🌹🍃سردار بسیجی معلم با بصیرت و آگاه
فرمانده و رزمنده شجاع و دلیر اسلام و انقلاب
مبارز رشید و دلاور جبهه جنگ و فرهنگ
سردار شهید #حاج_محمود_اخلاقی
از فرماندهان لشکر ۱۷ امام علی بن ابیطالب (ع) بود که از درگیری های اولیه کردستان تا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به مدت ۹۶ ماه حضور مستمر در جبهه های جنوب و غرب کشور داشت و نهایتاً در آخرین روزهای دفاع مقدس به شهادت رسید.
شهید اخلاقی معلم ریاضی آموزش و پرورش سمنان بود .حاج محمود در آخرین روزهای حیاتش سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا، قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام است، ولی من هنوز زنده ام! خدایا! بدنم دیگر جای ترکش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر را ندارم. من چگونه به شهرم برگردم و چگونه به چشمان پدران، مادران، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم. خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام گردان. » گویی خدا سوز ناله های عاشقانه اش را شنید و فرصتی دیگر به او داد تا محمود را هم آسمانی کند.
🕊✨🍃🌺🍃✨🕊
💥رزق حلال و تربیت دینی به نقل از مادر شهید:
محمود سال ۱۳۳۵ در شهر سمنان متولد شد. پدرش کشاورز بود و من هم به امور خانه و خانه داری مشغول بودم. پدر بچه ها تأکید زیادی روی رزق حلال و تربیت دینی بچه ها داشت. شهادت فرزندانم مجید و محمود گواه حلال خوری خانواده ماست.
پسرم محمود تا جایی که می توانست در خانه به من و در کشاورزی به پدرش کمک می کرد. بچه درسخوانی بود. بعد از اینکه دیپلمش را گرفت وارد دانشگاه سمنان شد و در رشته طراحی فوق دیپلمش را گرفت. بعد هم به عنوان معلم به روستای چاشم رفت.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
❣شهید والامقام محمود اخلاقی به روایت مادر❣
°•[🌿🦋🌤]•°
🌺🍃مبارزات خودش را علیه رژیم شاهنشاهی شروع کرد. اوج فعالیت هایش در سال ۱۳۵۶ و در دانشگاه بود. بارها و بارها تحت تعقیب نیرو های ساواک قرار گرفت، اما هرگز دست از فعالیت های انقلابی نکشید.
بعد از پیروزی انقلاب، محمود برای مبارزه با ضدانقلاب به کردستان رفت و از خود رشادت ها و دلاوری های زیادی نشان داد. سال ۱۳۵۹ ازدواج کرد. سه فرزند داشت، دو پسر و یک دختر ماحصل زندگی مشترک هشت ساله اش بود.
🌹🍃به محمود می گفتم: «تو پدر سه فرزند هستی، زمان تولد هیچ کدامشان نبودی و دائم در جبهه هستی، هیچ وقت نتوانستی به بچه هایت برسی!» می گفت: «اگر شما به جبهه بیایید و زن و بچه های مرزنشین را ببینید که با چه سختی ای زندگی می کنند و چه بر سرشان می آید، این حرف ها را نمی زنید. زن ها و بچه ها اگر خدایی نکرده اسیر شوند، ما چه کنیم؟! اگر ما به جبهه نرویم مملکت از دست می رود.
💐🍃پنج پسرم را راهی میدان نبرد کردم. خودم و دختر ها هم در پشت جبهه فعالیت می کردیم. من به مسجد می رفتم تا با خانم های محل برای رزمنده ها نان بپزیم. هر چقدر هم می توانستیم، کمک مالی می کردیم. محمود بچه های محل را همراه خودش به جبهه می برد. تعدادی از شاگرد های محمود در گردان او بودند. پسرم علاوه بر جبهه و فرماندهی، برای بچه ها کلاس درس تشکیل می داد تا از تحصیل عقب نمانند. او درس شجاعت و آزادگی را به دانش آموزانش آموخت.
🌸🍃محمود خیلی خوش اخلاق و خنده رو بود. مرد خدا بود و مهربانی در چهره اش پیدا بود. خانواده اش را خیلی دوست داشت و به من و پدر و خواهر و برادرهایش احترام می گذاشت. وقت هایی بود که همراه با پدرش به باغ می رفت و به او در کار ها کمک می کرد. وقتی با پدرش از باغ می آمدند، می گفت: اول بابا وارد خانه شود. به همه این نکات ریز توجه داشت. شجاعت و تقوا از مهم ترین شاخصه های رفتاری اش بود. سادگی در زندگی اش چشمگیر و قابل توجه بود.
🌷🍃همیشه نمازهایش را اول وقت می خواند.
پسرم محمود برای چهلمین روز وفات یکی از برادرهایش به سمنان آمده بود، به او گفتیم: حالا که برادرت تازه فوت شده است و برادر دیگرت هم که تازه شهید شده، دیگر جبهه نرو. گفت: الان به حضور ما در جبهه نیاز است، اگر از اتفاقاتی که در منطقه می افتد، برایتان بگویم مطمئن هستم که خواهر هایم هم همسرانشان را راهی جبهه می کنند. » این آخرین وعده دیدار ما بود و چند روز بعد به شهادت رسید.
