<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت بیست و یکم
نفس عمیقی کشید و گفت: آره توی اون دوران یه سر داشتم و هزار سودا ...
یادمه خیلی تلاش میکردم ایمانم رو قوی کنم خیلی اهل دعا و نماز و نافله بودم دوستان گروهمون هم همینطور بودند و این باعث تقویت این نوع رفتارها در ما می شد....
توی همون دوران یکی از دوستانم خیلی دوست داشت به خاطر ثواب زیادی که احترام و محبت به والدین در اسلام گفته شده، پای مادرش رو ببوسه ولی بخاطر جو خونهشون اصلا نمیشد این کار رو بکنه!
اینقد روی خودش کار کرد تا بالاخره در همون ایام نوجوانی تونست این توفیق نصیبش بشه و خیلی خوشحال بود از اینکه تونسته بود با نفسش مبارزه کنه و به هدفش برسه....
در واقع تقدس نگاه تیممون خیلی وقتها به تقویت چنین موارد خوبی کمک میکرد...
ولی در همون ایام که ما مشغول کسب ثواب بودیم بخاطر رشد یک بعدیمون اتفاقاتی داشت میافتاد که بعدها متوجه ضرر و زیان بزرگش شدیم...
خوب یادمه گاهی که با مدرسه اردو میرفتیم، هر کدوم از بچههامون تلاش میکردن یه باری از دوش کسی بردارند مثل کسانی که در مسابقه دو میدانی چنان میدون که ثانیهها رو هم از دست ندن. همچین حسی داشتن...
فرزانه دیگه طاقت نیاورد پرسید خوب این کارها که خیلی خوبن !
پس چرا آخرش شدین این؟!
من یه نگاه به فرزانه کردم و با چشم و ابروهام بهش فهموندم که این چه سوالیه توی این موقعیت!!!
ولی فرزانه بدون توجه به حرکات من منتظر جواب خانم مائده موند....
خانم مائده سرش رو انداخت پایین و در حالی که بغض گلوش رو گرفته بود...
گفت: چون خودم رو درست نشناختم...
دین رو درست نشناختم....
تکلیف رو درست نشناختم...
جهاد رو درست نشناختم...
اشکهاش سر خوردن روی گونههاش...
سرش رو بلند کرد و با دست اشکها رو پاک کرد و ادامه داد خودمون هم فکر میکردیم این کارهای خوب از ما چه دسته گلهایی میسازه!!
ولی نمیدونستیم برای دسته گل شدن هم آب لازم هست هم خاک هم نور....
فرزانه که از اشک ریختن خانم مائده کمی احساس خجالت بهش دست داد! خودش رو مشغول نوشتن روی برگهها کرد...
من گفتم : از کی متوجه درک اشتباهتون از دین شدید؟؟؟
خانم مائده در حالی که آه عمیقی کشید نگاهش خیره به قاب عکس روی دیوار موند و سکوت کرد...
فرزانه که انگار منتظر بود مچ خانم مائده رو بگیره، با یک هیجانی سرش رو از روی برگه ها آورد بالا و دوباره سوال من رو تکرار کرد!
خانم مائده نگاهش رو از قاب عکس برداشت و ...
◀️ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💣 اعترافات یک زن از جهاد نکاح
✒قسمت بیست و دوم
گفت: به اونجا هم میرسیم. هنوز زوده ...
فرزانه که منتظر جواب مد نظر خودش بود با این حرف خانم مائده دوباره خودش رو مشغول نوشتن روی برگهها کرد.
من گفتم: خوب! داشتید میگفتید. ادامه بدید...
خانم مائده گفت: توی اون تایم، زمانی که ما میگذروندیم روزگار، بر وفق مراد ما بود.
شبهای چهارشنبه دعای توسل ...
شبهای جمعه دعای کمیل ...
صبحهای جمعه دعای ندبه...
قرار همیشگیمون بود.
ما یک تنه داشتیم مثلا روی معنویاتمون کار میکردیم. ولی این دقیقا شبیه ماشینی بود که بنزین نداشت و ما مدام هلش میدادیم که بره جلو !
البته بیتأثیر هم نبود. چند قدمی حرکت میکرد. ولی خوب تا وقتی ماشینی بنزین نداشته باشه، مگه چقدر آدم توان داره هلش بده! اون موقع معلوم نبود ولی حساسترین جای زندگیم خودش رو نشون داد...
حرفهای خانم مائده من رو یاد تحلیلهامون با فرزانه انداخت...
اینکه؛ یک خشک مقدس فقط دنبال سجاده و تسبیح و ...
اینکه یه خشک مغز با پیشونی پینه بسته مخلصترین بنده خدا رو میکشه...
