eitaa logo
مهارتکده | مسلم گریوانی
3هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
55 فایل
🌱مهارتهای معنوی،تربیتی واجتماعی خونه مجازیمون👇 https://zil.ink/moslem_garivani ✍️مسلم گریوانی ارشد کلام دکتری عرفان باغبان سه گل و نویسنده ۷ اثرعلمی عضو اندیشکده معنویت 🙋یک فعال ایتا: اینجا تنها کانالیه ک مطالبش برام دلچسب و متعادله 👨‍💻 @yahabib60
مشاهده در ایتا
دانلود
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نقش معنویت در جهاد و حماسه 🔰 أَعِرِاللَّهَ جُمْجُمَتَكَ 🔰 اوضاع تیپ ۱۴ بهم ریخته و تعداد شهدا بالا بود که یک سخنرانی کار را تمام می‌کند...👆 ╭┈── 『🍃🌹🍃』─── ╰➤@moslem_garivani
ماجرای قوطی کمپوت خالی که در جبهه سرش دعوا بود! 🪴 ‍وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ‌ﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: ✍«ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕ‌ﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽ‌ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ‌ﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.» ☘ ﺑﭽﻪ‌ﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ. 📚نقل از شهید حسین خرازی (۴۶) 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯مهارتکده @moslem_garivani
🔹یکی از فرماندهان سپاه نقل می‌کرد، از حاج قاسم پرسیدند که اخبار سوریه نگران کننده است و برخی منابع نوشته‌اند فلان شهر هم سقوط کرد... 🔹حاج قاسم گفت ما دو سوریه داریم، سوریه در اخبار و سوریه در میدان! آن‌ها در رسانه پیروز می‌شوند و ما در میدان... فرصتی دیگر از شهید سلیمانی پرسیدند فلان شهر سقوط کرد ، چرا اعلم نمیکنید ، شهید سلیمانی گفت : « فلان شهر در رسانه ها سقوط کرده ، اما در میدان نه» 🌍به بپیوندید👇 @moslem_garivani
🔹 برای تمیز کردن سرویس های بهداشتی محل بیت الزهرا (س) کارگر گرفته بودیم. تا فهمید، رفت پایین نگذاشت کارگـرها دست بزنند. بعد همه را بیرون کرد! در را بست و مشغول تمیـز کردن شد. بعـد از مدتی آمد بیـرون؛ یک نفس راحت کـشید و گـفت: «آخیش! منـم تونستم به عـزاداران حضرت زهـرا (س) یه خدمتی بکنـم.» 👈در مراسم ایام فاطمیه (س) بیشتر کارها با خودش بود؛ ازجـارو زدن تاچـای دادن.  📚 کتاب سلیمانی عزیز ┄═✼🍃🌹🍃✼═┄ @moslem_garivani
چتری بزرگ برای همه 🌱 اگر بگویم حبِّ خدا محبت‌های دیگر را از بین می‌برد درست است؛اما درست‌تر آن است که محبت‌های دیگر در سایه‌ی حبِّ خدا جان می‌گیرند و روح پیدا می‌کنند و انسان سراسر رحمت و محبت می‌شود و فاش بگویم هیچ کس جز آن که دل به خدا سپرده است؛رسم دوست داشتن نمی‌داند.. 🌱-شهید‌سیدمرتضی‌آوینی- 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯مهارتکده @moslem_garivani
