eitaa logo
مستشهدین ۳۱۳
338 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
92 فایل
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 • دیر یا زود باید رفت؛ پس چه زیبا رفتنی است خونین رنگ و اگر مرد رکاب یاری مطمئن باش او بی تو نخواد رفت... • شهدا زنده اند و ما مرده ایم... لینک کانال جهت عضویت👇 @mostashhadin_313 کپی حلال😊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮شما از این ماجرا چی متوجه میشید؟👇 یونس را به یادآور وقتی خشمگین از میان قومش رفت و می‌پنداشت که ما بر او تنگ نخواهیم گرفت؛ امّا وقتی در دهان نهنگ🐬فرو رفت، در آن تاریکی‌ها صدا زد:خدایاجزتو معبودی نیست منزّهی تو من‌ازستمکاران بودم. مادعای او را اجابت کردیم و از آن اندوه نجاتش دادیم و اینگونه مومنان را نجات میدهیم.انبیا۸۸_۸۷ 🔮 سه‌تا شو من میگم بقیشو شما بگید: 👈هرگز به خودمون مغرور نشیم 👈استغفار وتوبه‌واظهار عجز در برابر خدا شرط اجابتِ خدا و رهایی از مشکلاته 👈خدا مثه آب خوردن می‌تونه از بزرگترین مشکلات، ما رو نجات بده ✅کانال مستشهدین۳۱۳ @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱دلم افتاده می‌دانم که خیلی زود می‌آئی کجا یا کی؟نمی دانم! خلاصه زود می‌آئی 🌱برای بستن زخم قناری‌ها شده، حتی و از دنیا اگر یک لحظه باقی بود می‌آئی 🌱دلِ من هرچه می‌گردد، درونش گم شده چیزی و تو حتما برای رفع این کمبود می‌آئی 🌱سحر، دل خسته از این انتظارِ سرد و طولانی کسی آهسته زیرگوش من فرمود: می‌آئی 🌱اگر دستی بخشکاند تمام نیل نیلی را توباصندوق چوبی از فراز رود می‌آئی 🌱به دنبالت ورق، خواهم زد این تقویم خالی را دلم افتاده می‌دانم که خیلی زود می‌آئی ✅کانال مستشهدین @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
1_784867170.mp3
16.92M
🎧 دعای سِمات🤲 🎤بانوای بسیار زیبا و به یاد ماندنی موسوی قهار 👌 دعایی منقول از امام باقر(ع) که خواندن آن در آخرین ساعات روز جمعه مستحب است. بنابر روایتی از امام محمد باقر(ع) اسم اعظم الهی در این دعا ذکر شده است. ✅کانال مستشهدین۳۱۳ @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈‌
🖤سلام اقوام یکی از کاربران کانال به رحمت خدا رفتند🖤 اگر براتون مقدور بود امشب براشون نماز شب بخوانید🙏 👈علی فرزند بهرامعلی👉 ✅کانال مستشهدین۳۱۳ @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
👆👆 ✅کانال مستشهدین۳۱۳ @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مستشهدین ۳۱۳
🚩#ازعاشوراتاظهور -قسمت۷از۴۰ 🔻امام حسین علیه السلام  و ایامُ الله...   ✿به تعبیر روایات «ایام الله
🚩 -قسمت۸از۴۰ 🔻با خودمون چند چندیم؟   ❀یکی از عوامل که باعث جدایی عده ای از امام حسین علیه السلام شد، زمینه ی امتحان، انتخاب دنیا و آخرت بود. عده ای صورت مساله را پاک کردند گفتند نه با امام خواهیم بود نه با ابن زیاد. ▲بین حق و باطل حرکت کردن نوعی نفاق است، همین نفاق باعث شد که به تدریج در جنایت بر اهل بیت از یکدیگر سبقت بگیرند. چون نتوانستند که مرزبندی بین حق و باطل را برای خود رعایت کنند. ✿عصر ظهور نیز، نفاق افراد در حرکت بسمت ظهور مشخص خواهد شد پس برای رسیدن به ظهور باید نفاق را در خود بُکشیم. (نفاق، همان ریا و دو رویی است) ✨ادامه دارد... 📌مهدیاران عرض ارادت کم ما را قبول کن امسال هم ما را قبول کن 🌷هدیه به لبخند علیه السلام ✅کانال مستشهدین۳۱۳ @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈
مستشهدین ۳۱۳
#قسمت_شصت_وپنجم #عاشقانه_دو_مدافع❤ واسہ دیدنش روز شمارے میکردم هر روز کہ میگذشت ذوق و شوقم بیشتر می
داریم بہ سمت تهراݧ إ شما هم میاید؟؟الاݧ کجایید؟؟ آره ایندفعہ زودتر برمیگرم.الاݧ دمشقیم علے خودش کجاست چرا زنگ نزد؟؟ علے نمیتونہ حرف بزنہ .فعلا مــݧ باید برم .خدافظ. مواظب خودتوݧ باشید خدافظ پوووفے کردم و گوشے و انداختم رو تخت بہ انگشتر عقیقے کہ اردلاݧ براموݧ از سوریہ آورده بود نگاه کردم خیلے دوسش داشتم چوݧ علے خیلے دوسش داشت. ساعت۶بود .یک ساعتے خوابیدم وقتے بیدار شدم صبحونمو خوردم و لباس هاے جدیدے رو کہ دیشب آماده کرده بودم و پوشیدم یکم بہ خودم رسیدم و روسریمو بہ سبک لبنانے بستم . یکمے از عطر علے و زدم و حلقم و تو دستم چرخوندم و از انگشتم در آوردم. پشتش و رو کہ اسم خودم و علے وتاریخ عقدموݧ تو حرم و نوشتہ بودیم نگاه کردم. لبخندے زدم و بوسیدمش و دوباره دستم کردم. تصویرے رو کہ کشیده بودم و لولہ کرده بودم و با پاپیوݧ بستمش. اردلاݧ دوباره زنگ زدو گفت کہ بریم خونہ ے علینا میاݧ اونجا . گل هاے یاسو از تو گلدون برداشتم. چادرم رو سر کردم و تو آینہ نگاه کردم الاݧ علے منو میدید دستش و میذاشت رو قلبش و میگفت :اسماء واے قلبم خندیدم و از اتاق خارج شدم ماماݧ و بابا یک گوشہ نشستہ بودݧ و با اخم بہ تلوزیوݧ نگاه میکردݧ. إ ماماݧ شما آماده نیستیـݧ؟؟الاݧ اونا میرسـݧ. ماماݧ کہ حرفے نزد بابا برگشت سمتم .لبخند تلخے زدو گفت :تو برو دخترم ما هم میایم تعجب کردم:چیزے شده بابا ݧ دخترم یکم با مادرت بحثموݧ شده. باشہ مـݧ رفتم پس شما هم زود بیاید.ماماݧ جاݧ حالا دامادت هیچے پسرتم هستاااا. باسرعت پلہ هارو رفتم پاییــݧ سوار ماشیـݧ شدم و حرکت کردم . با سرعت خیلے زیاد رانندگے میکردم کہ سریع برسم خونہ ے علینا . بعد از یک ربع رسیدم . ماشیـݧ و پارک کردم و دوییدم در خونہ باز بود. پس اومده بودݧ .یہ عالمہ کفش جلوے در بود . زیر لب غر میزدم و وارد خونہ شدم:اینا دیگہ کیـݧ؟؟؟حتما دوستاشـݧ دیگہ ؟؟اه دیر رسیدم‌.الاݧ علے ناراحت میشه وارد خونہ شدم همہ ے دوستاے علے بودݧ با دیدݧ مـݧ همہ سکوت کردݧ اردلاݧ اومد جلو .ریشهاش بلند شده بود .چهرش خیلے خستہ بود دوییدم سمتشو بغلش کردم.سرمو دور خونہ چرخوندم ݧ علے بود ݧ ماماݧ باباش . داداش پس بقیہ کوشـݧ؟؟علے کو؟؟ چیزے نگفت وبا دست بہ سمت بالا اشاره کرد اتاقشہ‌؟؟؟ آره بدو بدو پلہ هارو رفتم بالا بہ ایـݧ فکر میکردم کہ چقدر تغییر کرده ؟حتما ریشهاش بلند شده .و صورتش مث اردلاݧ سوختہ . رسیدم بہ دم اتاقش گل و زیر چادرم قایم کردم و در زدم جواب نداد .یہ صداهایے شنیدم درو باز کردم پدر مادر علے و فاطمہ خودشوݧ انداختہ بودݧ رو یہ جعبہ و گریہ میکردݧ فاطمہ با دیدݧ مـݧ اومد جلو بغلم کرد .حالم دست خودم نبود معنے ایـݧ رفتاراشوݧ نمیفهمیدم سرمو دور اتاق چرخوندم اما علے و ندیدم. فاطمہ رو از خودم جدا کردم و پرسیدم .علے کو؟؟؟علی؟؟؟ گریہ ے همہ شدت گرفت رفتم جلو تر بابا رضا از رو جعبہ بلند شد و نگاهم کرد یک قسمت از جعبہ معلوم بود یہ نفر خوابیده بود توش کم کم داشتم میفهمیدم چے شده . خندیدم و چند قدم رفتم جلو گل از دستم افتاد بابا رضا فاطمہ و ماماݧ معصومہ رو با زور برد بیروݧ ماماݧ معصومہ کہ بلند شد علیمو دیدم آروم خوابیده بود .و اطرافشو پراز گل یاس بود کنارش نشستم و تکونش دادم:علے؟؟پاشو الاݧ وقت خوابہ مگہ؟؟میدونم خستہ اے عزیزم.اما پاشو یہ بار نگاهم کـݧ دوباره بخواب قول میدم تا خودت بیدار نشدے بیدارت نکنم .قول میدم إ علے پاشو دیگہ ،قهر میکنما چرا تو دهنت پنبہ گذاشتے؟؟ لبات چرا کبوده؟؟؟ مواظب خودت نبودے؟؟تو مگہ بہ مـݧ قول ندادے مواظب خودت باشي؟؟ دستے بہ ریشهاش کشیدم.نگاه کـݧ چقد لاغر شدے؟؟ریشاتم بلند شده تو کہ هیچ وقت دوست نداشتے ریشات انقد بلند بشہ .عیبے نداره خودم برات کوتاهشوݧ میکنم .تو فقط پاشو بیا مـݧ دستاتو میگرم کمکت میکنم .علے دستهات کو؟؟جاشوݧ گذاشتے؟؟ عیبے نداره پاشو . پیشونیشو بوسیدم و گفتم:نگاه کـݧ همیشہ تو پیشونے منو میبوسیدے حالا مـݧ بوسیدمش . علے چرا جوابمو نمیدے؟؟؟قهرے باهام.بخدا وقتے نبودے کم گریہ کردم .پاشو بریم خونہ ے ما ببیـݧ عکستو کشیدما .وسایل خونمونو هم خریدم.باید لباس عروسو باهم بگیریم پاشو همسر جاݧ إ الاݧ اشکام جارے میشہ ها.تو کہ دوست ندارے اشکامو ببینے .علے دارے نگرانم میکنیا پاشو دیگہ تو کہ انقد خوابت سنگیـݧ نبود کم کم بہ خودم اومد چشمهام میسوخت و اشکام یواش یواش داشت جارے شد علے نکنہ ...نکنہ زدے زیر قولت.رفتے پیش مصطفے؟؟ حالا دیگہ داد میزدم و اشک میریختم علے؟؟؟؟پاشو قرارموݧ ایـݧ نبود بے معرفت؟؟؟تو بہ مـݧ قول دادے. محکم چند بار زدم تو صورتم.ݧ دارم خواب میبینم ،هنوز از خواب بیدار نشدم سرم و گذاشتم رو پاهاش:بے معرفت یادتہ قبل از اینکہ برے سرمو گذاشتم رو پاهات؟؟یادتہ قول دادے برگردے؟؟یادتہ گفتے تنهام... تنهام نمیرارے ؟؟ مـݧبدوݧ تو چیکار کنم؟؟؟چطورے طاقت بیارم؟؟علے مگہ قول نداده بودے بعد عروسے بریم پابوس آقا؟؟ علے پاش
✨❧🔆✧ ﷽ ✧🔆❧✨ 💌 ❣️مهدے جان! ▪️ما گنــــاه مے کنیم و خدا غیبــت تورا تمدید میـــــکند ▫️آقاجان،دعایمان ڪنی راه باز میشود! زمانـه، عجیـب طوفـانی است… و نبودنـت بر هجوم طوفان، دامن میزند! ▪️تـو دعایمـان ڪنی شاید جوانیمان، ما را تـا خدا بـرساند ▫️نمی‌دانم کجایی اما مى‌دانم هرجا سکونت دارى و خیمهٔ زیبایت برپا شده، آنجا زیباترین و سرسبزترین نقطهٔ دنیا مى‌شود! تسلیت 💌دلنوشته_مهدوی اللهم_عجل_لولیک_الفرج التماس دعا🤲 ✅کانال مستشهدین۳۱۳ @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