🌺🍃محمود از درگیری های اولیه کردستان تا پذیرش قطعنامه ۵۹۸ به صورت مستمر در جبهه های جنوب و غرب کشور حضور داشت و به عنوان معاون و بعد فرمانده گروهان در کامیاران، تکاب و گیلانغرب خدمت کرد. در سال ۱۳۶۴ به فرماندهی محور لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) منصوب و در سال ۱۳۶۷ قائم مقام فرمانده این لشکر شد. کارکشتگی و استعداد نظامی اش سرآمد بود. محمود به عنوان یک الگو، در دل رزمندگان لشکر ۱۷ علی بن ابیطالب (ع) جا گرفته بود.
🌻🍃خاکریز موشکی
یکی از دوستانش برایمان تعریف می کرد که «بعد از عملیات خیبر، شهید زین الدین، فرمانده لشکر علی بن ابیطالب (ع)، حاج محمود را به عنوان مسئول محور انتخاب کرد. حاجی در عملیات والفجر ۸، روز و شب نداشت. از اولین نیرو هایی بود که وارد خاک عراق شد. وقتی که در جزیره مجنون پیاده شدیم بدون اینکه تأمین باشد، شروع به ارزیابی منطقه کرد.
آن هم در حالی که سردرد داشت و یک چشمش کاملاً تخلیه شده بود! تازه از درد پا هم رنج می برد! روز اولی که بچه های گردان حضرت معصومه (س) اهداف خودشان را تصرف می کردند با حاج محمود رفتیم آخر خط. نیرو های دشمن جلوی سایت موشکی ما را گرفتند. هلیکوپتر ها از بالا تیراندازی می کردند و نیرو های عراقی از رو به رو. حاج محمود وضعیت منطقه را بررسی کرد و گفت: «باید یک ضلع از خاکریز سایت موشکی را بگیریم. » اجرای این دستور واقعاً سخت بود، اما حاج محمود پافشاری کرد! ما هم با چند شهیدی که دادیم آنجا را گرفتیم. خیلی از نیرو ها ناراحت شده بودند.
فکر می کردند حاجی اشتباه کرده! هنوز یک ساعت از تصرف آنجا نگذشته بود که نیرو های تازه نفس دشمن رسیدند و پاتک زدند. نیرو هایی که جلوی پاتک را گرفتند، همان نیرو های پشت خاکریز بودند!
🌹🍃پسرم در طول حضورش در معرکه نبرد بارها و بارها مجروح شد. در عملیات کربلای یکی از چشم هایش به شدت آسیب دید و تخلیه شد. باز هم در عملیات بدر به راحتی با زخم گلوله در ناحیه پا کنار آمد، اما حاضر به ترک منطقه نشد.
🌺🍃در عملیات بستان و کربلای ۵ مجروح شد. می گفت: «مرگ در راه خدا افتخار است!» همه این مجروحیت ها گواه ایستادگی اش بود. از اینکه در جنگ شهید نشده بود بسیار غمگین بود و حسرت می خورد.
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
✨ادامه👇
💐🍃دوستانش می گویند در آخرین روز های حیاتش محمود سر به آسمان بلند کرده و گفته بود:
«خدایا، قطعنامه هم پذیرفته شد و جنگ هم رو به اتمام است، ولی من هنوز زنده ام!
خدایا! بدنم دیگر جای ترکش خوردن ندارد و از طرفی روی برگشت به شهر خود را ندارم. من چگونه به شهرم برگردم و چگونه به چشمان پدران، مادران، همسران و فرزندان شهید نگاه کنم.
خدایا ماندن پس از جنگ را بر من حرام گردان. » گویی خدا سوز ناله های عاشقانه اش را شنید و فرصتی دیگربه او داد تا او نیز آسمانی شود.
🌸🍃سوم مرداد ماه ۱۳۶۷ که منافقین از غرب کشور وارد ایران شدند محمود از لشکر ۱۷ علی ابن ابیطالب (ع) مرخصی گرفت و همراه با بچه های سمنان راهی غرب کشور شد. همراه با آن ها در مرصاد شرکت کرد و در کنار همرزمانش به شهادت رسید.
🌹🍃یکی از همرزمان پسرم در مورد خوابی که او قبل از شهادتش دیده بود، چنین نقل می کند: نشسته بودیم که حاج محمود گفت:
«خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم منافقین حمله کرده اند و ما محاصره شده ایم. تعداد رزمنده های ما خیلی کم بود. چند نفری بسیج شده بودیم که نیرو جمع کنیم. نیرو های دشمن آنقدر نزدیک شده بودند که سینه ام به سینه شان می خورد. »
🌷🍃حاج محمود خوابش را که تعریف کرد، ادامه داد: «این آخرین اعزام من است، من این بار شهید می شوم. »
به او گفتیم: «حاجی این حرف ها را نزن. نیرو ها به فرمانده با تجربه ای مثل شما نیاز دارند»، اما فرمانده محمود آرام و مطمئن گفت: «نه این خواب صددرصد تعبیر می شود.»
