AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
___🌤🌺🌤_____
👉🌷@motevasselin_be_shohada
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 8️⃣5️⃣ 🎬
سهراب بی خبر از نقشه ای که در سر فرنگیس بود و عشقی که به جان او افتاده بود ، ناامید از رسیدن به آرزوهایش ، عرض اراداتی دیگر خدمت امام رضا (ع) کرد و به دنبال حسن آقا راه افتاد و قبل از خروج ،به طرف اصطبل رفت و ضمن خوش و بشی با غلامرضا ،این خادم پیر و مهربان ، افسار رخش را در دست گرفت و همراه رفیق تازه اش ، دل از حرم کند و بعد از هفت روز گوشه نشینی به بیرون قدم گذاشت.
چون حسن آقا اسب با خود نیاورده بود ، سهراب هم به ناچار هم قدم با او درحالیکه اسب را به دنبال خود می کشید ،شد.
حسن آقا نفس عمیقی کشید و گفت : ارباب من مدتهاست که در تدارک این سفر بود ،اما همیشه دست دست می کرد ، انگار به کاروانیان اعتماد نداشت ،تا آنکه آن روز شما در میدان بزرگ خراسان هنرنمایی کردی ، از شانس خوبت ، صاحب کار ما هم به آن جشن دعوت بود و تو را دید و یک دل نه ، صد دل خواستار استخدام شما شد.
سهراب سری به نشانه ی تأیید تکان داد و گفت : مگر این کاروانی که می گویی چیست و می خواهد چه مأموریتی انجام دهد که صاحب کارتان چنین حساسیت نشان می دهد و برایش مهم است ، در ضمن نام صاحب کارتان چیست؟ و قرار است ما را به کجا بفرستد؟
حسن آقا که از شتاب سهراب برای دانستن خنده اش گرفته بود گفت : کمی صبر کن پسرم ، یکی یکی برایت توضیح می دهم ، فقط قبل از اینکه من جواب تمام سؤالاتت را بدهم ،تو جواب سؤال مرا بده و سپس نگاهی به صورت زیبای سهراب کرد و ادامه داد : شنیده ام اهل سیستانی ، اولا تو از سیستان و اینجا خراسان ، به چه هدف آمده ای؟ دوماً چرا آمدی و اینجا ماندگار شدی؟ مگر تو خانواده ،پدر و مادری ،زن و فرزندی نداری؟ و آخرین سؤالم که مهم ترین آن است و سخت ذهنم را به خود مشغول کرده این است که ، چرا تا پیشنهادم را شنیدی ، بدون ناز و ادا و پرس و جو ،قبول کردی، آخر من فکر می کردم باید کلی منتت را بکشم و شاید شرایطی سخت برای پذیرش برایم بگذاری..حال می شود جواب سؤالاتم را بدهی؟
سهراب آهی کوتاه کشید و گفت : اولا واقعا نمی دانم اهل کجا هستم ، اما بزرگ شده ی سیستانم ، برای پیدا کردن شغل و مسابقه به خراسان که ولایتی بزرگ و پررونق است آمدم و البته هدفی دیگر هم داشتم که بسیار مهم بود اما به آن نرسیدم و باید بگویم نه پدر و مادر نه زن و فرزند و چشم انتظاری در این دنیا ندارم....برای قبول پیشنهادتان هم باید بگویم...
سهراب ادامه داد : راستش خودم به دنبال کار و شغل مناسبی بودم و چون امری دیگر پیش آمد که برای رسیدن به آن، باید مرتبه و رتبه ای بین خلق داشته باشم و باید از یک جا شروع کنم .
تا شما پیشنهاد دادید ، متوجه شدم بهترین نقطه ، برای آغاز کار و رسیدن به هدفم ، همین کاریست که شما از من خواستید ، چون هم تخصصش را دارم ،هم از عهده اش بر می آییم و از آنها مهم تر شما قول دادید رضایت مرا کسب کنید و رضایت من هم تأمین زندگی ام در حد اعلاء است، آیا چنین می کنید؟
حسن آقا که از صداقت سهراب خوشش آمده بود گفت : صد البته ، صاحب کار ما حتماً به وعده ای که داده است عمل خواهد کرد.