🌹ایشون👆محمد حسین یوسف الهی است. شهیدی که قاسم سلیمانی وصیت کرده بود کنار او دفن شود.... همسایه همیشگی حاج قاسم عزیز خاطره ای کوتاه و تکان دهنده 👇 به واسطه بارندگی زیاد، ماشین لندکروز وسط یک متر آب و گل گیر کرده بود هر چه هل می دادند،نمی توانستند آن را بیرون بیاورند . شاید حدود ۱۰ نفر از بچه ها با هم تلاش کردند اما موفق نشدند، حسین از راه رسید و گفت: این کار من است ، زحمت نکشید. همه ایستادند و نگاه کردند حسین با آرامی ماشین را از آن همه آب و گل بیرون کشید. گفتم: تو دعا خواندی ! وگرنه امکان نداشت که ماشین بیرون بیاید. گفت: نه ،من فقط به ماشین گفتم برو بیرون شهید حسین یوسف الهی مسلط به خیلی چیزها بود که بروز نمی داد و فقط گاهی اوقات چشمه ای از آن اقیانوس عظیم را جلوه می کرد ، آن هم جهت قوی شدن ایمان بچه ها . هر مشکلی به نظر می رسید، آن را حل می نمود، چهره بسیار باصفا،نورانی و زیبایی داشت 🔸کارهایی که باعث شد در سن کم به درجه عرفانی والا برسد: ✅ از ۱۹ سالگی تا ۲۴ سالگی که شهید شد تمام سالها بغیر از ۴ روز حرام را روزه بود ✅ نماز شب خوان بود و دائما ذکر خدا میگفت ✅ قبل از جبهه تمام هم و غمش کمک به فقرای محل بود ✅ هیچگاه دل کسی را نشکست و بسیار مهربان بود چشمان برزخی ایشان سالهای سال باز شده بود و به هیچکس نمی گفت خبرهای غیبی را فقط به حاج قاسم و برای پیروزی در عملیات ها میگفت روزهای آخر عمرش به بعضی بسیجی ها و پاسدارها عاقبت کارشان را گفته بود. ┄═✼🍃🌹🍃✼═┄ @moslem_garivani
! 🌷شب عملیات بدر، دشمن خیلی مقاومت می‌کرد. نفوذ به سنگرها سخت بود. در هر سنگر، دو نفر عراقی بودند. یکی از دریجه، با تیربار و دیگری در سنگر، با رگبار کلاش، تیراندازی می‌کردند. راه نفوذ را بسته بودند. 🌷داوود را دیدم که داشت کیسه های شنی دیوار سنگر را بیرون می‌کشید. آن کیسه ها خیلی سنگین و بهم چسبیده بودند. کیسه را با دست بیرون کشید و یک نارنجک داخل سنگر انداخت. یک عراقی از پنجره و عراقی دیگر از در، به بیرون پرتاب شدند. برای ادامه‌ی عملیات به سمت سنگرهای دیگر رفتیم.... 🌷فردای آن روز وقتی به آن سنگر رسیدم، از اینکه داوود با چه قدرتی کیسه شنی که چند سال روی هم باران خورده و چسبیده بود، بیرون کشید، متعجب ماندم. هنوز هم این مسأله برایم مجهول باقی مانده است. 🌹خاطره ای به یاد شهید معزز داوود گریوانی از واحد اطلاعات عملیات و همرزم دکتر قالیباف و استاد ازغدی راوی: رزمنده دلاور محسن میرزایی ┈┈•❀🌸✾•┈┈ @moslem_garivani
🌹حاج حسین خرازی برای شناسایی منطقه رفته بود بعد شناسایی نقشه عملیات را پهن کرد نقطه ای را نشان داد و گفت: اگر من شهید شدم اینجا از روی چند خوشه گندم رد شدم به صاحبش بگویید راضی باشد. 🇯‌🇴‌🇮‌🇳 ↯مهارتکده @moslem_garivani
🪴 ✨ از جوانان نسل بعد از جنگ بود با اینکه اهل مسجد و هیئت بود اما می‌گفت: مشکلات مختلفی در زندگی دارم. آمده بود تا راه چاره‌ای پیدا کند. گفتم: به شهدا اعتقاد داری؟ گفت: خیلی، من هر شب جمعه به گلستان شهدا می‌آیم. گفتم: برو سراغ شهدا. اصلاً برو سراغ مصطفی ردّانی پور. این شهید نزد حضرت زهرا سلام الله علیها خیلی آبرو دارد. به حق حضرت او را قسم بده. مطمئن باش که راه حل مشکلات را پیدا می‌کنی. بعد از مدت‌ها دوباره او را دیدم. گفتم چه خبر؟! از راهنمایی من تشکر کرد و گفت: خیلی به دنبال شما بودم. می‌خواستم مطلبی را بگویم. بعد ادامه داد: من آمدم کنار یادبود شهید ردّانی پور. اول به خودم گفتم اینجا که یک سنگ بیشتر نیست! اما با خودم گفتم این شهید گمنام است و روح او هر جایی می‌تواند باشد و چه جایی بهتر از اینجا که یادبود اوست. برای همین نشستم و از خدا خواستم به حق این شهید عزیز گره از مشکلات من بگشاید. آن شب مجلس عظیم را در عالم رویا دیدم که بسیاری از بزرگان حضور داشتند. من در آنجا شهید آیت الله بهشتی را دیدم. خواستم درباره مشکلاتم با ایشان حرف بزنم که ایشان مرا به سمت دیگری راهنمایی کردند و گفتند: بروید سراغ آقا مصطفی ردانی پور و بعد گفتند: برای این شهید بزرگ کار کنید! آقا مصطفی در گوشه‌ای از سالن روی صندلی نشسته بود. ایشان با آیت الله بهشتی سلام علیک کرد و به من گفت: ما شاگرد شهید بهشتی هستیم. بعد به من خیره شد. 🔺 آقا مصطفی نگاه عمیقی به صورت من انداخت و گفت: « غضوا ابصارکم ». بعد اشاره کرد که حل مشکلات شما در همین است! همان موقع از خواب پریدم. معنی این عبارت را نفهمیدم اما سریع آن را نوشتم. این عبارات یعنی چه؟ چگونه این عبارت با این ذکر حلّال مشکلات من است؟ فردای آن روز معنی این عبارت را از دوست روحانی ام سوال کردم. گفت: یعنی چشمان خود را از نگاه (به نامحرم) بپوشانید. با خودم کمی فکر کردم دیدم راست می‌گوید، ما در بین فامیل و در محل کار و .... حریم‌ها را به خوبی رعایت نمی‌کنیم. شوخی با نامحرم و نگاه به تصاویر مبتذل و ..... برای من عادی شده بود. اما این‌ها چه ربطی به حل مشکلات من دارد؟ من مشکلات اقتصادی روحی و ....  داشتم. اما تصمیم گرفتم که توصیه آقا مصطفی را عمل کنم . حالا چند ماه از آن رویای زیبا گذشته. شاید باور نکنی اما بسیاری از مشکلات شخصی زندگی من بعد از عمل به این توصیه و دقت در نگاه‌ها برطرف شد. برای خودم هم جای تعجب بود، اما بعدها روایتی شنیدم که بسیاری از مشکلات و گرفتاری‌های ما نتیجه گناهان ماست و با ترک گناه، این گرفتاری‌ها برطرف می‌شود. 📗«مصطفی» زندگی شهید ردّانی پور ص۳۱۲ ╔═📚📒═════════╗ @moslem_garivani مهارتکده ╚═════════📖🔖═╝
زندگی شهدا غفلت زداست👇 روایت داستانی از شهید زین‌الدین از زبان خواهر شهید 🔹برای شناسایی با موتور به منطقه دشمن وارد شدم. مسافت زیادی را رفته بودم و برای رفع خستگی وارد چادر یک افسر عراقی شدم. در آنجا برای خودم چای هم ریختم. بعد از دقایقی افسر عراقی وارد چادر شد و چون فکر می‌کرد سرباز هستم و بدون اجازه وارد چادرش شده‌ام، سیلی به من زد. من هم احترام نظامی گذاشتم و بدون اینکه او متوجه شود من ایرانی هستم، از چادر بیرون آمدم. 🔹در جریان همان عملیات آن افسر عراقی را اسیر کردیم و او من را شناخت و باورش نمی‌شد فرمانده لشکر توانسته باشد به خاکشان نفوذ کند. 🔹در این حین مادرم به آقا مهدی گفت کاش آن سیلی که افسر عراقی به تو زده بود را تلافی می‌کردی! اما آقا مهدی گفته بود که آن افسر بعثی، اسیر ما بود و ما نباید با اسیر رفتار تندی می‌کردیم. ╭🪴 ╰┈➤@moslem_garivani
