#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_سی_و_چهارم
🔹 با خبر شهادت #سردار_سلیمانی، فاتحه ابوالفضل و دمشق و داریا را یکجا خواندم که مصطفی با قامت بلندش قیام کرد.
نگاهش خیره به موبایلش مانده بود، انگار خبر دیگری خانهخرابش کرده و این #امانت دست و بالش را بسته بود که به اضطرار افتاد :«بچهها خبر دادن ممکنه بیان سمت حرم سیده سکینه!»
🔹 برای اولین بار طوری به صورتم خیره شد که خشکم زد و آنچه دلش میخواست بشنود، گفتم :«شما برید #حرم، هیچ اتفاقی برا من نمیفته!»
و دل مادرش هم برای حرم میلرزید که تلاش میکرد خیال پسرش را راحت کند و راحت نمیشد که آخر قلبش پیش من ماند و جسمش از خانه بیرون رفت.
🔹 سه روز، تمام درها را از داخل قفل کرده بودیم و فقط خدا را صدا میزدیم تا به فریاد مردم مظلوم #سوریه برسد.
صدای تیراندازی هرازگاهی شنیده میشد، مصطفی چندبار در روز به خانه سر میزد و خبر میداد تاخت و تاز #تروریستها در داریا به چند خیابان محدود شده و هنوز خبری از #دمشق و زینبیه نبود که غصه ابوالفضل قاتل جانم شده بود.
🔹 تلوزیون سوریه تنها از پاکسازی حلب میگفت و در شبکه #سعودی العربیه جشن کشته شدن #سردار_سلیمانی بر پا بود، دمشق به دست ارتش آزاد افتاده و جانشینی هم برای #بشار_اسد تعیین شده بود.
در همین وحشت بیخبری، روز اول #ماه_رمضان رسید و ساعتی به افطار مانده بود که کسی به در خانه زد. مصطفی کلید همراهش بود و مادرش هرلحظه منتظر آمدنش که خیالبافی کرد :«شاید کلیدش رو جا گذاشته!»
🔹 رمقی به زانوان بیمارش نمانده و دلش نیامد من را پشت در بفرستد که خودش تا حیاط لنگید و صدا رساند :«کیه؟» که طنین لحن گرم ابوالفضل تنم را لرزاند :«مزاحم همیشگی! در رو باز کنید مادر!»
تا او برسد قفل در را باز کند، پابرهنه تا حیاط دویدم و در همان پاشنه در، برادرم را مثل جانم در آغوش کشیدم. وحشت اینهمه تنهایی را بین دستانش گریه میکردم و دلواپس #حرم بودم که بیصبرانه پرسیدم :«حرم سالمه؟»
🔹 تروریستهای #تکفیری را به چشم خودش در زینبیه دیده و هول جسارت به حرم به دلش مانده بود که #غیرتش قد علم کرد :«مگه ما مرده بودیم که دستشون به حرم برسه؟»
لباسش هنوز خاکی و از چشمان زیبایش خستگی میبارید و با همین نگاه خسته دنبال مصطفی میگشت که فرق سرم را بوسید و زیر گوشم شیطنت کرد :«مگه من تو رو دست این پسره نسپرده بودم؟ کجا گذاشته رفته؟»
🔹 مادر مصطفی همچنان قربان قد و بالای ابوالفضل میرفت که سالم برگشته و ابوالفضل پشت این شوخی، حقیقتاً نگران مصطفی شده بود و میدانست ردّش را کجا بزند که زیر لب پرسید :«رفته #زینبیه؟»
پرده اشک شوقی که چشمم را پوشانده بود با سرانگشتم کنار کشیدم و شیدایی این جوان #سُنی را به چشم دیده بودم که شهادت دادم :«میخواست بره، ولی وقتی دید #داریا درگیری شده، همینجا موند تا مراقب من باشه!»
🔹 بیصدا خندید و انگار نه انگار از یک هفته #جنگ شهری برگشته که دوباره سر به سرم گذاشت :«خوبه بهش سفارش کرده بودم، وگرنه الان تا حلب رفته بود!»
مادر مصطفی مدام تعارف میکرد ابوالفضل داخل شود و عذر غیبت پسرش را با مهربانی خواست :«رفته حرم سیده سکینه!» و دیگر در برابر او نمیتوانست شیطنت کند که با لهجه شیرین #عربی پاسخ داد :«خدا حفظش کنه، شما #اهل_سنت که تو داریا هستید، ما خیالمون از حرم #حضرت_سکینه (علیهاالسلام) راحته!»
🔹 با متانت داخل خانه شد و نمیفهمیدم با وجود شهادت #سردار_سلیمانی و آشوبی که به جان دمشق افتاده، چطور میتواند اینهمه آرام باشد و جرأت نمیکردم حرفی بزنم مبادا حالش را به هم بریزم. مادر مصطفی تماس گرفت تا پسرش برگردد و به چند دقیقه نرسید که مصطفی برگشت.
