eitaa logo
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
1.1هزار دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
247 ویدیو
7 فایل
🌷دانشمند نخبه هسته‌ای؛ جوان مومن انقلابی؛ شهید مصطفی احمدی روشن 🎓لیسانس مهندسی شیمی دانشگاه شریف 🔰معاون بازرگانی سایت هسته‌ای نطنز ✅دبیر ستاد تدابیر ویژه سازمان انرژی اتمی 🎯مدیریت مبارزه و کنترل ویروس استاکس نت در نطنز کانال زیر نظر خانواده شهید💯
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
🔹یکی از بچه های سال بالایی توی اردوی جنوب بحث راه انداخت که بیاییم بگردیم بین رفقای خودمان توی دانشگاه، بچه هایی که مشکل مالی دارند را پیدا کنیم و مشکلشان را حل کنیم. خیلی از بچه ها استقبال کردند، ولی بعد از اردو فقط چند تا از بچه ها پای کار ایستادند؛ مثل همه کارها. مصطفی یکی شان بود. هر هفته جلسه داشتیم. اسم گروه شده بود «دانشجو محروم». هر کس هر کاری از دستش برمی آمد می کرد؛ اگر می توانست خودش پول می داد، اگر نه، رو می زد به این و آن و پول قرض می کرد، کار برای بچه ها جور می کرد، دکتر خوب معرفی می‌کرد برای بچه هایی که مریض هستند. 🔹کار که کمی جلو رفت، دیدیم اینطوری فایده ندارد. مشکلات زیاد بود و توان ما کم. بعضی از بچه هایی که مشکل مالی داشتند، مخصوصاً خانمها، حتی نمی توانستند سر کار بروند. قرار شد بعضی از بچه های گروه که می توانند و وقتشان اجازه می دهد، بروند سر کار، پول دربیاورند، بگذارند توی صندوق گروه، از همین پولها، به بچه هایی که مشکل دارند، وام بدهیم یا قسط وام هایشان را بدهیم. مصطفی داوطلب شد برای این کار. 🔺به نقل از دوست شهید @mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
🔹بچه های گروه فردای سبز توی دانشگاه به خانواده های بی بضاعت و کم بضاعت رسیدگی می کردند. پول جمع می کردیم، چند قلم جنس می خریدیم و یک شبهایی می بردیم توی محله های پایین شهر، میدان خراسان و شوش و طوری که کسی متوجه نشود، توزیع می کردیم. 🔹بچه ها خانواده های محروم را از قبل شناسایی شان کرده بودند. مشکلات درسی و گرفتاری هایشان را هم اگر می توانستیم رفع می کردیم. مصطفی هم توی گروه فعالیت می کرد و همراهمان می آمد. خانواده ها را که می دید، چشمش پر اشک می‌شد. 🔹همیشه ناراحت بود که چرا نمی توانیم مشکلاتشان را کامل حل کنیم. توی راه که می‌رفتیم و می‌آمدیم بغض توی گلویش بود. تا چند ساعت توی خودش بود، با کسی حرف نمی‌زد. اگر به خانواده‌ای قول می‌داد که کارشان را پیگیری کند، حتی شده از درسش هم می‌زد و می‌رفت دنبالش.   @mostafaahmadiroshan
#فرهنگی 🔹بین بچه های بسیج سر یک موضوعی اختلاف افتاده بود. بچه ها چند دسته شده بودند و به هم می پریدند. مصطفی مسؤول فرهنگی بود. به آب و آتش می زد که اوضاع بسیج را سروسامان بدهد. توی شورای بسیج محکم بحث می کرد و پای حرفهایش می ایستاد. 🔹یک شب تا صبح توی خوابگاه بیدار ماند و با یکی از بچه‌های بسیج بحث کرد. بهش می توپید که چرا بین بچه ها اختلاف انداخته و بی‌خیال نمی‌شود. @mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
