eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
249 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰زندگینامه شهید والامقام حاج حسن اکبری 💐🍃شهید جانباز حاج حسن اکبری متولد سال ۱۳۳۲ در مرودشت شیراز می باشد. این شهید در نوجوانی همراه خانواده به روستای تیمیارت از توابع اصفهان مهاجرت کرده و بعد از مدتی در شهر اصفهان ساکن شدند. این شهید گرانقدر در زمان مبارزه با رژیم پهلوی از فعالان و مبارزان روستا بودند و در توزیع اعلامیه های امام خمینی ره نقش بسیار فعالی داشتند و در تظاهرات خیابانی در اصفهان نیز شرکت می‌کردند. 🔸شهید بزرگوار در دوران پس از دفاع مقدس نیز با وجود شرایط جسمانی خاص، دست از کارهای خداپسندانه و کمک به همنوعان برنداشت. سال ها بدون دریافت دستمزدی در قرض الحسنه روستا فعالیت می نمود و اذعان داشت که فقط برای رضای خدا فعالیت می کند. چندین سال فرمانده بسیج روستا و عضو در هیأت مذهبی و از فعالین برگزاری مجالس مذهبی و یادواره شهدا بودند. 🦋از دیگر کارهای خیرخواهانه ایشان رساندن بیماران و زنان باردار بدون دریافت دستمزدی از روستا به بیمارستان های اصفهان بودند. در حل اختلاف بین مردم پیش قدم می شدند. در مواقع وقوع بلایای طبیعی چون زلزله در جمع آوری کمک های مردمی دریغ نمی کردند. و به جهت اهمیت تعلیم و تربیت نوجوانان و جوانان کلاس قرآن را برپا نموده و اهتمام تام داشتند. ایشان بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز در پی فرمان حضرت روح الله در کارهای عمرانی روستا شرکت می‌کردند. 🔻در آغاز جنگ تحمیلی، به دستور و فرمان امام راحل در جبهه های نبرد حضور یافتند و در عملیات های والفجر ۴ و عملیات رمضان مجروح شدند و علیرغم مجروحیت باز هم در عملیات ها شرکت نمودند که در عملیات خیبر و منطقه طلائیه در اسفند ماه سال ۱۳۶۲ از ناحیه دو پا که به قطع عضو ایشان منجر شد به مقام جانبازی نائل آمدند. 🥀🕊ایشان پس از ۲۰ سال تحمل درد و رنج حاصل از جراحت و اثر آلودگی به سلاح های شیمیائی رژیم بعثی صدام در ۶ دی ماه سال ۱۳۸۲ به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. از ایشان ۶ فرزند ، که ۴ پسر و ۲ دختر می باشد به یادگار مانده است. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🕊✨🌷🕊✨🌷🕊✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻🌿نحوه ی مجروحیت جانباز شهید حاج حسن اکبری 🌹در بین همرزم هایش به شجاعت و پیرمرد دونده معروف بود وقتی ترکش خمپاره به ایشان اصابت می کنه یک پای ایشان پایین تر از زانو قطع میشه و یک پای دیگر بالای زانو... ☘اون پایی که زیر زانو قطع شده بود هنوز کامل جدا نشده و با گوشت و پوست به پایش وصل بود که خود پدر پا را جدا می کنه و میگه این پا هم چیزی نیست جانم رو هم فدای اسلام می کنم ( بعدا همین پا عفونت می کنه و دکترها