود که وقت شهادتش پیشانیش بر روی خاک بود... 📕 مجالس المواعظ و البکاء فی ایام العاشورا، شیخ جعفر شوشتری (متوفی ۲۸ صفر ۱۳۰۳ ه.ق)، سخنرانی های سال ۱۲۹۷ ه.ق، صفحه ۴۲ 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🚩 در ذکر مصیبت مذبح شریف 🚩 🥀 امام «علیه‌السلام» فرمود: ای شمر! تو را به خدا قسم می‌دهم که نقاب از صورت خود برداری تا تو را ببینم. آن لعین نقاب برداشت، امام « علیه‌السلام» فرمود: صدق رسول‌الله، راست فرمود جدّم رسول‌خدا... 🥀 آن ملعون عرض کرد: جدّت چه گفته؟! 🥀 فرمود: شنیدم از او که به پدرم می‌فرمود: یا علی؛ کشنده فرزند تو پیس و لوچ خواهد بود، و او را پوزه‌ای مانند پوزه‌ی سگان و موهائی مثل موهای خوکان باشد. 🥀 شمر چون این حدیث را شنید خشمناک شد و گفت: چون جدّت مرا به سگ شبیه کرده است، من تو را به بدترین شکل خواهم کشت و سرت را از قفا جدا خواهم کرد... 📕 نخبةالمصائب، میرزا حبیب شریف کاشانی رضوان‌الله تعالی علیه، تحیق و بازنویسی: سید مجید نجفی 🏷 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🚩 « در ذکر مصیبت مذبح مقدّس » 🚩 🥀 در آن حال، نفس آن مظلوم به شماره اُفتاد و صدایش ضعیف و قُوایش تحلیل رفته بود... 🥀 پس چشم خود را گشود و تبسمی کرد و فرمود: 🥀 کیستی؟! قسم به خدا گناه بزرگی را مرتکب شده‌ای و بر جای بلندی رفته‌ای... 🥀 آیا از خدا و پیغمبر شرم نمی‌کنی و جایی می‌نشینی که پیغمبر مکرر آن را بوسیده است؟! 📕 نخبةالمصائب، میرزا حبیب شریف کاشانی رضوان‌الله تعالی علیه، صفحه: ۱۳۴، تحیق و بازنویسی: سید مجید نجفی 🏷 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🚩 عالَم بمیرد، بر جسارتی که به ساحت ناموس خدا شد... 🚩 🥀 [ چون شمر ملعون، قصد نشستن بر صدر و سینه مبارک امام «علیه‌السلام» را کرد ] زینب «سلام‌الله علیها» خود را بر روی بدن پاره پاره‌ی برادر انداخت و گفت: ای شمر دست از برادرم بردار و مرا [ در ] عوض او بکش... 🥀 [ امّا ] شمر لعین؛ با لگد آن معصومه مظلومه را کنار زد... 📕 نخبةالمصائب، میرزا حبیب شریف کاشانی رضوان‌الله تعالی علیه، صفحه: ۱۳۷، تحقیق و بازنویسی: سید مجید نجفی 🏷 🏷 🆔 @mosibatoratebah
🩸 علیه‌السلام 🩸 🥀 جنادة بن ابی امیه می گوید: وارد شدم بر حسن بن على عليهماالسّلام در آن مرضى كه به آن ارتحال فرمود، و در پيش روى او طشتى بود كه در آن خون ريخته بود، و حضرت در اثر زهرى كه معاوية بن أبى‌سفيان - خدايش‏ لعنت كند - به آن حضرت خورانده بود قطعه قطعه بيرون مى‏آمد. 📕 كفاية الأثر في النص على الأئمة الإثني عشر، صفحه ۲۲۶ 🏷 🏷 علیه‌السلام 🆔 @mosibatoratebah
🩸 علیه‌السلام 🩸 🥀‌علامه مجلسی به نقل از شیخ صدوق می‌فرماید: اباصلت می‌گوید: 🥀 حضرت رضا علیه‌السلام به من فرمود: فردا من به این ظالم (مامون) وارد میشوم، اگر خارج شدم در حالی که چیزی بر سر نداشتم با من صحبت کن و من با تو سخن خواهم گفت و اگر سرم پوشیده بود با من صحبت نکن. 🥀 اباصلت گوید: صبح که شد، دیدم امام علیه‌السلام لباس پوشید و و در محرابش نشست و منتظر بود که غلام مامون وارد شد و گفت: مامون تو را می‌خواند. 🥀 امام علیه‌السلام کفش و عبایش را پوشید و بلند شد و رفت و من دنبال او رفتم تا حضرت داخل به قصر مامون شد و در جلوی مامون ظرفی بود که انگور و میوه‌های دیگر داشت و مامون در حال خوردن انگور بود. 🥀 وقتی چشمش به امام علیه‌السلام افتاد به سمت امام علیه‌السلام آمد و با امام معانقه کرد و صورتش را بوسید و امام علیه‌السلام را با خود نشاند بعد مقداری انگور برداشت و گفت: یابن رسول‌الله از این انگور بهتر ندیدم. 🥀 امام علیه‌السلام فرمود: چه بسا انگور خوبی است که از بهشت آمده است. 🥀 به امام علیه‌السلام گفت: از آن بخور... 🥀 حضرت فرمود: مرا معاف دار! 🥀 مامون گفت: باید بخوری چرا نخوری شاید تو ما را متهم به چیزی می کنی؟! 🥀 انگور را برداشت و شروع به خوردن کرد و سپس امام علیه‌السلام انگور را برداشت و سه دانه از آن خورد و بعد بقیه را گذاشت و بلند شد... 🥀 مامون گفت: کجا می روی؟! 🥀 حضرت فرمود: به جایی که مرا فرستادی... 🥀دو در حالی که سرش پوشیده بود خارج شد و من با او صحبت نکردم تا اینکه داخل خانه شد و فرمود: درب را ببند و درب بسته شد و سپس بر بستر خود خوابید و من ایستاده در صحن خانه بودم در حالی که محزون و مغموم بودم، پس در این هنگام جوانی زیبا که شباهت بسیاری به امام رضا علیه‌السلام داشت وارد شد به سمت او رفتم و گفتم از کجا وارد شدید در حالی که درب بسته است فرمود: 🥀 همان کس که من را از مدینه اورده است می‌تواند از درب بسته وارد کند. 🥀 عرض کردم شما کیستید؟! 🥀 فرمود: من حجت خدا بر تو هستم ای اباصلت، من محمد بن علی (جواد) هستم. 🥀 سپس امام جواد علیه‌السلام به سمت امام رضا علیه‌السلام رفت و فرمود: من هم وارد شوم من هم وارد شدم. 🥀 وقتی وارد شد امام رضا علیه‌السلام بلند شد و او را در آغوش گرفت و او را به سینه چسباند و او را بوسید و و بعد او را به سمت بستر خود کشید و امام جواد علیه‌السلام خود را به صورت به روی امام رضا علیه‌السلام انداخت و او را میبوسید و با چیزی او را خوشحال کرد که من نفهمیدم و در دهان امام رضا علیه‌السلام چیزی سفیدتر از برف خارج شد که امام جواد علیه‌السلام آنها را پاک میکرد. 🥀 بعد امام دستش را در لباسش کرد و چیزی شبیه به گنجشک خارج کرد که امام جواد علیه‌السلام آن را گرفت و امام رضا علیه‌السلام به شهادت رسید. 📕 بحارالأنوار، جلد ۴۹، صفحه ۳۰۱ 🏷 🏷 علیه‌السلام 🆔 @mosibatoratebah