از دیدن ابوالفضل چشمان روشنش مثل ستاره میدرخشید و او هم نگران حرم بود که سراغ زینبیه را گرفت و ابوالفضل از تمام تلخی این چند روز، تنها چند جمله گفت :«درگیریها خونه به خونه بود، سختی کارم همین بود که هنوز مردم تو خونهها بودن، ولی الان #زینبیه پاکسازی شده. دمشق هم ارتش تقریباً کنترل کرده، فقط رو بعضی ساختمونها هنوز تک تیراندازشون هستن.»
🔹 و سوالی که من روی پرسیدنش را نداشتم مصطفی بیمقدمه پرسید :«راسته تو انفجار دمشق #حاج_قاسم شهید شده؟» که گلوی ابوالفضل از #غیرت گرفت و خندهای عصبی لبهایش را گشود :«غلط زیادی کردن!»
و در همین مدت #سردار_سلیمانی را دیده بود که به #عشق سربازیاش سینه سپر کرد :«نفس این تکفیریها رو #حاج_قاسم گرفته، تو جلسه با ژنرالهای سوری یجوری صحبت کرد که روحیه ارتش زیر و رو شد و #دمشق بازی باخته رو بُرد! الان آموزش کل نیروهای امنیتی سوریه با ایران و #سردار_همدانیِ و به خواست خدا ریشهشون رو خشک میکنیم!»...
#ادامه_دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨️🇮🇷
🔴 بیحجابی بیشتر ، امنیت زنان کمتر
وقتی زنی حجاب ندارد ؛ خیلیها این پیام را برداشت می کنند که زیبایی او سهم آنها هم هست و البته می توانند هر وقت خواستند از سهمشان استفاده کنند!! این یعنی تشویق هجوم به زن و در نتیجه امنیت کمتر زنان و اروپا نمونه روشن این فضای ناامن است.
#زینبیه #حجاب #جایگاه_زن_در_اسلام #زن_در_جامعه_غربی #زن_کالا_نیست #لبیک_یا_خامنه_ای #قاسم_بن_الحسن
#دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
🔹 تازه میفهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که پیراهن سپیدم همه از خونش رنگ گُل شده بود، کمر و گردنش از جای گلوله از هم پاشیده و با آخرین نوری که به نگاهش مانده بود، دنبال من میگشت.
اسلحه مصطفی کنارش مانده و نفسش هنوز برای #ناموسش میتپید که با نگاه نگرانش روی بدنم میگشت مبادا زخمی خورده باشم.
🔹 گوشه پیشانیاش شکسته و کنار صورت و گونهاش پُر از #خون شده بود. ابوالفضل از آتش اینهمه زخم در آغوشش پَرپَر میزد و او تنها با قطرات اشک، گونههای روشن و خونیاش را میبوسید.
دیگر خونی به رگهای برادرم نمانده بود که چشمانش خمار خیال #شهادت سنگین میشد و دوباره پلکهایش را میگشود تا صورتم را ببیند و با همان چشمها مثل همیشه به رویم میخندید.
🔹 اعجاز نجاتم مستش کرده بود که با لبخندی شیرین پیش چشمانم دلبری میکرد، صورتش به سپیدی ماه میزد و لبهای خشکش برای حرفی میلرزید و آخر نشد که پیش چشمانم مثل ساقه گلی شکست و سرش روی شانه رها شد.
انگار عمر چراغ چشمانم به جان برادرم بسته بود که شیشه اشکم شکست و ضجه میزدم فقط یکبار دیگر نگاهم کند.
🔹 شانههای مصطفی از گریه میلرزید و داغ دل من با گریه خنک نمیشد که با هر دو دستم پیراهن #خونی ابوالفضل را گرفته بودم و تشنه چشمانش، صورتش را میبوسیدم و هر چه میبوسیدم عطشم بیشتر میشد که لبهایم روی صورتش ماند و نفسم از گریه رفت.
مصطفی تقلّا میکرد دستانم را از ابوالفضل جدا کند و من دل رها کردن برادرم را نداشتم که هر چه بیشتر شانهام را میکشید، بیشتر در آغوش ابوالفضل فرو میرفتم.
🔹 جسد ابوجعده و بقیه دور اتاق افتاده و چند نفر از رزمندگان مقابل در صف کشیده بودند تا زودتر از خانه خارجمان کنند.
مصطفی سر ابوالفضل را روی زمین گذاشت، با هر دو دست بازویم را گرفته و با گریه تمنا میکرد تا آخر از پیکر برادرم دل کندم و بهخدا قلبم روی سینهاش جا ماند که دیگر در سینهام تپشی حس نمیکردم.