مجبور میشن این قسمت پا رو هم مثل اون یکی پا از بالای زانو قطع کنند) جانباز شهید حاج حسن اکبری🌺 از توابع اصفهان روستای تیمیارت محل مجروحیت منطقه طلائیه عملیات خیبر تاریخ ۱۹ اسفند ماه ۱۳۶۱ تاریخ شهادت ۶ دی ماه ۱۳۸۲ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠خاطره ای از زبان عروس شهید بزرگوار حاج حسن اکبری💠 🔆سال ۱۳۹۳ ازدواج کردیم ، دو سال و چند ماه از ازدواج می گذشت و من هنوز باردار نشده بودم... طبق روال هر سال ۶ دی ماه تعدادی از اقوام را دعوت و سالگرد گرفته میشد به شهید حاج حسن گفتم امسال دیگر هیچ کاری برایت نمی کنم حتی یک قاشق هم برایت جابجا نمی کنم چرا حاجت من را نمی دهی( فرزند) و برای فرار از کار به خانه مادرم رفتم کسی آنجا نبود وسط سالن سبزی خوردن پاک نشده آن هم به مقدار زیاد وسط سفره بود! ( خواهرم مغازه سبزی فروشی و سبزی خردکنی داشت )... با خودم گفتم بنده خدا مادرم باید این همه سبزی را باید برای مغازه خواهرم تنها پاک کند! با اینکه همیشه از سبزی پاک کردن متنفرم نشستم و دست تنها شروع به پاک کردن سبزیها مشغول شدم تا حد زیادی پاک کرده بودم که مادرم از راه رسید و انگشت به دهان ، گفت تو که از سبزی پاک کردن بدت می آمد چه شده الان سبزی پاک می کنی ؟ شاید می دانی متعلق به خودتان است پاک می کنی ؟ سریع جواب دادم نه ما سبزی سفارش ندادیم ! مادرم گفت مادرشوهرت سفارش سبزی خوردن برای ۱۰۰ نفر داده ! توی دلم نمیدانستم به شهید چه بگویم ! ناچار نشستم و تا آخرش با کمک مادرم پاک کردیم و شستیم. دو ماه بعد من پسرم امیرحسن را باردار شدم ☺️ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹✨🌿🌹✨🌿🌹✨🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥وصیت لسانی شهید اکبری پشتیبان ولایت فقیه بودن... سفارش به خواندن نماز اول وقت، و ضایع نکردن حق دیگران و هم اینکه اجازه ندهیم حق ما را ضایع کنند. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊🌿🌹 جانباز شهید حاج حسن اکبری هم اهل صله رحم و هم مهمان نواز بودند پارسال در ماه صفر همزمان با ایام شهادت از شهدای تفحص شده در شهر اصفهان تشییع کردند، دو سالی هست که همسر شهید توان پیاده روی ندارند و نمیتوانند در این مراسمات شرکت کنند اما فرزندان توفیق یارشان شد و در این مراسم تشییع شهدای گمنام شرکت کردند.. به فاصله چند روز یک شهید بزرگوار را به خانه شهید اکبری آوردند و همسر شهید که نتوانسته بود در مراسم تشییع شهدای گمنام شرکت کند میزبان شهید گمنام شدند ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خانواده شهید حاج حسن اکبری میزبان شهید گمنام💔 🕊🕊🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" حاج حسن اکبری " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت شهید "حسن اکبری" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ یا صاحب‌ الزمان تسلیت 👤 حاج سیدمجید بنی_فاطمه 📌ایام شهادت 👌 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