داشتم فکر میکردم؛ دین ما ابعاد مختلف زندگیمون رو در بر میگیره. چرا یه عده از اینور میافتن، یه عده از اونور؟! که گاهی هم این نوع افتادن خیلی خطرناک میشه. حالا یا برای خودشون، یا برای جامعه...
با حرف زدن دوباره فرزانه، رشتهی افکارم پاره شد...
فرزانه گفت: دوستاتون هم همینطور بودن! بعد با کنایه یه دستی زد و گفت: یعنی هیچ کس نبود یه لیتر بنزین بریزه تو این ماشین!
خانم مائده لبخند تلخی نشست رو صورتش و گفت: دوستان هر کسی، هم تیم و هم گرایش همون فردن ...
معمولا آدما دوستانی رو انتخاب میکنن که با روحیات و شخصیت خودشون سازگاری داره ، خوب منم از این قضیه مستثنی نبودم ...
توی دورهی نوجوانی و جوانی که اوج شور و هیجان انسان هست، وقتی داخل قالب یه گروه یا تیم میشه، با افکار و رفتار همون گروه انس میگیره و تفکراتش نقش میبنده...
فرزانه مجال نداد حرفش تموم بشه دوباره با طعنه گفت: البته اگر تفکری باشه!
خانم مائده سرش رو به نشونه تایید تکون داد و گفت: بله کاملا درست میگید. اگر تفکری باشه! و به فکر فرو رفت و ساکت شد...
روی برگه برای فرزانه نوشتم؛ میشه لطفاً اینقدر نطق نکنی! هر دو دقیقه یه چیزی میگی، طرف دیگه نمیتونه حرف بزنه! اینجوری ادامه بدی تا فردا باید مصاحبه بگیریم ...
فرزانه تا نوشته رو خوند با یه دستش زد روی لبش و دست دیگهاش رو گذاشت رو چشمش ...
یعنی یه جوری تابلو کرد که خانم مائده هم فهمید من چی براش نوشتم...
◀️ ادامه دارد ...
Part18.mp3
10.5M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(2)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 3⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 خستگی یک سال کار مجازی و حقیقی آدم با دیدن این کلیپ پُر از امید و آرامش در میره ... 👌👌
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 روز شمار غدیر
♦️یک روز تا عیدالله الاکبر، عید غدیر خم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنان تکاندهنده و اعترافات تلخ شیخ طارق یوسف المصری (عالم و دعوتگر اهل سنت) در مورد حدیث غدیر!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
عَـنْ الصّـادِقِ عليه السلام
... وَلَدِرْهَمٌ فيهِ بِأَلْفِ دِرْهَمٍ لاِءخْوانِكَ الْعارِفينَ، فَأَفْضِـلْ عَلى اِخْوانِكَ فِى هَذا الْيَوْمِ وَ سُرْفيهِ كُلَّ مُـؤْمـنٍ وَ مُؤْمِنَةٍ. ;
از امام صادق عليه السلام نقل شده كه فرمود
يك درهم به برادران با ايمان و معرفت، دادن در روز عيد غدير برابر هزار درهم است، بنابراين در اين روز به برادرانت انفاق كن و هر مرد و زن مؤمن را شاد گردان.
مصباح المتهجد: 737.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 #عید_غدیر
💐همتای علی نخواهد آمد والله
💐صد بار دگر کعبه ترک بردارد
🎙 #مهدی_اکبری
👏 #سرود
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌿وصیت زیبای شهیدپورمرادی
👌اين جمله را به ياد داشته باشيد:
🔴اگر در راه خدا رنج را تحمل نكنيد!
مجبورخواهيد شد در راه شيطان ؛
رنج را تحمل کنید!
-----------------------------
✨تو دوست داری برای خدایی که عاشقته رنج بکشی یا برای شیطونی که ازت منتفره؟!
رنج کشیدن در راهه شیطون هیچ سودی نداره و انسان رو به ورطه نابودی میکشونه، ولی رنج کشیدن برای خدا در عین اینکه پاداش آوره،پر از حس و حال خوب و رشد دهنده هم هست.👌
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام حضرتِ سلطان! سلام اقبالم!
شدم گدای حریمت، به خویش می بالم
چو دامن تو گرفتم به دامت افتادم
چه خوب! در حرم تو شکسته شد بالم
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
♥️🌿✨
جان زهرا تو مرا كرب وبلا زائــر كن
باهمين اشك شب جمعه مرا طاهر كن
گم شده هويتم بس كه گنهكار شدم
المثناى مــــرا با كرمت صـــادر كن😔
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
1⃣1⃣ یازدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " جمعه 16 تیر ماه"
📌روز " سی و یکم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" سید محمدابراهیم جنابان "🌷🌷🌷
معرف: نوری یزدلی 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@motevasselin_be_shohada
سردار شهید سید محمدابراهیم جنابان🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۷/۲۲
محل ولادت: قم
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۴/۱۰
محل شهادت: منطقه مهران_ارتفاعات قلاویزان_عملیات کربلای 1
مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر(ع)_قم
قطعه ۱۰ ردیف۱۰
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه و خاطرات شهید سید محمدابراهیم جنابان از زبان مادر گرامیشان
🌺🌿شهيد سيد محمد ابراهيم جنابان، از دلاورمردان دوران جنگ تحميلي كه حتي ازدواج نيز نتوانست از شور و شوق او براي شهادت بكاهد ، وي آسماني بود و بالاخر در سال 65 به آرزوي ديرينه اش رسيد و به سوي معبود پر كشيد.