سهراب با حالت سؤالی نگاهی به او انداخت وگفت : گرچه در این دیار غریبم و کسی را نمی شناسم ، آیا می شود بگویی این صاحب کار ،شهرتش چیست؟ و آن مأموریت مهم به کجا و چیست؟
در این هنگام به یک دو راهی رسیده بودند ، حسن آقا راه سمت چپ را نشان داد و همانطور که با آرامش قدم بر می داشت گفت : نام صاحب کار ما ، علوی ست ، یعنی در اینجا با این نام شناخته میشود ،یکی از تجار به نام خراسان که رابطه ی نزدیکی با دربار دارد و بسیار صاحب نفوذ است ،البته این نکته را هم بگویم که ایشان مردی مؤمن و متعهد است و شاید بشود، گفت که او یکی از عارفان دوران است...حسن آقا به اینجای حرفش که رسید ، نفسش را آرام بیرون داد و گفت : و اما آن مأموریت ، آنطور که به من گفته اند ، گنجینه ای نزد آقای علوی ست که گویا متعلق به کسی دیگر در ولایت عراق عرب است. گویا این گنجینه بسیار ارزشمند است و اگر بهایش را بخواهی ،شاید از یک سال خراج ولایت بزرگی مانند خراسان ،بیشتر باشد.
نمی دانم اعضای کاروان کیستند ،فقط می دانم کاروان کوچکی ست با افراد انگشت شمار و شما باید در محافظت از این گنجینه تا پای جان بکوشید و این امانت را به دست صاحب اصلی اش که به شما خواهند گفت در کدام شهر عراق است ،برسانید.
سهراب با آمدن نام عراق ، حس خاصی به او دست داد و زیر لب تکرار کرد : عراق عرب...
ادامه دارد....
🦋🕊🦋🕊🦋
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 9⃣5⃣🎬
فرنگیس بی تاب از عشقی تازه جوانه زده در وجودش و معشوقی که در حرم یار او را یافته بود ، مدام طول و عرض اتاق را می پیمود و گاهی مانند بچگی هایش ،لبهایش را می جوید ،گاهی در حین راه رفتن انگشتان دستش را می شکست و صدای تلقی بلند میشد.
بعد از دقایقی راه پیمایی ،جلوی گلناز ایستاد و گفت : به نظرت چه کنم؟ بهترین راه چیست؟ تو که همیشه نظراتت راهگشا بوده ، اکنون چه می گویی؟
گلناز لبخندی به روی بانویش پاشید و گفت : خوب معلوم است ،تنها راه و شاید مطمئن ترین راهی که می شود سهراب را به قصر کشانید ، شاهزاده فرهاد است.
فرنگیس سری تکان داد و گفت : می دانم ، می دانم ، فقط آنقدر رو ندارم که چنین چیزی ،شخصاً از فرهاد بخواهم ، آخر حجب و حیا مانع این امر می شود ، از طرفی نمی خواهم هیچکس از این راز باخبر شود ، اگر باد به گوش بهادر خان برساند که چه در دل من می گذرد ، بی شک سهراب را با نقشه ای زیرکانه محو و نابود می کند و حتی ترسم از این است زمانی که پدر و مادرم هم اگر از این موضوع بو ببرند ، نه تنها در مقابلم می ایستند ،بلکه برای این جوان سیستانی هم مشکل بوجود آورند ، آخر می دانی آنها مدتهاست پسران دربار را برایم قطار می کنند تا به یکی بله را بگویم و اصلا برایشان قابل پذیرش نیست که یکی از افراد عادی و مردم کوچه و بازار ،دامادشان بشود....
