🍂 بر گُرده سیارهای كوچک،
در دل آسمان لایتناهی،
زمین را جاذبهٔ عشق در مدارِ شمس
نگاه داشته است و ما را نماز ،
اما نماز هم نمازی است که
مجاهدِ راهِ خدا
در جبهه میخواند.
شهید آوینی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂
❤ سرباز شهید حسین ترابی ❤
نام پدر : قربانعلی
تاریخ تولد : ۵ مرداد ۱۳۴۷
محل تولد : روستای میغان - شهرستان شاهرود
شغل : شیشه بری
وضعیت تأهل : مجرد
یگان : سپاه - لشکر ویژه ۲۵ کربلا
رسته : اطلاعات-عملیات
تاریخ شهادت : ۲۹ فروردین ۱۳۶۷
محل شهادت : اسکله نفتی ۴ فاو - اصابت گلوله
محل تدفین : جاویدالاثر
فرازهایی از وصیت نامه سرباز شهید حسین ترابی:
🌷 جبهه ، دانشگاه و آموزگار آن امام حسین(ع) است. از خدا می خواهم که از گناهانم درگذرد و شهادت را نصیبم نماید.
🌷 برادران!
زندگی دنیا ارزش ندارد ؛ پس بیائید این زندگی را در راه خدای متعال بگذرانید ، صبر را پیشه کنید و راضی به رضای او باشید.
🌷کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🌷 دانش آموزان دبیرستان روستای میغان در دهه ۵۰ که بعدها رزمندگان جبهه جنگ تحمیلی شدند.
🌷 ردیف ایستاده از سمت راست:
۱ - رزمنده سیدیعقوب حسینی
۲ - رزمنده سیدحسن حسینی
۳ - رزمنده یعقوب شاه حسینی
۴ - جانباز گل محمد استادرحیمی
۵ - حسن فتحی(برادر شهید محمد)
۶ - رزمنده عابدی نمدمال
۷ - شهید محمد میقانی
۸ - محمدکاظم شاه حسینی(برادر شهید)
۹ - علی اصغر مهدوی
۱۰ - شهید سیدحسین حسینی میقان
۱۱ - محمد شاه حسینی
۱۲ - جانباز حسین نظری
۱۳ - محمود نظری
🌷 ردیف نشسته از سمت راست:
۱ - حسین عباسی
۲ - جانباز حسن نظریه(برادر شهید)
۳ - جانباز محمدتقی نادری(برادر شهید)
۴ - رزمنده حمید غلامی(برادر شهید)
۵ - رزمنده اکبر اکبری
۶ - محمدابراهیم اشرفی
۷ - غلام زمانی
۸ - شهید رجبعلی امیری
۹ - رجبعلی رجبی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
📸آلبوم تصاویر رزمندگان میغانی
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
22.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬سینه دوره رزمندگان دفاع مقدس
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
21.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فضای جبهه حق شورشی افکنده بر جانم
مهیای جهادم عازم دیدار جانانم
به سوی گلشن حسینی می روم
به فرمان امام خمینی می روم.....
@mostagansahadat
----------------------------------------------------
اخبار آنی از منطقه و محورمقاومت👇
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت /ایتا
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
آیدی پذیرش تبلیغات
@hosyn405
برداشت از کانال با ذکر صلوات آزاد
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
33.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پایان پریشانی......
پویا بیاتی
@mostagansahadat
---------------------------------------------------
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
تبلیغات
@hosyn405
#اَللّهُــمَّ_عَجـِّـل_لِوَلیِّــکَ_الفَــــرَج
🔆شروع هر روز در کنار شما باعث می شود که احساس زنده بودن کنیم و همه چیز حس بهتری دارد برایمان.صبح بخیر مردان مرد سرزمینم ایران.🇮🇷
.