🦋🍃🌤
مادر سردار شهيد سيد محمد ابراهيم جنابان در گفت وگویی با اشاره به اينكه شهيدان با نثار جان خود به ما درس استقامت دادند، گفت:
اگر امروز مي توانم با افتخار در مورد فرزند شهيدم صحبت كنم به خاطر توصيه هميشگي وي به صبر و استقامت است.
من مادر يك شهيد و دو جانباز هستم، اين افتخار من است كه با استقامت، توانستم فرزندانم را براي جهاد در راه خدا، تربيت كنم.
شهيد جنابان از جمله همان سربازان داخل گهواره بود كه امام خميني(ره) درسال 1342 براي آغاز كردن نهضت خود به آن ها اميد داشت، محمد ابراهيم قبل از پيروزي انقلاب با اينكه سن زيادي نداشت و دوران نوجواني خود را سپري مي كرد، با حضور در مساجد و مكان هاي مذهبي كه كانون هاي مبارزه عليه شاه بودند، وارد مسائل انقلاب شد؛ به نحوي كه يك بار به دليل شكستن عكس شاه در ايستگاه قطار دستگير شد.
دوران بعد از انقلاب و سال هاي جنگ تحميلي براي محمد ابراهيم كه دلي عاشق داشت يك فرصت بود، او در زمان شهادت 23 سال داشت و حتي ازدواج هم نتوانست از شور و شوقش براي شهادت بكاهد.
اين شهيد سرافراز در 22مهر سال 1342 در شهر مقدس قم متولد شد و پس از سال ها مجاهدت در جبهه هاي نبرد و وجود جراحت هاي فراوان در تاريخ 10تير1365 در منطقه مهران، ارتفاعات قلاويزان درعمليات كربلاي يك، هنگامي كه معاون فرمانده گردان امام سجاد(ع) بود به شهادت رسيد و پيكر مطهر ايشان در گلزار شهداي علي ابن جعفر(ع) قم و در قطعه 10 رديف10 به خاك سپرده شد.
شهيد جنابان پس از انقلاب در يك مغازه فرش فروشي كار مي كرد كه با آغاز جنگ دايي اش را به جاي خود گذاشت و به جبهه رفت و آنقدر در جبهه خود را مشغول كرد كه ديگر نتوانست به آن كار ادامه دهد، اين مقدمه اي شد براي شش سال حضور فعال در جنگ تحميلي به نحوي كه كمتر به قم مي آمد و ما خيلي نمي توانستيم او را ببينيم؛ زماني هم كه براي استراحت به خانه مي آمد آرام و قرار نداشت، بيشتر وقت خود را براي كارهاي جنگ صرف مي كرد، براي نمونه به پايگاه هاي بسيج سطح شهر سر مي زد و به دنبال جذب نيرو براي جبهه ها بود.
از همان كودكي با وجود علاقه زياد محمد ابراهيم به بازي هاي گروهي، مشخص بود كه او از لحاظ فكري بيشتر از سن خود مي فهمد، بعضي وقت ها عبايي را كه پدرش با آن نماز مي خواند، بر دوش مي انداخت و براي من روضه خواني مي كرد.
يك بار هم در مقابل فردي كه مي خواست از خانه همسايه مان دزدي كند ايستاد و اجازه نداد آن فرد، چمدان با ارزشي را به همراه خود ببرد. به همين خاطر همسايه ما گفته بود به آقا ابراهيم بگوييد بيايد با هم به بازار برويم هر چه مي خواهد برايش بخرم، اما شهيد كه طبع بالايي داشت، گفت نيازي به اين كارها نيست، همان دعا براي من كافي است،پدرش به او گفت نترسيدي آن طرف به تو آسيب بزند، محمد ابراهيم جواب داد در دل گفتم يا جدا يا حسين(ع)، اين كارهايش باعث شده بود، من و پدرش علاقه خاصي به او داشته باشيم.
با اينكه خود سيد بود به سادات خيلي علاقه داشت و مدام به من توصيه مي كرد، مادر به سادات خيلي احترام بگذار گاهي به شوخي مي گفت من سيدم اگر مشكلي داريد نذرم كنيد حل مي شود، خيلي وقت ها هم همين طور مي شد، الان هم پس از شهادتش من باور دارم شهدا زنده اند و هر شب قبل از خواب با عكس شهيد صحبت مي كنم و از او مي خواهم براي همه اقوام و آشنايان دعا كند.