در این هنگام فرنگیس اشک از چشمانش جاری شد و هق هق کنان خود را در آغوش گلناز انداخت.
گلناز همانطور که موهای نرم و آبشار گون فرنگیس را نوازش می کرد گفت : نترس بانوی من ، توکل به خدا کن و خودت را به دست تقدیر بسپار، مگر نگفتی ،سهراب را از عنایت امام رضا(ع) بدست آوردی ، پس بسپار به خود امام و دلت را قرص نگه دار...
اگر صلاح بدانی من نقشه ای دارم ، فقط قاصدی به اقامتگاه شاهزاده فرهاد بفرست تا برای من ،وقت ملاقاتی با ایشان بگیرد.
شاهزاده فرهاد کلاً خلق و خوی شاهزاده های متکبر را ندارد ، او مؤمن و دیندار است و صد البته از بهادرخان هم نفرت دارد ، من از همین راه وارد می شوم و قول می دهم تا فردا این موقع ، سهراب جزء گارد سلطنتی باشد، با مهر و امضاء شاهزاده فرهاد....
فرنگیس با شنیدن این حرف ، دستان گلناز را در دستش گرفت و گفت : چه کار می خواهی بکنی؟ نکند راز ما را عیان کنی؟
گلناز چشمکی به او زد وگفت : نه بانوی من ، مگر عقلم را از دست داده ام ، تو به من اعتماد کن ، مطمئنا پشیمان نخواهی شد....
فرنگیس آهسته ، باشه ای گفت و به سمت تختش رفت....
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 0⃣6⃣ 🎬
بعد از غروب آفتاب ، گلناز که صورتش از شوق می درخشید وارد اتاق شاهزاده خانم شد .
فرنگیس که کاملا مشخص بود بی قرار رسیدن او بوده ، با اولین تقه ای که به درب اتاق خورد ، به شتاب از جا برخاست و در همان حال صدایش را بلند کرد و اجازه ی ورود را صادر نمود.
گلناز وارد شد و فرنگیس بدون مقدمه پرسید : چه شد گلناز؟
گلناز مانند سربازی که مأموریتش را به بهترین نحو انجام داده ،بادی به غبغب انداخت و گفت : مگر می شود کاری را به کنیزتان بسپارید و آن کار به سرانجام نرسد.
با نقشه ای ماهرانه پیش رفتم و به شاهزاده فرهاد فهماندم که شما تمایل دارید از آن جوانی که در میدان بزرگ خراسان هنرنمایی کرد و حریفی قدر برای بهادرخان متکبر وحیله گر بود ، دلجویی نمایید ، چون او را مستحق برنده شدن ،می دانید.
فرنگیس با هیجان به میان حرف گلناز پرید وگفت : خوب، خوب چه شد؟
گلناز لبخندی زد و گفت : انگار خود شاهزاده فرهاد هم به شدت از سهراب خوشش آمده بود و میگفت به دنبال سهراب بوده تا برای گارد محافظین قصر از او استفاده نماید ، اما من فکر می کنم ،شاهزاده فرهاد می خواهد به سهراب برسد تا این حریف یکه تاز را مدام جلوی چشمان بهادرخان قرار دهد.
فرنگیس که از شوق صدایش می لرزید گفت : گفتی؟....به فرهاد جای سهراب را گفتی؟
گلناز همانطور که روبنده را از سرش باز می کرد گفت : آری بانویم ، شاهزاده فرهاد از زیرکی شما بسیار خوشحال شد و مدام میگفت ،که چقدر فکر و اعتقاد شما به او نزدیک است ، قرار شد فردا صبح علی الطلوع ،به دنبال سهراب بفرستند و او را با عزت و احترام به قصر بیاورند...
به گمانم اولین اقدام شاهزاده فرهاد بعد از آوردن سهراب به قصر، دیدار باشماست ، چون خواستار نظرات شما در رابطه با او بود.