🔹 در حفاظ نیروهای #مقاومت مردمی از خانه خارج شدیم و تازه دیدم کنار کوچه جسم بیجان مادر مصطفی را میان پتویی پیچیدهاند.
نمیدانم مصطفی با چه دلی اینهمه غم را تحمل میکرد که خودش سر پتو را گرفت، رزمنده دیگری پایین پتو را بلند کرد و #غریبانه به راه افتادیم.
🔹 دو نفر از رزمندگان بدن ابوالفضل را روی برانکاردی قرار داده و دنبال ما برادرم را میکشیدند. جسد چند #تکفیری در کوچه افتاده و هنوز صدای تیراندازی از خیابانهای اطراف شنیده میشد.
یک دست مصطفی به پتوی #خونی مادرش چسبیده و با دست دیگرش دست لرزانم را گرفته بود که به قدمهایم رمقی نمانده و او مرا دنبال خودش میکشید.
🔹 سرخی غروب همه جا را گرفته و شاید از مظلومیت خون شهدای #زینبیه در و دیوار کوچهها رنگ خون شده بود که در انتهای کوچه مهتاب #حرم پیدا شد و چلچراغ اشکمان را در هم شکست.
تا رسیدن به آغوش #حضرت_زینب (علیهاالسلام) هزار بار جان کندیم و با آخرین نفسمان تقریباً میدویدیم تا پیش از رسیدن تکفیریها در حرم پنهان شویم. گوشه و کنار صحن عدهای پناه آورده و اینجا دیگر آخرین پناهگاه مردم زینبیه از هجوم تکفیریها بود.
🔹 گوشه صحن زیر یکی از کنگرهها کِز کرده بودم، پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی کنارمان بود و مصطفی نه فقط چشمانش که تمام قامتش از اینهمه مصیبت در هم شکسته بود.
در تاریک و روشن آسمان مغرب صورتش از ستارههای اشک میدرخشید و حس میکردم هنوز روی پیراهن خونیام دنبال زخمی میگردد که گلویم از گریه گرفت و ناله زدم :«من سالمم، اینا همه خون ابوالفضله!»
🔹 نگاهش تا پیکر ابوالفضل رفت و مثل اینکه آن لحظات دوباره پیش چشمانش جان گرفته باشد، شرمنده زمزمه کرد :«پشت در که رسیدیم، بچهها آماده حمله بودن. من و ابوالفضل نگران تو بودیم، قرار شد ما تو رو بکشیم بیرون و بقیه برن سراغ اونا.»
و همینجا در برابر #عشق ابوالفضل به من کم آورده بود که مقابل چشمانم از خجالت به گریه افتاد :«وقتی با اولین شلیک افتادی رو زمین، من و ابوالفضل با هم اومدیم سمتت، ولی اون زودتر تونست خودش رو بندازه روت.»
🔹 من تکانهای قفسه سینه و فرو رفتن هر گلوله به تنش را حس کرده بودم که از داغ دلتنگیاش جگرم آتش گرفت و او همچنان نجوا میکرد :«قبل از اینکه بیایم تو خونه، وسط کوچه مامانم رو دیدم.»
چشمانش از گریه رنگ #خون شده بود و اینهمه غم در دلش جا نمیشد که از کنارم بلند شد، قدمی به سمت پیکر ابوالفضل و مادرش رفت و تاب دیدن آنها را هم نداشت که آشفته دور خودش میچرخید...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
✨🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حجاب تاج سر هر دختری است❤️👑
#زینبیه #حجاب
#قاسم_بن_الحسن
┏━━━━━━━━᭄✿
https://eitaa.com/motazeranmahdy
❇️ پوستر | بندهی خدا یا بَرده شیطان⁉️
🔺رهبر معظم انقلاب :
کسانی که به نام آزادی، ولنگاری را در جامعه ترویج میکنند، آزاد نیستند، اینها اسیر دست بستهی فرهنگ غربیاند.
#زینبیه #حجاب
#یا_مهدی_ادرکنی💚
#سلام_علی_ال_یاسین💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قابل توجه خانمهایی که ب بهانه های واهی چادرنمی پوشندحتما ببینید
(دلتون شکست ماروهم دعاکنید)
اینم رزق امروز همه عزیزان، ثوابش رو هدیه کنید ب روح شهدا
#حجاب
#زینبیه۰۱۲۰
#قاسم_بن_الحسن
┏━━━━━━━━᭄✿https://eitaa.com/motazeranmahdy
#یا_مهدی_ادرکنی💚
#سلام_علی_ال_یاسین💙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" تذکر و سخن جدی رهبری، برای انجام امر به معروف و نهی از منکر توسط همه مردم "‼️
#امر_به_معروف
#واجب_فراموش_شده
#رهبر
#حجاب #زینبیه
#قاسم_بن_الحسن
#یا_مهدی_ادرکنی 💚
#سلام_علی_آل_یاسین 💙
۴۰ زن کاشانی بجای اینکه پولشون رو خرج کاشت ناخن و گونه و فلان و.... کنند با مشارکت هم یک نیروگاه خورشیدی راه اندازی کردند، خوبیش اینه که از این نیروگاه به ۲۳۰ خانواده برق میرسه....