📷 #کرمانشاه_#میمک_#ارتفاعات گرگنی ۱۳۶۳#عراق در این #منطقه از بمب های #شیمیایی استفاده کرد.حبیب ثنایی در حال اصلاح #صورت خود برای استفاده از #ماسک #شیمیایی هست.وی سال بعد در #عملیات #والفجر هشت #بشهادت رسید.
#هفت_تپه_ی_گمنام
#لشکر_ویژه_۲۵_کربلا
#همیشه_دوستت_دارم_ای_شهید
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
❣چرا ناراحتی ابراهیم؟ سینه ام خیلی سنگینی می کند آن داغی که بعد از عملیات فاو و شهادت محسن خسروی بر دل من نشسته هنوز جبران نشده دیگر دوستانم هم به شهادت رسیده اند و من هنوز مانده ام گفتم هر کس قسمتی دارد چرا خودت را ناراحت می کنی؟ با ناله گفت: می ترسم آخر از قافله شهادت عقب بمانیم و به خیل شهادت نرسیم شما نمی دانید که جا ماندن چه دردی را در دل من گذاشته است و من الان چه زجری می کشم چند روز بعد در عملیات کربلای ۵ سینه مالامال از عشقش با در آغوش کشیدن شهادت التيام یافت
#شهید_ابراهیم_باقری_زاده
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
🍂 🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۷۳ خاطرات محمدعلی نورانی نوشته: سعید علامیان ┄┅═✧❁﷽❁✧═┅
🍂
🔻 پسرهای ننه عبدالله/ ۷۴
خاطرات محمدعلی نورانی
نوشته: سعید علامیان
┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄
تظاهرات گسترده ای با شرکت جریانهای سیاسی مختلف هفتم مهر پنجاه و هفت در آبادان برگزار شد. در آن مراسم کمونیستها لشکرکشی بزرگی از سراسر کشور داشتند؛ می خواستند مانور بدهند، اما باز به تعداد مردم عادی و بچه مذهبی ها نمیرسید. راهپیمایی بزرگی از بوارده به سمت قبرستان شروع شد. دو نوع شعار داده می شد؛ کمونیست ها میگفتند نان ، مسکن آزادی، مذهبیها شعار می دادند: میکشم میکشم آن که برادرم کشت. کمونیستها با هم حرکت میکردند، دختر و پسر دستهایشان را توی هم کرده بودند و کسی دیگری را در صفشان راه نمیدادند. محکم شعار میدادند.
ارتش و ژاندارمری دو بار جلوی مردم را گرفتند و مردم دوباره هجوم بردند. بالاخره مردم به قبرستان رسیدند. مراسمی برگزار شد. هر کسی اعلامیه ای میخواند. پس از مراسم جمعیت زیادی به طرف شهر برگشت. مأمورین توی ورودی شهر، جلوی جمعیت را گرفتند که متفرق شوید. مردم پراکنده نمیشدند و شعار میدادند. مأمورین تیراندازی هوایی کردند مردم نشستند و شعار دادند. گاز اشک آور زدند، مردم برای خنثی کردن گاز لاستیک آتش زدند. همه یکپارچه شعار مرگ بر شاه سر دادند. تیراندازیها بیشتر شد، مردم در گروه های ده تا سی نفره در خیابانها و کوچه پس کوچه های شهر با مأمورین حکومت نظامی درگیر شدند. جنگ و گریز تا پاسی از شب ادامه داشت. از کوی ذوالفقاری تا مرکز شهر تقریبا هر چه بانک و مؤسسه دولتی بود به آتش کشیده شد. وقتی جمعیت کمتر شد، خیلی از مردم را در خیابانها دستگیر کردند. برادرم محمود را هم گرفتند و به کلانتری بردند. چند پاسبان گردن کلفت با باتوم و مشت و لگد به جان این جوان چهارده ساله افتاده بودند. همسایه ها آمدند خبر دادند، پدرم از خرمشهر به آبادان رفت. وقتی محمود را با صورت ورم کرده و چشم کبود شده دیده بود، نتوانسته بود جلوی گریه اش را بگیرد. گفت: «محمود نای حرف زدن نداشت. گردنش خونی و لباسهایش پاره بود. گفت: تا وارد کلانتری شدم گفتند پیرمرد خجالت نمیکشی؟ گفتم من چرا خجالت بکشم؟ گفتند چرا جلوی بچه ات را نمیگیری. گفتم بچه من چه کار کرده؟ گفتند آمده علیه اعلیحضرت شعار داده مقداری به من توپیدند و بعد هم تعهد گرفتند بچه ام را کنترل کنم!
