eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
249 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت سی و یکم یکی از بچه ها که قد بلندی داشت رفت یک عبا و عمامه برداشت! بعد خیلی جدی پوشید و بعد از نماز وقتی همه رفته بودند وارد مسجد شد. فقط ما نوجوان ها توی مسجد بودیم، احمداقا هم نبود‌ میرزا ابوالقاسم که ذاتاً قلب بسیار مهربان و پاکی داشت رفت به استقبال ایشان و گفت: حاج آقا از قم آمدید؟ او هم گفت: بله! بنده‌ی خدا چشمانش درست نمی دید. بعد گفت: بیایید یه خورده این بچه ها رو نصیحت کنید. بعد رو به ما کرد و گفت: بیایید جلو از حاج اقا استفاده کنید. حاج آقا هم خیلی جدی آمد در بین بچه ها و روی صندلی نشست! بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبت کرد! میرزا ابوالقاسم هم جلویش نشست و به حرف هایش گوش می داد. همه‌ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده اما به سختی جلوی خودمان را گرفته بودیم او خیلی جدی ما را نصیحت کرد، حرف های احمدآقا را برای ما تکرار می کرد، تا اینکه در آخر بحث رفت سراغ موضوع تیله بازی و... میرزا یک دفعه از جا بلند شد. باچشمان ضعیفش به چهره‌ی آن شخص خیره شد. بعد گفت: تو .....نیستی؟!!! خدا می داند بعد از هرشیطنت بچه ها، چقدر موج حملات کلامی اهل مسجد به سمت احمداقا زیاد می شد. او با همه سختی ها و محکوم شدن ها با لبخندی بر لب همه این تلخ کامی ها را به جان می خرید. می دانست که پیامبر گرامی اسلام به امیرالمومنین(ع) فرمودند: یا علی، اگر یک نفر به واسطه‌ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد ثمره‌ی زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندک شاگردان ایشان چندین پزشک، مهندس، مدیر و انسان وارسته تربیت شد که همگی آن ها رشد معنوی خود را مدیون تلاش‌های احمداقا می دانند‌. آنها هنوز هم در مسیری که احمداقا برایشان هموار کرد قدم برمی دارند. به قول یکی از شاگردان ایشان: زحمتی که احمداقا برای ما کشید اگر برای درخت چنار کشیده بود، میوه می داد.! ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید ✨🌿🌸🌿✨
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت سی و دوم راوی : حجت الاسلام اسلامی فر چند سالی است که برای تبلیغ از طرف حوزه علمیه‌ی قم به منطقه دماوند می روم. ماه رمضان و محرم را در خدمت اهالی با صفای روستای آیینه ورزان هستم. به دلیل ارادتی که به شهدا دارم همیشه روی منبر از آن ها یاد می کنم.اولین روزهایی که به این روستا آمدم متوجه شدم مردم مؤمن اینجا پانزده شهید تقدیم اسلام و انقلاب کردند. من همیشه از شهدا برای مردم حرف میزنم و نام شهدای روستا را روی منبر می برم. اما برای من عجیب بود.وقتی به نام شهید احمدعلی نیری می رسیدم مردم بسیار منقلب می شدند.! چرا مردم با یاد این شهید این گونه اند؟ مگر او که بوده؟! از چند نفر قدیمی های روستا سؤال کردم.گفتند: ا‌و در اینجا به دنیا آمد اما ساکن تهران بود. فقط تابستان ها به اینجا می آمد و حتی این سال های آخر هم کمتر احمدعلی را می دیدیم. اما نمی دانید که این جوان چه انسان بزرگی بود.هرچه خوبی سراغ داشتیم در وجود او جمع بود. یکی از قدیمی های روستا که از مالکان بزرگ منطقه و از بزرگان دماوند به حساب می آمد را دیدم. به ظاهر اهل مسجد و....نبود.