فرنگیس که دختری زیرک بود ،با شنیدن این حرف ، با لحنی خجالت زده گفت : نکند راز ما را برای فرهاد گفتی و یا او به طریقی این حدس را زده؟
گلناز عبا از تن درآورد و گفت : نه بانوی من ، خیالتان راحت ،سر سوزنی از این موضوع بو نبرد.
فرنگیس همانطور که قدم میزد ، گفت : اگر برادر من است که می گویم ،سیر تا پیاز موضوع را فهمیده.....
گلناز شانه ای بالا انداخت و گفت : نمی دانم ،فقط آنقدر می دانم که موضوع را طوری گفتم که از گفته های من به این نتیجه نخواهد رسید....
فرنگیس سرشار از شوقی درونی ،مرغ خیالش را پرواز داد و به روز فردا رسید و سهراب را در لباس سربازان دربار، پیش رویش مجسم کرد اما غافل از این بود که سهراب برای رسیدن به پری آرزوهایش ،رهسپار سفری دور و دراز است....
#ادامه دارد...
📝به قلم : ط_حسینی
🦋🕊🦋🕊🦋
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🦋🕊🦋🕊🦋
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_🌿🌹🌿____
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🕊🌺🍃
پاسدارِ آقا، نمے ماند
تا ظهـور را ببینـد ...
#شهـید مے شود
تا ظهـور نزدیڪ شود ...
" اللّٰھُـم ؏جِّل لِوَلیڪَ الفَرَجْــ "
✨پدر و عمویش در #دفاع_مقدس شهید شدند. خودش نیز جانباز #تفحص_شهدا بود. در فیلم #اخراجیها هم بازی کرد. متخصص #تخریب بود و با کمک نیروهای خود در #سوریه بیش از 10 هزار #مین را خنثی کند. مزد جهاد خود را در شرق حلب گرفت و مثل پدر آسمانی شد.
#شهید_ابراهیم_خلیلی🌷
👉🌷@motevasselin_be_shohada
✅نخبگی فقط نخبگیِ ذهنی
و نخبگیِ فکری نیست،
کسی که تعلقی دارد که
آماده ی شهادت است، نخبه است
نخبگی به میزانِ فداکاری برای دین است..
#استاد_میرباقری
👉🌷@motevasselin_be_shohada
🎇🎇🎇🎇
🎇🌿🌹
🎇🌹🕊
✍حاج آقا قرائتی :
آدمیزاد موجود عجیبی است...
برای هدایتش ۱۲۴ هزار پیامبر کفایت نکرد
🔥اما برای گمراہ کردنش یڪ شیطان کافی بود!!!
✨پناه میبریم به خدا از شر شیاطین
🎇🌹🕊
🎇🌿🌹
🎇🎇🎇🎇
🌤#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌤
━━━━━◈❖✿❖◈━━━━
👉🌷@motevasselin_be_shohada
.
⁉️سؤال : آقا ، نصیحتی بفرمایید.
.
🌷 حضرت علاّمه طباطبائی (ره) فرمودند:
.
👌 فرشِ هر مجلس نشوید. هرکه هر صحبتی کرد ، گوشهاش را نگیرید ادامه بدهید. با رفیقی که مثل خودتان است ، رفیق بشوید.
.
👌 غذاتان متوسط باشد. صحبتتان متوسط ، نه آنقدر که لال بشوید. رفاقتتان متوسّط.
.
👌 ذکر خدا بکنید تا توجّه مخصوصی به شما بکند.
.
👌 توجّه مخصوص کردن خداوند به بندهای از بندگان، همان مفاد «أذکُرکُم» است ؛ اگر انسان مفاد «فَاذکُرُونی» را تحقّق داد به توفیق خداوند (سبحانهوتعالی)، توجّه مخصوص که مفاد «أذکُرکُم» است محقّق میشود.
.
📒 اقیانوس علم و معرفت ، ص ۲۵۹ .