#زن_عفت_افتخار
#ایران
#تلاش_و_پشتکار
#حجاب #زینبیه
#قاسم_بن_الحسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مـــرحبــــا بـه شیـــــر زن
در دفاع و حمایت از عملکرد فراجا و پلیس در حوزهی حجاب و عفاف
🔻تقدیر به این میگن...
سلامتی همه ی بانوان عفیفه صلوات
#سلبریتی باشرف فقط خود مردم 😍
#حجاب #زینبیه۰۱۲۰
#قاسم_بن_الحسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ کلیپ من جفری اپستین، حامی حقوق زنان و قاچاقچی دختران 14 تا 18 ساله هستم.
🔻 این کلیپ به دختران عزیزی که گمان می کنند که سلبریتی ها و مقامات آمریکایی به دنبال آزادی و حقوق آنها هستند پیشنهاد می شود.
#حجاب #زینبیه
#قاسم_بن_الحسن
🔴اونهایی که مخالف طرح نور هستند این رو متوجه باشند:
اولا مخالفت شما این جرأت رو به اون زن سلیطه میده که روی لباس مقدس نیروی انتظامی آب دهن بندازه و از صبر مامور ناهی از منکر سوء استفاده کنه
دوم اینکه این مامورین عزیر همونهایی هستند که امنیت خواهر و مادر شما رو تامین میکنند که وقتی ساعت ۱۰ شب از این سر تهران بخواد بره اون سر تهران خیال شما راحت باشه
اینها همونهایی هستند که جلوی اراذل قمه کش و مست میایستند تا شما امنیت داشته باشید، تضعیف فراجا یعنی تضعیف امنیت در همه عرصه ها
سوم اینکه قضیه طرح نور به اینجا ختم نمیشه، برخورد با باندهای سازمان یافته فساد و فحشا هم در دست اقدام هست
عدم امنیت اخلاقی یعنی قاچاق زن به عنوان کالای جنسی! نتیجه اش را ملاحظه بفرمایید.
#حجاب #زینبیه
#قاسم_بن_الحسن
هدایت شده از ❤️🇮🇷ایرانشهر ما🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ_افشاگری | زن_زندگی_آزادی
✍️ فرانسه مهد آزادی هستش⁉️ خب بله، روابط نامشروع با محارم هم آزاد شده‼️ اما چند سوال:
1️⃣ چرا باید توی کافههای خودشون مشروب بخورن، نه فضای عمومی⁉️ قانون
2️⃣ چرا باید بیحجابی_اجباری رو بزارن و حجاب داشتن مجازات داشته باشه⁉️ قانون
3️⃣ چرا اونا برای کشور خودشون میتونن تصمیم بگیرن، ما نمیتونیم⁉️ استکبار
4️⃣ چرا چرا چرا...
📢 این کشور ماست، دینش اسلام، مذهبش شیعه، و قوانینش طبق قرآن و شرع هستش... اگر قرار بود عاقبت ما به عاقبت غربیها دچار بشه و محتاج تجاوز به مادر خودمون باشیم، یا روابط نامشروع با فرزند خودمون، خب میخواید به اینجا برسیم⁉️ اینطور بشیم⁉️⁉️⁉️ خب برید فرانسه، اونجا به هر روشی بخواید میتونید به مادرتون تجاوز کنید، یا بالعکس... (:
#حجاب #زینبیه
#قاسم_بن_الحسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
طلب حلالیت یکی از بلاگرهای معروف مجازی (مذهبی صورتی )از رئیس جمهور شهید دکتر #رئیسی...
خیلیا شرمنده هستند..
#شهید_جمهور
#سیدالشهدای_خدمت
#حجاب #زینبیه
#قاسم_بن_الحسن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جن های جدید هم رسیدند... احتیاط کنید.
بسم الله گفتن برای دوری از این شیاطین جایزه
اگر دیدینشون حتما نماز وحشت هم بخونید 😯😯
😂
عذر خواهی می کنم بابت پخش این ویدئو 😳😕
#حجاب #زینبیه
#قاسم_بن_الحسن
┏━━━━━━━━᭄✿
✿ @Zeynabiyeh0120
┗━᭄✿ #زینبیه0120