جلو رفتم و سلام کردم. گفتم: ببخشید شما از شهید احمد نیّری خاطره ای داری؟ نگاهی به من کرد و با تعجب گفت: احمدعلی رو می گی؟! با خوشحالی حرفش را تأیید کردم. نگاهی به چهره‌ام انداخت. اشک در چشمانش حلقه زد. چند بار نام او را تکرار کرد و شروع کرد با صدای بلند گریه کردن! ناراحت شدم. کمی که حالش سرجا آمد دوباره سوالم را مطرح کردم. با بغضی که در گلو داشت گفت: «احمد را نه من شناختم ، نه اهالی اینجا، نه هیچ کسی دیگر. احمد را فقط خدا شناخت. او یک فرشته بود در لباس انسان. احمد مدتی به اینجا آمد تا بچه های ما و اهالی این منطقه خدا را بشناسند و از وجود او استفاده کنند.» ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید ✨🌿🌸🌿✨
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> کتاب زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری 📌قسمت سی و سوم ... دوباره اشک از چشمانش جاری شد.بعد ادامه داد: وقتی احمدعلی به اینجا می آمد همه‌ی بچه ها را جمع می کرد.آن ها را می برد مسجد و برایشان صحبت می کرد. قرآن به بچه ها یاد می داد.احکام می گفت.با بچه ها بازی می کرد و... بیشتر این بچه ها از لحاظ سنی از احمدعلی بزرگ تر بودند.اما همه‌ او را قبول داشتند. همه اهالی او را دوست داشتند.احمد استاد جذب جوان ها به مسجد و خدا و دین بود. بچه ها دور او در مسجد جامع آیینه ورزان جمع می شدند و یک لحظه از او جدا نمی شدند. خیلی از اهالی اینجا را احمدعلی هدایت کرد. چند تا از آنها راه خدا و دین را رفتند و بعد از احمد شهید شدند. یادش بخیر احمد چه آدمی بود.ما بزرگتر ها هم تحت تاثیر او بودیم.. خدا می داند وقتی توی کوچه و باغ ها راه می رفت انگار همه در و دیوار به او سلام می کردند! پیرمرد این ها را گفت و دوباره اشک از چشمانش جاری شد. همسر همین آقا وقتی اشک ریختن شوهرش را دید با تعجب پرسید: حاج اقا چی شده؟! من پنجاه سال با حاجی زندگی می کنم، تا به حال ندیدم حاجی گریه کنه! شما چه گفتید که اشک حاجی رو در آوردید؟! حتی بعضی از بچه ها احمداقا را می شناختند .می گفتند: از پدرمان شنیدیم که آدم خیلی خوبی بوده و.... ادامه دارد ... با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی ) امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم شهید ✨🌿🌸🌿✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part03_خاطرات شهید صیاد شیرازی.mp3
5.98M
📚کتاب صوتی ✨خاطرات‌ شهید صیاد‌‌ شیرازی قسمت3⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام وقت بخیر،اردیبهشت امسال به زیارت شهید حاج قاسم سلیمانی باکاروانی ازاصفهان رفتم مدتی بود کمردرد شدیدی داشتم دیگه سوار اتوبوس شدم بدترشدم که نه می توانستم بشینم نه بخوابم یک شب کنار مزار حاج قاسم تا صبح احیا گرفتیم کنارقبرحاج قاسم شلوغ بود من و دوستانم کمی فاصله دارتر از قبر حاج قاسم بودیم... نیمه های شب کمردردم شدید شد که امانم را بریده بود به شهید جوشانی نزدیک بود از ته دل و با سوز دل از او خواستم کمرم را خوب کند چنددقیقه ای خوابم برد... بیدار که شدم کمرم خوب شده بود وخدارو شکر تا الان کمردرد ندارم🌺🌺🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹دختر شهید مدافع حرم محمد رضایی: دلتنگ بابام هستم. میتونید منو ببرید پیش بابام؟!😞😭 🇮🇷آنچه به شما نمی‌گویند🇮🇷 شهید ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