✅یکی از ویژگی‌های مکتب سیدالشهدا انسان‌پروری است. برشی تکان دهنده و تاثیرگذار از سیره شهید بروجردی، مسیح کردستان👆 ✿در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه ۷ از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. ✿مسئول دفتر :گفت این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره. ✿فرمانده (شهید بروجردی) گفت: خب پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری. ✿یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار او کرد در کمال تعجب دیدم بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت دست سنگینی داری پسر یکی هم این طرف بزن تا میزون بشه !! ✿بعد هم او را برد داخل اتاق صورتش را بوسید و گفت: ببخشید، نمی دونستم این قدر ضروری است میگم سه روز برات مرخصی بنویسند!! ✿سرباز خشکش زده بود وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی تلفن را از دستش گرفت و گفت برای کی میخوای مرخصی بنویسی برای من؟ نمیخواد من لیاقتش راندارم. ✿سرباز با گریه بیرون رفت بعدها شنیدم او راننده و محافظ بروجردی شده؛ یازده ماه بعد هم به شهادت رسید آخرش هم به مرخصی نرفت بروجردی که باشی سیلی میخوری و آدم میسازی، شهیدمی سازی... ┈┈••✾❀🌸❀✾••┈┈ @moslem_garivani
🟢یکی از آن شب‌هایی که تا دیروقت با دکتر کار می‌کردیم در یک محاسبه علمی و آزمایشگاهی کارمان گره افتاد. چند ساعتی طول کشید و گره باز نشد. طوری شده بود که کاری از خود دکتر شهریاری با آن همه تسلطی که در محاسبه داشت برنمی‌آمد؛ شب از نیمه هم گذشته بود. ❀ ⃟ ⃟ ✤در یک لحظه دکتر دست از کار کشید؛ فکر می‌کردم تصمیم گرفته کار را ر‌ها کند تا روز بعد انجام بدهیم، تعجب کردم آخر امکان نداشت دکتر از کنار یک مسئله‌ای لاینحل بگذرد و بگذارد برای بعد اما اشتباه کرده بودم؛ ‌ایشان رو کرد به من و گفت: «برویم دو رکعت نماز بخونیم.» ❀ ⃟ ⃟ ✤راستش با خودم فکر می‌کردم نماز خواندن چه‌ربطی به کار علمی و محاسبه هسته‌ای دارد؟ اما خب، این برای من که شاگردش بودم، یک روال بود که هرچه می‌گفت اطاعت می‌کردم. باور کنید هیچ باوری به این نداشتم که نماز خواندن ما کاری از پیش ببرد. ❀ ⃟ ⃟ ✤تجدید وضو کردیم و رفتیم نمازخانه دانشکده کنجکاوی من که سن‌وسال چندانی نداشتم و سؤال‌هایم درباره ربط نماز و یک محاسبه هسته‌ای باعث شد دقت کنم به این‌که آیا‌ ایشان دارد از فرصت نماز برای ادامه‌ تمرکز روی محاسبه استفاده می‌کند یا نه. ❀ ⃟ ⃟ ✤ایشان رفت و همان‌جای همیشگی در نمازخانه قامت بست. من این فضا را تا دکتر در قید حیات بود جرئت نکردم و درست هم نبود برای کسی تعریف کنم؛ اما امروز می‌گویم در آن دل شب دکتر را دیدم که نمازی خواند با ناله‌هایی مثل یک بچه که خطایی بزرگ انجام داده ‌است پیش معلم یا پدرش. با آن ناله و راز و نیاز نمی‌توانست تمرکزی روی مسئله داشته باشد. ❀ ⃟ ⃟ ✤من هم نماز خواندم. نماز که تمام شد سکوتی نمازخانه را پر کرده و در همان سکوت یک آن دکتر رو به من کرد و گفت: «پیدا کردم.»، متعجب مانده بودم همان‌طور شفاهی روش محاسبه را برایم توضیح داد... . 👈در این کانال بهترین و تأثیرگذارترین را می‌خوانید. 🇮🇷شما هم عضو شوید👇 🌹⸾‣@moslem_garivani