🔹مسئول فرهنگی قبلی بسیج به خاطر کنکور ارشد استعفا داده بود و مصطفی تازه آمده بود جایش. قرار بود توی جلسه معرفی اش کنند. 🔹 همه منتظر بودیم ببینیم مصطفی اولین جلسه چی می گوید. فکر می کردیم الان از برنامه های خودش برای آینده حرف می زند. نوبت مصطفی که شد، سرش را انداخت پایین. چند دقیقه فقط از شهدا حرف زد. از اینکه مسؤولیم و باید راه شهدا را ادامه بدهیم. مانده بودم. انتظارش را نداشتم. @mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
🔹مصطفی یک دستگاه کامپیوتر امانت گرفت برای این که بتواند صدای مظلومیت مردم فلسطین را از طریق اینترنت به گوش جهانیان برساند زیرا دغدغه او مشکلات مردم مسلمان و دشواری‌های آنها بود. 🔹او می گفت نباید ملل مسلمان زیر سلطه ابرقدرت‌ها باشند. جهانی شدن شهادت مصطفی نتیجه تفکر جهانی وی بود. نشانه آن هم بالا بردن تصویر شهید احمدی روشن در اعتراضات مردمی غرب و آمریکا است. 🔺به نقل از پدر شهید @mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
🔸تابستان سال 80 همراه بچه های بسیج دانشگاه رفتیم دانشگاه ارومیه، اردو. یکی از سخنران هایی که دعوت کرده بودیم، جلسه اش که تمام شد، آمد توی جمعمان نشست. ازش خواستیم برایمان از خاطره های جبهه اش بگوید. برایمان تعریف کرد: «بعضی از بچه رزمنده ها قبر کنده بودن و شبها می رفتن توش و دعا می خوندن. اون اطراف که بودیم همش کوه بود، درخت نداشت، ولی شبها منور می زدند چیزهایی می دیدیم که فکر می کردیم درخته. تعجب می کردیم این درختها از کجا اومدن. نزدیک که می رفتی می دیدی بچه های خودمونن که چفیه انداختن روی دوششون قیافه شون دیده نشه.» 🔸اینها را که می گفت مصطفی بلند بلند گریه می کرد. نمی توانست جلوی گریه اش را بگیرد. @mostafaahmadiroshan
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
🔹در زمان دانشجویی‌شان، چون فراغت بیشتری داشتند. مسائل اعتقادی‌شان را در فاصله دبیرستان تا دانشگاه خیلی محکم کردند. اما بعد از دانشگاه اصلا وقت نداشتند. مثلا کتاب‌های شهید مطهری را خوانده ‌بودند. 🔹یک بار خودش به من گفت برای اثبات قضیه غدیر برای خودش، شاید حدود هفت تا کتاب اهل تسنن را خوانده‌است. 🔹یا این که می‌گفت در طول حج‌شان سال 87، با عربی دست و پا شکسته با یک برادر اهل تسنن در این رابطه بحث می‌کرده و آن فرد کم آورده بود. در بحث خیلی منطقی می‌توانست طرف مقابل را با استدلال‌های محکم خود قانع کند. خیلی محکم و پر بود و متأسفانه به خاطر عدم حضورشان، نمی‌توانستیم از ایشان استفاده کنیم. 🔺به نقل از همسر شهید
شهید مصطفی احمدی روشن🇮🇷
🔹مصطفی پای من را به بهشت زهرا باز کرد. از دوران دانشگاه، هر وقت که دلش تنگ می شد، دستم را می گرفت و می گفت برویم بهشت زهرا. این اواخر سرش خیلی شلوغ بود ولی یک وقت 6 صبح زنگ می زد می گفت «آماده ای بریم.» می آمد دنبالم و می رفتیم. 🔹اول می رفتیم قطعه اموات بعد سر مزار شهدا. همیشه می گفت «اینجا رو نیگاه کن، اصلاً احساس می کنی این شهدا مردن؟ اینجا همون حسی رو داری که توی قطعه اموات داری؟» حس می کردم سینه اش سنگین شده. سنگ قبرها رو نگاه می کرد، سنشان را حساب می کرد، می گفت «اینایی که می بینی همه نوزده بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده، اینا سنشون خیلی کمتر از ما بود که شهید شدن. اصلاً تو کَتَم نمی ره که بخوان ما رو توی قطعه مرده ها دفن کنن.» با سوزی می گفت اینها را. انگار یک حسرت همیشگی توی دلش بود، می ترسید از قافله جا بماند. می نشستیم پای قبرها و فاتحه می خواندیم، می گفت «خدا ما رو رحمت کنه، اینا که رحمت شده ان.» @mostafaahmadiroshan
🔸برای شروع برنامه های ی دانشگاه قرار شد برویم و . مصطفی از بچه های کنگره شهدا نبود، ولی هم خودش آمد، هم یکی دو نفر دیگر را هم آورد. رفتیم بهشت زهرا، زیارت عاشورا خواندیم. بعد هم رفتیم مرقد امام. زیارت که کردیم نشستیم یک گوشه. شروع کردیم به شوخی و خنده. 🔸یکی از بچه های دانشگاه همراهمان آمده بود. شیمیایی اش تازه عود کرده بود. مصطفی گیر داد بهش «حاج احمد وصیت کن وقتی شهید شدی توی همین دانشگاه خاکت کنیم، هر وقت دلمون تنگ شد بیاییم کنار قبرت سینه بزنیم.» 🔸حاجی خندید، گفت «این حرفا رو نزنید، من تا شماها رو خاک نکنم، شهید نمی‌شم.» می گفتیم و می خندیدیم. با همین شوخی شروع شد، ولی همین شوخی کم کم جدی شد و چند سال بعد شهدای گمنام را آوردند و توی دانشگاه دفن کردند. @mostafaahmadiroshan
#فرهنگی 🔸مسؤول یکی از سازمانهای کشور که برای فلسطین کار می کنند، آمده بود دانشگاه سخنرانی کند. برنامه که تمام شد، دوره اش کردیم و آوردیمش توی دفتر بسیج. می خواستیم ازش بودجه و امکانات بگیریم. 🔹مصطفی و یوسف تازه گروه فلسطین را راه انداخته بودند و پیگیر کارهایش بودند. بچه ها زدند توی خط خنده و شوخی. مدام به مسؤول تیکه می انداختند. مسؤول مدام طفره می رفت. می گفت بودجه نداریم. یکی از بچه ها گفت «شما که رئیس کل فلسطینید، یه کار واسه ما بکنید دیگه.» بنده خدا برگشت از دهانش درآمد گفت «من اونجا رئیس نیستم، جارو می زنم!» حالا مگر بچه ها ولش می کردند؟ مصطفی رفت از گوشه دفتر بسیج جارو را برداشت. آورد سمت طرف، بلند باخنده گفت «حاجی، پول که به مون نمی دی، بیا اینجا رو یه جارو بکش ببینیم می گی جاروکشی، بلدی یا نه!» شانس آوردیم صدای بچه ها بلند بود و مسؤول نفهمید. دو سه نفری با چشم و ابرو به مصطفی رساندیم که «بی خیال شو». جلویش را نگرفته بودیم، جارو را داده بود دستش. با کسی تعارف نداشت.
#فرهنگی 🔸من را کشید کنار. آرام طوری که بچه های دیگر متوجه نشوند گفت «مرتضی تو که مسؤول فرهنگی بسیجی، می تونی از بسیج برامون ماشین جور کنی؟ می خوایم با چند تا از بچه ها بریم بهشت زهرا.» تعجب کردم. . 🔸نگذاشت ازش چیزی بپرسم. «ببین مرتضی، ما باید توی دانشگاه، خودمون رو حفظ کنیم، باید خودسازی داشته باشیم. من و چند تا از بچه ها تصمیم گرفتیم صبحهای پنج‌شنبه بریم بهشت زهرا، سر قبر شهدا، زیارت عاشورا بخونیم.» عادت همیشه اش بود. وقت بی وقت با بچه های خوابگاه قرار می گذاشتند و می رفتند بهشت زهرا. @mostafaahmadiroshan