🦋✨ 🕊همیشه لباس بسیجی به تن داشت، پوتین هایش رنگ و رو رفته بودند و موهای سرش را مانند سربازان عادی می تراشید. متواضع بود. چیزی که محبت زین الدین را در دل ها جا می کرد، سادگی اش بود. دنبال تشریفات و در بند پست و مقام نبود. راحت بود و بی تکلّف. در جمع رزمندگان بود؛ با آنها غذا می خورد، درد دل هایشان را می شنید و از همه مهم تر، به آنان بسیار احترام می گذاشت. این بود که خواسته یا ناخواسته، همه را دنبال خود می کشید! شهید🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔳 احساسی 🌴اگه مردم چی ... 🌴اگه قبل چشامو بستم چی؟ 🎙 👌بسیار دلنشین ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
رفاقت با شهدا.mp3
926.7K
🌹هر کدومتون یک رفیق شهید داشته باشید 👌سخنان زیبای ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻💐🌻💐🌻💐🌻 💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 2⃣1⃣ دوازدهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا 💫 امروز " پنج شنبه 12 مرداد ماه" 🏴 مصادف با 16 محرم 📌روز " هفتم " چله صلوات و زیارت عاشورا‌《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام " سید محمدرضا واعظ مومنی "🌷🌷🌷 معرف: خانم بیانی 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @motevasselin_be_shohada
شهید بی سر سید محمدرضا واعظ مومنی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۴/۴ محل ولادت: شهرستان بیجار تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۹/۲ نحوه شهادت: به دست عناصر حزب کومله ۱۱ ماه به اسارت درآمدند و سرانجام به شهادت رسیدند مزار: گلزار شهدای روستای آب باره سقز ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید گرانقدر سید محمدرضا واعظ مومنی مظلوم ترین شهید نوجوان💔 💐🕊شهید سید محمدرضا واعظ مؤمنی در تاریخ چهارم تیرماه سال 1344 در شهرستان بیجار دیده به جهان گشود. پدرش سید ناصر طلبه بود. سید محمدرضا کودکی سختی داشت. در چهار سالگی به همراه مادر و خواهرانش به تهران مهاجرت کرد.سال1350 شش ساله بود که به مدرسه رفت.  در همین ایام دو خواهرش ازدواج کردند و او ماند و مادر و یک خواهر کوچکش. مدتی در بابلسر در خانه‌ی دامادشان زندگی کردند. شرایط دوباره آنها را به تهران برگرداند تا در خانه‌ی خواهر دیگرش سکنی گزیدند. او علاقه‌ خاصی به طراحی و خوشنویسی داشت و در دیوار نویسی‌های انقلاب خط می نوشت و در تظاهرات شرکت می کرد. سال 1360 به پیشنهاد دایی اش به همراه مادرش به بیجار برگشت و این بار در خانه ی آنها ساکن شد. مشکلات معیشتی و سختی های زندگی او را از ادامه‌ی تحصیل بازداشت. اما توانست تا سال سوم راهنمایی ادامه تحصیل دهد. سید محمد رضا واعظ همان سالها در بسیج نام نویسی کرد و در تاریخ دهم بهمن ماه سال1361 همزمان به خدمت سربازی رفت و به جبهه اعزام شد. مدتی بعد در سپاه نام نویسی کرد و به جبهه اعزام شد. او در  مناطق بانه- سردشت- دیواندره و هزار کانیان با ضد انقلاب جنگید. وقتی از جبهه بازگشت برای دوره‌ی چتربازی در تهران برگزیده شد و در روز در تاریخ دهم دی ماه 1361 به همراه همرزمش هنگام عزیمت به تهران در جاده بیجار- سنندج توسط افراد حزب کومله دستگیر شد و حدود 11 ماه در اسارت دشمن ماند و سرانجام در روز دوم آذر ماه 1362 به درجه رفیع شهادت نائل گشت. مادرش در روستاهای سنندج پرس و جو می کرد تا شاید نشانی از محمدرضا بیابد. سیزده ماه گذشت و مادر همچنان در پی فرزندش روستاها را زیر پا می گذاشت . آخرین مکان روستای آب باره‌ی سقز بود. مردم روستا وقتی عکس محمدرضای نوجوان را دیدند پرده از راز شهادت او برداشتند. 