🏴امام حسن عسکری ع خطاب به فرزندش (عج) چنین می‌فرمایند: ♻️ پسر من،... بدان که دلهای مردم دیندار و با اخلاص مانند پرندگانی که میل به آشیان دارند، مشتاق لقای تو هستند. ♻️و اعْلَمْ أَنَّ قُلُوبَ أَهْلِ الطَّاعَةِ وَ الْإِخْلَاصِ نُزَّعٌ إِلَيْكَ مِثْلَ الطَّيْرِ إِذَا أَمَّتْ أَوْكَارَهَا... » 📚کمال الدین و تمام النعمه؛ ج2 ، ص448 الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲🏻🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💞 📚 _اومدم کہ جواب بدم تلفـݧ زنگ زد خالم بود نجات پیدا کردم و دوییدم سمت اتاقم... چادرم و درآوردم تو آیینہ نگاه کردم چهرم نسبت به سه سال پیش خیلے تغییر کرده بود بہ خودم لبخندے زدم و گفتم اسماء ایـݧ سجادے کیہ چرا داره بہ دلت میشینہ؟ همونطور کہ بہ آیینہ نگاه میکردم اخمام رفت تو هم _اسماء زوده مقاومت کـݧ نکنہ ایـݧ هم بشہ مث رامیـݧ تو باید خیلے مواظب باشے نباید برگردے بہ سہ سال پیش علے فرق داره نوع نگاهش،صدا کردنش،حرف زدنش،عقایدش... _خندم گرفت ...هہ علے؟ هموݧ سجادے خوبہ زیادے خودمونے شدم _در هر حال زود بود براے قضاوت هنوز جلوے آیینہ بودم کہ ماماݧ در اتاق و باز کرد کجا فرار کردی؟ خندم گرفت فرار کجا بود مادر مـݧ اومدم لباسامو عوض کنم خوب پس چرا عوض نکردے هنوز؟ داشتم تو آیینہ با خودم اختلاط میکردم مامانم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت: بسم اللہ خل شدے دختر؟ خندیدم و گفتم بووووودم راستے ماماݧ آقاے سجادے گفت کہ قرار بعدیموݧ اگہ شما اجازه بدید براے فردا باشہ فردا؟ چہ خبره اسماء نمیدونم ماماݧ عجلہ داره براے چے مثلا عجلہ داره دستمو گذاشتم رو چونم و گفتم خوب ماماݧ براے مـݧ دیگہ ماماݧ با گوشہ ے چشمش بهم نگاه کرد و گفت:بنده خدا آخہ خبر نداره دختر ما خلہ تو آیینہ با خودش حرف میزنہ ِاِ مامااااااااااان ... در حالے کہ میخندید و از اتاق میرفت بیروݧ گفت :باشہ با بابات حرف میزنم راستے اسماء اردلاݧ داره میاد. از اتاق دویدم بیروݧ با ذوق گفتم کے داداش کچلم میاااااد فردا خبر داره از قضیہ خواستگارے؟ _معلومہ کہ داره پسر بزرگمہ هااا تازه خیلے هم تعجب کرد کہ تو بالاخره بعد از مدت ها اجازه دادے یہ خواستگار بیاد براے همیـݧ از پادگاݧ مرخصے گرفتہ کہ بیاد ببینتش دستم و گذاشتم رو کمرمو گفتم: آره تو از اولم اردلاݧ و بیشتر دوست داشتے بعد باحالت قهر رفتم اتاق _ماماݧ نیومد دنبالم خندم گرفتہ بود از ایـݧ همہ توجہ ماماݧ نسبت بہ قهر مـݧ اصلا انگار ݧ انگار خستہ بودم خوابیدم باصداے اذاݧ مغرب بیدار شدم اتاقم بوے گل یاس پخش شده بود. دیدم رو میزم چند تا شاخہ گل یاسہ تعجب کردم تو خونہ ما کسے براے مـݧ گل نمیخرید ولے میدونستـݧ گل یاس و دوست دارم اولش فکر کردم ماماݧ براے آشتے گل خریده ولے بعید بود ماماݧ از ایـݧ کارا نمیکرد موهام پریشوݧو شلختہ ریختہ بود رو شونہ هام همونطور کہ داشتم خمیازه میکشیدم از اتاق رفتم بیروݧ و داد زدم: ماماااااااݧ ایـݧ گلا چیہ؟ مـݧ باهات آشتے نمیکنم تو اوݧ کچل و بیشتر از مـݧ دوست دارے اردلاݧ یدفہ جلوم ظاهر شد و گفت: بہ مـݧ میگے کچل؟ از هیجاݧیہ جیغے کشیدم و دویدم بغلش و بوسش کردم هنوز لباس سربازے تنش بود میخواستم اذیتش کنم دستم و گرفتم رو دماغم گفتم: _اه اه اردلاݧ خفہ شدم از بوے جورابو عرقت قیافشو ببیـݧ چقد سیاه شدے زشت بودے زشت تر شدے خندید و افتاد دنبالم بہ مـݧ میگے زشت؟ جرئت دارے وایسااا ماماݧ با یہ اللہ اکبر بلند نمازشو تموم کرد و گفت چہ خبرتونہ نفهمیدم چے خوندم قبول باشہ ماماݧ مگہ نگفتے اردلاݧ فردا میاد چرا منم نمیدونم چرا امروز اومد _اردلاݧ اخمی کردو گفت ناراحتید برم فردا بیام خندیدم هولش دادم سمت حموم نمیخواد تو فعلا برو حموم... راستے نکنہ گلارو تو خریدی؟ ناپرهیزے کردے اردلان... خندید و گفت:بابا بغل خیابوݧ ریختہ بودݧ صلواتے مـݧ پول نداشتم برات آبنبات چوبے بخرم گل گرفتم گل یاس؟ اونم صلواتے؟ برو داداااااش برووو کہ خفہ شدیم از بو برو. _داشتم میخوابیدم کہ اردلاݧ در اتاق و زد و اومد داخل ... ✍ ادامه دارد .... ✨🦋✨
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💞 📚 _داشتم میخوابیدم کہ اردلان در اتاق و زد و اومد داخل... برق و روشـݧ کرد و گفت: خواهر گلم ساعت ۱۰ از کے تا حالا تو انقدر زود میخوابے؟ نمیخواے داداشتو ببینے باهاش حرف بزنےحالشو بپرسے؟ مثلا تازه اومدمااااا درازکشیده بودم بلند شدم رو تخت نشستم و باخنده گفتم: داداش خلِ کچلم ماماݧ بهت یاد نداده وقتے یہ نفر میخواد بخوابہ یا داره استراحت میکنہ مزاحمش نشے؟ _اردلان اخم کرد و برگشت کہ بره باسرعت از رو تخت بلند شدم و بازوش و گرفتم کجااااااا لوس مامان؟ _اخماش بیشتر رفت تو هم و گفت میرم شما استراحت کنے....لوسم خودتے همونطور کہ میکشوندمش سمت تختم گفتم خوب حالا قهر نکـݧ بیا بشیـݧ ببینم چیکار داشتے اردلان نشست رو تختم مـݧ هم رو صندلے روبروش دستم و گذاشتم زیر چونم و گفتم به به داداش اردلاݧ حموم لازم بودیااااا ترو خدا زود بزود برو حموم اینطورے پیش برے کسے بهت زݧ نمیده هااااااا خندید و گفت: _تو بہ فکر خودت باش یواش یواش بوے ترشیدگیت داره در میاد. همہ از خداشونہ مـݧ دامادشوݧ بشم حیف کہ مـݧ قصد ازدواج ندارم دوتایے زدیم زیر خنده. ماماݧ در اتاق و باز کرد و با یہ سینے شربت و بیسکوییت وارد شد بہ بہ خواهر برادر باهم خلوت کردید راستے اسماء با،بابات حرف زدم بہ مادر اقاے سجادے هم گفتم براے فردا مشکلے نیست جلوے اردلاݧ خجالت کشیدم و سرمو انداختم پاییـݧ اردلاݧ خندید و گفت: خوبہ دیگہ اسماء خانوم، مـݧ باید از ماماݧ میشنیدم؟ _سرم همونطور پاییـݧ و گفتم آخہ داداش یدفہ اے شد بعدشم هنوز کہ خبرے نیست... ماماݧ لیواݧ شربت و یہ بیسکوییت داد دست اردلاݧ و گفت بخور جوݧ بگیرے ببیـݧ چہ لاغر شدے چپ چپ بہ ماماݧ نگاه کردم و گفتم: ماماݧ مـݧ احتیاج ندارم بخورم جوݧ بگیرم اردلاݧ بادست زد پشتم و گفت: آخ آخ حســـــودے؟ ماماݧ هم لیواݧ شربت و داد دستم و گفت بیا تو هم بخور جوݧ بگیرے لیواݧ و ازش گرفتم و گفتم پس بیسکوییتش کو بلند شد و همونطور کہ از اتاق میرفت بیروݧ گفت واااااااا بچہ شدے اسماء خودت بردار دیگہ حرصم گرفتہ بود لیواݧ شربت گذاشتم تو سینے و بہ اردلاݧ کہ داشت میخندید دهـݧ کجے کردم اردلاݧ شربت و تا تہ خورد و گفت:آخیش چہ چسبید... _بعد دستش و گذاشت رو شونم و گفت:اسماء میخوام باهات جدے حرف بزنم سرمو بہ نشونہ ے تایید تکوݧ دادم اردلاݧ آهے کشید و شروع کرد: سہ سال پیش اونقدرے کہ الاݧ برام عزیزے، عزیز نبودے اسماء حجابتو دوست نداشتم نوع تیپ زدنات، دوستات،بیروݧ رفتنات و..... همیشہ متفاوت بودے با کل خوانواده اینکہ بگم همه چیت بد بود و دوست نداشتما ݧ بالاخره خواهرم بودے چند بار بہ ماماݧ و بابا شکایتت و کردم اما اونا اجازه ے دخالت و بهم ندادݧ براے همیـݧ منم کارے بهت نداشتم _تا وقتے کہ اوݧ اتفاق برات افتاد،نمیدونم چے باعث شده بود کہ خواهر همیشہ شیطوݧ و درس خوݧ مـݧ گوشہ گیر بشہ و با هیچ کسے حرف نزنہ،دنبالشم نیستم چوݧ هرچے کہ بود باعث شد تو اینے بشے کہ الاݧ هستے،اسماء وقتے تورو،تو اوݧ وضعیت میدیدم داغوݧ میشدم کلے برات نذرو نیاز کردم کہ خوب بشے، حضرت زهرا رو قسم دادم کہ بہ خواهرم کمک کـݧ،اشک ریختم ،زجہ زدم و.... روزے کہ چادرے شدے _فهمیدم کہ حضرت زهرا جوابمو داده دیگہ خیالم از بابتت راحت شد فهمیدم کہ راهت رو درست انتخاب کردے. وقتے ماماݧ بهم قضیہ ے خواستگارے و گفت:خیلے خوشحال شدم و میدونستم کہ تو اونقدر بزرگ شدے کہ تونستے تصمیم بگیرے _همچنیـݧ مشتاق شدم ببینم کیہ کہ خواهر ما بیـݧ ایـݧ همہ آدم اجازہ داده بیاد براے خواستگارے.... خندیدمو گفتم: یکے مث خودت مثل من؟ خوب پس قبول کن دیگه.. خندیدمو گفتم: ارہ تسبیحش همیشہ دستش دکمہ هاے پیرهنشو تا آخر میبنده سر وتهش بزنے تو بسیج دانشگاس وقتے هم کہ با آدم حرف میزنہ زمینو نگاه میکنہ اهاݧ راستے ریشم داره ، برادریہ براے خودش هههههه... دستشو گذاشت روشونم گفت خستہ نباشے،یکم از اخلاقش بگوووو _إ اردلاݧ پاشووو برو میخوام بخوابم خستم إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم حرفاے اصلیم موند.... ✍ ادامه دارد .... ✨🦋✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Part10_ققنوس فاتح.mp3
30.71M
📚کتاب صوتی زندگینامه داستانی سردار شهید قسمت 🔟 💥پایان💥 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