🌤#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌤
━━━━━◈❖✿❖◈━━━━
👉🌷@motevasselin_be_shohada
✳️ انسان و طغیان✳️
✍️آیت الله جوادی آملی:
🔻خداوند وقتی از انسان یاد میکند میفرماید: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ أَنتُمُ الْفُقَرَاءُ إِلَى اللَّهِ» همهی شما در مقابل خدا #فقیر هستید. فقیر به معنی #ندار نیست. فقیر به کسی نمیگویند که مال ندارد؛ آن که مال ندارد، فاقد مال است. بلکه فقیر به کسی میگویند که ستون فقراتش شکسته است و قدرت قیام ندارد.
🔻 وقتی انسان خود را فقیر دانست یعنی در مقابل خدا ستون فقراتش را شکسته دید و بر ذکر شریف لا حول و لا قوة الا بالله مداومت داشت (به معنی حقیقی) آنوقت دست از #طغیان برمیدارد. میگوید خدایا! نه تنها برخاستن و نشستن من، بلکه خوابیدن و خوردن و پوشیدن و قلم به دست گرفتن و همه چیز من به کمک تو است. ما در #نماز این ذکر (بحول الله و قوته اقوم و اقعد) را میگوییم که #خارج_از_نماز هم با این ذکر #زندگی کنیم.
📚 توصیهها، پرسشها و پاسخها، ص 162 و 163.
_✨🍃🌹🍃✨____
👉🌷@motevasselin_be_shohada
﷽
━━━━💠🌸💠━━━━
این بود زن و زندگی و آزادی؟!
این بود شعار میهن و آبادی؟!
ایدشمنپنهان شده پشت سر جهل
ما از تو ندیدیم به جز جلّادی👌
━━━━💠🌸💠━━━━
#پایان_مماشات
#لبیک_یا_خامنه_ای
👉🌷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰هشدار رهبر انقلاب درباره نفوذ دشمن در بسیج!
🔹همه سعی خود را میکنند بسیج را از درون دچار مشکل کنند.
_____🌿🌼🌿_____
👉🌷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻نقل روایت فـــوق الـــعاده استاد عالی از امام محمد باقر (ع) درباره ایران و ظهور امام زمان (ع)
🍃🌤💚🌤🍃
👉🌷@motevasselin_be_shohada
@behtarinarbab(2).mp3
2.53M
♥️....
عاشقانکشتگانمعشوقند
بر نیاید زِ کشتگان آواز ..😭
____✨🍃🌹🍃✨_______
👉🌷@motevasselin_be_shohada
550294583.mp3
6.69M
📚"شرح و بررسی کتاب:
°#آنسوی_مرگ°
#قسمت_بیستم 🎧
••|استاد امینی خواه|••
━━━━◈❖✿❖◈━━━━
👉🌷@motevasselin_be_shohada
💐از آشنایی با #تو دانستم
در مسیر دلدادگی
باید #عبد باشی تا امیر شوی
✨🌺✨
تو دنبال رضایت⇜ او باش
او دنیا و خَلقش را #عاشقت میکند
#خالص باش، عزیزت میکند
#شهید_ابراهیم_هادی
____🌿❣🕊❣🌿______
👉🌷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺فیلمی از خادمی شهید مدافع حرم محمد بلباسی...
#شهید_بلباسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
___✨♡✨______
👉🌷@motevasselin_be_shohada
4528532853.mp3
11.82M
🎙خوش به حال شهدا😔💔
#سید_رضا_نریمانی
یاد_شهدا_با_صلوات
_✨🌺✨_____
👉🌷@motevasselin_be_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای آشنایی عاشقانه شهید نویدصفری
🔸دوستان محترم کانال که مجرد هستید و جور نمیشه ازدواج کنید دیدن این کلیپ را از دست ندید...
#شهید_نوید_صفری
___🍃🌹🍃______
👉🌷@motevasselin_be_shohada