🥀🕊ضد انقلاب سرش را بریده و بدنش را دفن کرده بودند. سرانجــــام با نبش قبر پیکر بی سر او را در کنار همرزم اصفهانی اش یافتند و برای خاکسپاری به بیجار منتقل نمودند. پیکر پاکش خارج از گلزار شهدا ی بیجاردفن شده است. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🕊🍃🌷🕊🍃🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷ناگفته های مادر گرامی شهید گرانقدر سید محمدرضا واعظ مومنی 🌹☘مادر شهید سید محمدرضا واعظ مومنی: «خدا را شکر می‌کنم که به من افتخار داد مادر شهید باشم و امیدوارم جوانان مملکت ما قدر این خون‌های پاک را بدانند». خانم راضیه نامی، مادر گرانقدر این شهید والامقام ناگفته‌های از زندگی پر فراز و نشیب فرزند شهیدش به میان می‌آورد که در ادامه توجه شما را به مطالعه آن جلب می‌کنیم. 💐مادر شهید: می‌خواهم برای شما عزیزان از لحظه تولد تا هنگام شهادت پسرم (سید محمدرضا) برایتان هر آنچه در خاطر دارم بازگو کنم. محمدرضا، پسر عزیز من در شهریور ماه سال ۱۳۴۴ بعد از سه فرزند دختر به دنیا آمد و بسیار خوش قدم و پا به روزی بود. پدرش طلاب بود و من هم در آن زمان خانه دار بودم. روز‌ها و ماه‌ها و سال‌ها گذشت و محمدرضا بزرگ و بزرگتر شد. وقتی به سن چهار سالگی رسید ما به تهران نقل مکان کردیم و دو سال بعدش، یعنی در سن ۶ سالگی به دبستان رفت. از اینکه خدا به ما پسری داده بود خیلی خوشحال بودم، چون به خاطر نداشتن پسر حرف‌ها شنیده بودم، بگذریم! محمدرضا در همان دوران کودکی یک دوست و هم بازی برای خودش انتخاب کرد تا دوره دبستان را پشت سر گذاشت همین طور بود. به او می‌گفتم چرا فقط یک دوست را انتخاب می‌کنی؟ می‌گفت: من دوستی را قبول دارم که با محبت‌تر مهربان‌تر و بی ریا‌تر باشد. مدیر، ناظم و معلم هایش خیلی ازش راضی بودند و می‌گفتند: پسر شما خیلی مهربان و ساکت هست، نه تنها به کسی آزار نمی‌رسونه بلکه در سخت‌ترین شرایط همیشه سعی کرده به هم کلاسی هاش کمک کند. وقتی به سال اول راهنمایی رسید، تحصیلاتش در این دوره مصادف بود با آغاز تظاهرات مردمی علیه رژیم ستمشاهی و محمدرضا همراه بچه‌ها به تظاهرات می‌رفت و علیه ظلم و ستم رژیم پهلوی شعار می‌داد و، چون خط خوبی داشت روی دیوار شعار‌های انقلابی می‌نوشت. با دوستش به مسجد می‌رفت و سخنرانی‌ها را گوش می‌داد و کتاب‌هایی که مربوط به انقلاب و اسلام بود، به سختی گیر می‌آورد و مطالعه می‌کرد. محمدرضا سال دوم راهنمایی همراه با درس خواندن به بسیج می‌رفت به طوریکه ما خبر نداشتیم پس از مدتی باز ما به بابلسر رفتیم، همکاران دامادم که ارتشی بودند به او (دامادم) خبر دادند که ما برادر خانم شما را می‌بینیم که به پایگاه بسیج می‌رود، برای شما گران تمام می‌شود، چون تو ارتشی هستی. با اینکه دامادم بهش تذکر داد و او را از این کار منع می‌کرد، ولی محمدرضا در این خصوص گوشش بدهکار کسی نبود و هر کاری که خودش می‌دانست درست است انجام می‌داد. در سال سوم راهنمایی به درخواست برادرانم از بابلسر به بیجار بازگشتم و زندگی را از صفر شروع کردم. با تمام مشکلاتی که در این