. 🔹 من ورودی هفتاد و شش برق بودم، مصطفی هفتاد و هفت مهندسی شیمی. هر دو عضو شورای مرکزی بودیم. دافعه‌ش کم بود و اش زیاد. دامنه‌ دوستانش فراگیر بود. حتی با کسانی که از نظر ظاهر با ما تفاوت داشتند، ارتباط داشت. ولی حلقه ی اصلی دوستانش بچه‌های بسیجی بودند. . 🔸بچه‌های بسیج دانشگاه، علاوه بر عرصه‌‌ی علمی تو عرصه‌ی شناخت مسائل و موضع گیری صحیح در مواقع حساس هم اعتقاد داشتند. یکی از این مواقع، انتخابات بود. با بررسی روزنامه‌های مختلف پیش از انقلاب تا زمان حاضر، تغییر و تحولات کاندیداها را ارزیابی می کردند. علت دگرگونی آن‌ها را ریشه یابی می‌کردند. این کار خیلی به شناخت مخاطب کمک می‌کرد. مصطفی در این زمینه خیلی وقت می‌گذاشت. . 🔹در بسیج بچه ها اعتقاد داشتند؛ در ابتدا باید یک خودسازی در خود بچه های بسیج شکل بگیرد، بعد به دنبال جذب دیگران بروند. 🔺به نقل از دوست شهید منبع: کتاب من مادر مصطفی @mostafaahmadiroshan
🔹اسرائیل افتاده بود به جان فلسطینی ها. هیچ کس هم توی دنیا ککش نمی گزید که چه بلایی دارند سر فلسطینی ها می آورند. سال دوم دانشگاه بودیم. مصطفی بال بال می زد که کاری برایشان بکند. به هر کسی که می توانست رو زد. آنقدر دوید تا از جهاد دانشگاهی یک کامپیوتر امانت گرفت. 🔹سراغ مجمع جهانی اهل بیت هم رفت و ازشان کمک گرفت. تازه اینترنت توی دانشگاه راه افتاده بود. ایمیل استادهای دانشگاههای خارج از کشور را جمع کرد و خبر کشتار فلسطینی ها را به شان مخابره کرد بلکه کاری بکنند. @mostafaahmadiroshan
🔹عشقش این بود که برای فلسطینی ها یک کاری بکند. همان سال سوم دانشگاه چند ماه همراه یوسف دنبال این بودند که یک کتاب بنویسند برای لبنان و فلسطین . @mostafaahmadoroshan
🔸مسؤول یکی از سازمانهای کشور که برای فلسطین کار می کنند، آمده بود دانشگاه سخنرانی کند. برنامه که تمام شد، دوره اش کردیم و آوردیمش توی دفتر بسیج. می خواستیم ازش بودجه و امکانات بگیریم. 🔹مصطفی و یوسف تازه گروه فلسطین را راه انداخته بودند و پیگیر کارهایش بودند. بچه ها زدند توی خط خنده و شوخی. مدام به مسؤول تیکه می انداختند. مسؤول مدام طفره می رفت. می گفت بودجه نداریم. یکی از بچه ها گفت «شما که رئیس کل فلسطینید، یه کار واسه ما بکنید دیگه.» بنده خدا برگشت از دهانش درآمد گفت «من اونجا رئیس نیستم، جارو می زنم!» حالا مگر بچه ها ولش می کردند؟ 🔹مصطفی رفت از گوشه دفتر بسیج جارو را برداشت. آورد سمت طرف، بلند باخنده گفت «حاجی، پول که به مون نمی دی، بیا اینجا رو یه جارو بکش ببینیم می گی جاروکشی، بلدی یا نه!» شانس آوردیم صدای بچه ها بلند بود و مسؤول نفهمید. دو سه نفری با چشم و ابرو به مصطفی رساندیم که «بی خیال شو». جلویش را نگرفته بودیم، جارو را داده بود دستش. با کسی تعارف نداشت. @mostafaahmadiroshan
🔹مصطفی یک دستگاه کامپیوتر امانت گرفت برای این که بتواند صدای مظلومیت مردم فلسطین را از طریق اینترنت به گوش جهانیان برساند زیرا دغدغه او مشکلات مردم مسلمان و دشواری‌های آنها بود. 🔹او می گفت نباید ملل مسلمان زیر سلطه ابرقدرت‌ها باشند. جهانی شدن شهادت مصطفی نتیجه تفکر جهانی وی بود. نشانه آن هم بالا بردن تصویر شهید احمدی روشن در اعتراضات مردمی غرب و آمریکا است. 🔺به نقل از پدر شهید @mostafaahmadiroshan