محمد ابراهيم دوست داشت مثل دوستانش شهيد شود و چيزي از جنازه او هم پيدا نشود. هر بار كه از جبهه بازمي گشت مي گفت مادر تو راضي نيستي كه من شهيد نمي شوم به او گفتم به يك شرط راضي مي شوم آن هم اينكه جنازه ات پيدا شود او هم قبول كرد و يك روز به من گفت مادر پيشانيم جاي خمپاره 60 است و من را در گلزار شهداي علي بن جعفر قم دفن مي كنند، همين طور هم شد.
به من گفته بود مادر به هيچ عنوان بي تابي نكن و صبور باش مثل مادر شهيدي كه با وجود دادن دو شهيد بسيار محكم در حرم حضرت معصومه(س) سخنراني كرد، من هم سعي كردم طبق وصيت او عمل كنم، پس از آنكه برادرش به من گفت محمد ابراهيم به آرزويش رسيده است رو به آسمان كردم و گفتم خدايا اين نعمتي بود كه به من داده بودي خودت اين قرباني را از من قبول كن بر سر جنازه اش هم همين جملات را گفتم و بي تابي نکردم.
✨ادامه👇
آن موقع ها رفتن به كربلا آرزوي همه بود، هر وقت شهيد مي خواست سوار قطار شود و به جبهه برود همراه او مي رفتم و زماني كه سوار قطار مي شد به او مي گفتم ،اميدوارم بروي كربلا. يك بار هم داشتم از زير قرآن ردش مي كردم تا برود مكه، حج واجب ( در زمان جنگ با اينكه شهيد جنابان تا آخر يك بسيجي ماند اما به خاطر توانمندي هايي كه از خود نشان داده بود به سمت فرماندهي رسيد و در همين رابطه مقامات بالاتر براي تشكر از زحمات ايشان او را به مكه فرستادند)
به او گفتم مادر تو با وجود جواني به حج مي روي ،اما من نتوانستم و سعادت نداشتم، رو كرد به من و گفت مادر نماز شب بخوان ، حج مي روي ، يك سال نشده بود كه به حج رفتم البته آن زمان ديگر محمد ابراهيم شهيد شده بود.
محمد ابراهيم نسبت به مسائل انقلاب و جنگ حساس بود، يك روز كه مثل هميشه براي صله رحم و ديدن بچه ها رفته بود به خانه خواهرش ديده بود عكس بني صدر روي ديوار است، كلي به خواهرش نصيحت كرده بود كه مگر تو نمي داني او خائن است و از كشور فرار كرده، خواهرش گفته بود من نمي دانستم، شهيد در جواب گفته بود از اين به بعد اخبار را دنبال كن.
وقتي به او خبر دادن حاج اسماعيل، برادرش، جانباز شده گفت اون هم مثل همه، شما نگران نباش مادر جبهه همين است يا شهيد مي شوي يا جانباز.
يك وقت به پدرش گفت شما هم مثل برادرانم بيا جبهه، حاج آقا در جواب گفته بود از من سني گذشته و نمي توانم مثل شما ها سرحال بجنگم، به او گفته بود لازم نيست شما در عمليات ها شركت كني، شما بيا آنجا در آشپزخانه جبهه فعاليت كن. دوستانش مي گويند هميشه مي گفت ما آمده ايم تا دشمن را رسوا كنيم پس بايد استراحت خود را كاهش دهيم و از امكانات كه بيت المال است به بهترين نحو استفاده کنیم.
شهيد جنابان نسبت به رعايت نظافت، حتي در روزهاي جنگ حساس بود، دوستانش به من گفتند يك روز در جبهه محمد ابراهيم ديده بود بسيجيان انار مي خورند و پوست آن را زمين مي ريزند ، او كه اين صحنه را مي بيند، مي گويد شما بايد تميز باشيد پوست ها را در محل رها نكنيد.
شب ها بسيجيان مي ديدند او به سنگر هاي رزمندگان سر مي زده و در نظافت محيط به آن ها كمك مي كرده است.
مادر شهيد جنابان با بيان اينكه حاج ابراهيم نسبت به رعايت حجاب اسلامي توسط بانوان بسيار حساس بود، گفت: يك بار كه از جبهه آمده بود، هواپيماهاي جنگي دشمن منطقه زندگي ما را بمباران كردند، زن برادر ايشان بسيار مي ترسد، شهيد به او مي گويد ترس ندارد، اگر الان هم بمب بر سر ما بخورد اشكال ندارد مهم اين است كه حجاب شما حفظ شده باشد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
✨🌴🕊🌼🕊🌴✨