سال‌ها داشتیم در سال ۱۳۶۰ به ناچار از ادامه تحصیل باز ماند، اما مرتب به پایگاه‌های بسیج در رفت و آمد بود، حتی گاهی هم شب‌ها مشغول نگهبانی می‌شد. محمدرضا پس از مدتی برای جبهه ثبت نام کرد و چند روز بعد از ثبت نامش عازم جبهه شد. بعد از چند ماه که از جبهه بازگشت به عضویت سپاه پاسداران در آمد و وقتی لباس سبز سپاهی را به تن می‌کرد با افتخار می‌گفت من یک سپاهیم. در بهمن ماه ۱۳۶۱ برای گذراندن دوره چتربازی راهی شهر تهران شد و در مسیر سنندج - بیجار گروهک‌های ضد انقلاب با متوقف کردن ماشین، او را به اسارت بردند. من ماندم تنها و بی کس، به اکثر روستا‌های مسیر سنندج رفتم و همه جا را زیر پا گذاشتم، اما اثری از او نبود، هر بار خبری می‌شنیدم و هر بار می‌گفتند در فلان منطقه است، آن جا‌هایی که گروهک‌های از خدا بی خبر مقر داشتند می‌رفتم تا بلکه بتوانم خبری از محمدرضا به دست بیاورم، راه‌های پر پیچ و خم و دره‌های خطرناکی را پشت سر گذاشتم، ولی نبود که نبود. نا امیدانه باز می‌گشتم، بعد از ۱۱ ماه بی خبری و آوارگی خبری بهم رسید و من هم درنگ را جایز ندانستم و همراه برادران پیشمرگ مسلمان به روستای «آب باره» از توابع شهرستان دیواندره رفتم و در آنجا عکس پسرم را به اهالی روستا نشان می‌دادم. روستاییان گفتند: همین صاحب عکس بود، ضد انقلاب او را شهید کردند و سرش را با خود بردند و پیکرش را در همین روستا به خاک سپردند. ✨ادامه👇
همراه برادر مرحوم خودم و برادران پیشمرگ مسلمان و جمعی از اهالی روستا نبش قبر کردیم و پیکر پسرم را همراه یک شهید دیگر که از اهالی شهر اصفهان بود کفن کردیم و به طرف شهر بیجار به راه افتادیم. در مسیر برگشت به دلیل پر پیچ و خم بودن جاده آمبولانس چند بار از مسیر منحرف شد و کم مانده بود به ته دره سقوط کنیم، اما خدا رحم کرد و ما نجات پیدا کردیم، ولی به دلیل تکان شدید آمبولانس پیکر شهدا به شدت تکان خورده بود، متوجه شدیم که نایلون و کفن پسرم خونی شده است. به بیجار رسیدیم و پیکر محمدرضا را کنار قبر پسر دایی اش جدا از قطعه شهیدان به خاک سپردیم. محمدرضا پاک و معصوم بود که خداوند او را به صورت امانت به من هدیه کرد و همان گونه که معصوم به دنیا آمد همان طور هم معصومانه و مظلومانه از دنیا رفت. خدا را شکر می‌کنم که به من افتخار داد مادر شهید باشم و امیدوارم جوانان مملکت ما قدر این خون‌های پاک را بدانند. ان شاالله با اینکه محمدرضا سن زیادی نداشت اما زندگی مشقت بار و سختی داشت. 🌹🍃ویژگی‌های اخلاقی شهید یکی از ویژگی‌های اخلاقی محمدرضا این بود که همیشه حق را می‌گفت: حتی اگر به ضررش باشد. خیلی متین، با حیا و سر به زیر بود، در کار‌های خانه از جارو کردن، غذا درست کردن گرفته تا فرش بافتن به من کمک می‌کرد. محمدرضا مرا بی حد و اندازه دوست داشت به طوریکه یک بار از او بی احترامی یا بی توجهی ندیدم، حرف زور را از هیچکس قبول نمی‌کرد و در عین حال هیچ وقت بدخواه کسی نبود. از حسادت و ریا کردن متنفر بود و هیچ گاه از اینکه وضع مالیمان خوب نبود شکایتی نداشت و همیشه خدا رو شکر می‌کرد. فقط یک چیز در دل مهربانش مانده بود و همیشه آزارش می‌داد، آن هم اینکه از مهر و محبت پدر هیچ بهره‌ای نبرد. ☘راوی: راضیه نامی مادر شهید ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 💐✨🍃💐✨🍃💐✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا