eitaa logo
🏴مستشهدین ۳۱۳🏴
313 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
2.5هزار ویدیو
93 فایل
🌹بسم رب الشهدا والصدیقین🌹 • دیر یا زود باید رفت؛ پس چه زیبا رفتنی است خونین رنگ و اگر مرد رکاب یاری مطمئن باش او بی تو نخواد رفت... • شهدا زنده اند و ما مرده ایم... لینک کانال جهت عضویت👇 @mostashhadin_313 کپی حلال😊
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴مستشهدین ۳۱۳🏴
❤️#رمان_عاشقانه_مذهبی❤️ *اسم رمان* 👈#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن 🔴 #قسمت_1⃣ . . زیاد فکر مذهب و این
❤️❤️ 🌹 ⃣ . -بیچاره پایگاهی که شما فرماندشین😑😑😂 -لا اله الا الله😐 یهو دیدم سرشو پایین انداخت و رفت با قفسه کتابها مشغول شد.. رومو سمتش کردم و با یه پوزخندی گفتم: -خلاصه آقای فرمانده من شمارمو نوشتم و گذاشتم روی میز هر وقت قرعه کشیتونو کردید خبرم کنید.😑 -چشم خواهرم...ان شا الله اقا شمارو بطلبه -خوبه بهانه ای برای کاراتون دارین...رفیق رفقای خودتونو قبول میکنین و به ما میگین نطلبید...باشه...ما منتظریم😑😑 -خواهرم به خدا اینجور نیست که شما میگید... . . یک هفته بعد که اصلا موضوع مشهد تقریبا یادم رفته بود دیدم گوشیم زنگ میخوره و شماره نا آشناست.. -الو...بفرمایین😯 دیدم یه دختر جوان با لحن شمرده شمرده پشت خطه: سلام خانم تهرانی شما هستین ؟! بله خودم هستم. میخواستم بهتون خبر بدم اقا شما رو طلبیده و اسمتون تو قرعه کشی مشهد در اومده..☺ فردا جلسه هست اگه میشه تشریف بیارین.. ساعت و محل جلسه رو گفت و قطع کرد... اصلا باورم نمیشد...هیچ ذوقی و حسی نسبت به طلبیدن نداشتم ولی از بچگی دوست داشتم تو همه ی مسابقات برنده بشم و الانم حس یه برنده رو داشتم... . تا فردا دل تو دلم نبود...😊 . . فردا شد و رفتم سمت محل جلسه و دیدم دخترا همه چادری و نشستن یه سمت و پسرا هم یه سمت و دارن کلیپی از مشهد پخش میکنن.. مجری برنامه رفت بالا و یکم صحبت کرد و در آخر گفت آقا سید بفرمایین... دیدم همون پسر ریشوی اونروزی با قد متوسط رفت پشت میکروفون اینجا فهمیدم که جناب فرمانده هم هستند.😐 . خلاصه روز اعزام شد... بدو بدو رفتم سمت اتوبوس و وارد شدم که دیدم عهههه...یه عده ریشو توی ماشین نشستن 😀😀 تازه فهمیدم اشتباهی اومدم... داشتم پایین میرفتم که دیدم آقا سید داره لوازم سفرو تو صندوق ماشین جا میزنه و یهو منو دید...و اومد جلو: -لا اله الا الله... -خواهر شما اینجا چی میکنید؟؟ . -هیچی اشتباهی اومدم...😕 -اخه بنر به اون بزرگی زدیم جلوی اتوبوس...😐 -خیلی خوب... حالا چیزی نشده که...😟 -بفرمایین...بفرمایین تا دیر نشده...😒 ساکم رو گذاشتم رو صندلیم که گوشیم زنگ خورد: دوستم مینا بود میگفت بیا آخره کلاسه و استاد لج کرده و میخواد غائبا رو حذف کنه😦 اخه من تو اتوبوسم مینا😕😕 بدو بیا ریحانه...حذف شدی با خودته ها...از ما گفتن😯 الان میام الان میام..😟 .سریع رفتم و از شانس بدم اسمم اواخر لیست بود... تا اسممو خوند بدو بدو دویدم به طرف درب دانشگاه ولی... ادامه_دارد ✅کانال مستشهدین۳۱۳ @mostashhadin_313 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