بین برادرها، غلامرضا بزرگتر ما بود. پس از او حاج عبدالله، بعد از او من، بعد هم محمود و رسول بودند. رسول موقع پیروزی انقلاب دوازده سالش بود. با آن سن وسال کم، رابطِ بین خواهران و برادران مبارز بود. توی خانه اعلامیه ها را با طناب دور کمر رسول می بستیم، کاپشن گشاد با آستینهای بلند تنش میکردیم و اعلامیه ها را به مقر خواهرها میبرد. مادرم متوجه قصه شد ترسید، گفت: «ننه، به جای رسول، بدهید خودم میبرم!»
یک زنبیل قرمزرنگ پلاستیکی داشت. اعلامیه را کف زنبیل می چیدیم و روی آن سبزی و میوه میگذاشتیم. خواهرم فاطمه از اولین تظاهرات که ده دوازده نفر شرکت میکردند، از نفرات ثابت بود.
او آن روزها شانزده سال داشت.
تنور انقلاب داغ شده بود. آرام و قرار نداشتیم. شبها تا نزدیکی سحر با اسپری روی دیوارهای شهر شعار مینوشتیم. بچه ها را در گروه های دو نفره تقسیم میکردیم در محدوده خودشان شعار بنویسند. روزها برای تظاهرات محدود برنامه ریزی میکردیم. سر غروب همه در مسجد امام صادق (ع) جمع میشدیم. آخرین خبرهای مربوط به انقلاب در آنجا رد و بدل میشد.
ساواکی معروفی بود به نام صفر ویسی که به مسجد هم می آمد و معمولا در مراسم مذهبی حضور داشت. اخبار بچه ها را گزارش می داد و در بازجویی ها هم حاضر بود. یک روز عبدالله و بهمن تصمیم گرفتند بروند خانه اش او را با قمه بزنند. قرار گذاشته بودند بهمن زنگ خانه اش را بزند وقتی بیرون آمد بهمن او را بگیرد و عبدالله با قمه بزند و با موتور فرار کنند. وقتی زنگ را میزنند، دختر بچه اش در را باز میکند به هم میگویند درست نیست جلوی چشم بچه، پدر را بزنند پشیمان شده از آنجا دور میشوند. حسن مجتهدزاده که موضوع را میشنود از آنها دلخور میشود که قرار نبود تنهایی این کار را انجام دهید. او پس از مدتی تصمیم میگیرد خودش به تنهایی صفر ویسی را اعدام انقلابی کند. با سه راهی لوله آب یک نارنجک دستی درست میکند نارنجک یا همان سه راهی را از پنجره توی خانه پرتاب میکند شیشه میشکند اما پشت شیشه توری نصب شده بود. نارنجک به توری اصابت میکند توی کوچه بر میگردد و جلوی پای حسن منفجر می شود. حسن را با بدنی مجروح به بیمارستان شهیدی خرمشهر میبرند. روز بعد مادر حسن و برادرش حسین به بیمارستان میروند و حسن را میبینند. آنها میگفتند حال حسن وخیم نبود.
•┈••✾○✾••┈•
ادامه دارد
#پسرهای_ننه_عبدالله
کانال ضدصهیونیستی مشتاقان شهادت
https://eitaa.com/joinchat/3712811153Cc17969aedd
🍂