در مرصاد خوابش تعبیر شد و به شهادت رسید.
🌻🍃آرزوی من این بود که محمود به خواسته اش برسد و طعم شهادت را بچشد. اگر بعد از این همه مجاهدت و حضور می ماند از غصه دق می کرد.
پسرم در بخش هایی از وصیتنامه اش نوشته بود: «از دوستان و آشنایان می خواهم که فرمان امام (ره) را از دل و جان ارج بنهند و گوش به فرمان او باشند. »
🌺✨🌺✨🌺
🔹گزیده ای از خصوصیات بارز اخلاقی سردار شهید اخلاقی از زبان همرزمان :
شهید اخلاقی همانند دیگر شهدای ما به نماز های اول وقت و به نماز جمعه و جماعت تاکید داشت.
اهل تجمل طلبی و منیت اصلا نبود.
ایشان در شرایط سخت و بحرانی روح بلندی داشتند.
ایشان تابع محض ولایت فقیه بودند .
برخورد ایشان با دیگران بسیار متین و دوستانه بود ایشان وقتی در جمع بسیجیان بودند تشخیص داده نمی شد که ایشان فرمانده است .
آدم خیلی رکی بود و با صراحت حرفش را می زد .به خاطر همین در بعضی جاها مورد
بی مهری قرار می گرفت ولی با توجه به روحیاتی که داشت و تواضعی که داشت،تحمل می کرد.
برای شادی روح شهدا صلوات
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🕊✨🌷🕊✨🌷✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥آخرین درس آقا معلم:
علم، ایثار، شهادت در سایه ولایت
سردار رشید اسلام شهید والامقام حاج #محمود_اخلاقی🕊💐
شادی روح پر فتوح شهدا صلوات✨
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" محمود اخلاقی " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "محمود اخلاقی"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌺✨
همه کنید قیام
دهید سلام
امام کل زمان ها
دوباره گشت امام
آغاز امامتت مبارک آقاجان☺️
🌸🍃🌸🍃🌸
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
1_6808267451.mp3
5.54M
#آغاز_ولایت_امام_زمانعج
♥️✨
🌸آغاز امامتت مبارک🌸
💐آقای زمین و آسمونا
🎙 #مهدی_رسولی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_بیست_و_هفتم
_إ اسماء مـݧ هنوز کلے حرف دارم
حرفاے اصلیم مونده...
باشہ داداش بگو
فقط یکم زودتر صب باید پاشم و بقیشم کہ خودت میدونے
چیہ انقد زود داداشت و فروختے؟
إ داداش ایـݧ چہ حرفیه شما حرفتو بزݧ
راستش اسماء مـݧ بہ مامانینا نگفتم آموزشیم تو یزد دیگہ تموم شد بخاطر خدمات فرهنگے و یہ سرے کارهاے دیگہ ادامہ ے خدمتم افتاده تو سپاه تهراݧ
_إ چہ خوب داداش،ماماݧ بفهمہ کلے خوشحال میشہ
اره تازه استخدام سپاه هم میشم
فقط یہ چیز دیگہ
چے؟
_چطورے بگم اخہ؟ إم-إم
بگو داداش خجالت نکش نکنہ زݧ میخواے
اره...
اره
ینے از یہ نفر چیزه
داداش بگو دیگہ جوݧ بہ لبم کردے.
اسماء دوستت بود زهرا
خب؟ خب
هموݧ کہ باهم یہ بارم رفتید تشیع شهدا...تو بسیج مسجد هم هست
_خب داداش بگو دیگہ
اسماء ازدواج کرده؟
اخ اخ داداش عاشق شدے. ازدواج نکرده
اسماء با ماماݧ حرف میزنے؟
اوووو از کے تاحالا خجالتے شدے
حرف میزنے یا
اره حرف میزنم پس بگو چرا لاغر شدے غم عشقے کشیدے کہ مپرس
از رو تخت بلند شد و گفت:
هہ هہ مسخره ، بگیر بخواب فردا کلے کار داری
_باورم نمیشد اردلاݧ عاشق شده باشہ ولے خوب مگہ داداشم دل نداشت
بعدشم مگہ فکر میکردم سجادے از مـݧ خوشش بیاد.
_ساعت ۱۱بود تقریبا آماده بودم
یہ روسرے صورتے کمرنگ سرم کردم زنگ خونہ بہ صدا در اومد
از پنجره بیرونو نگاه کردم سجادے داشت با دست موهاشو درست میکرد
خندم گرفتہ بود چہ تیپے هم زده.
_از اتاق اومدم بیروݧ اومدم خدافظے کنم کہ اردلاݧ عصبانے و با اخم صدام کرد کجا؟
سرجام خشکم زد
خندید و گفت نترس بابا وایسا منم بیام تا جلوے در حالا چرا انقد خوشگل شدے تو
خندیدم و گفتم بووووووودم
دستمو گرفت و تا جلوے در همراهیم کرد
سجادے وقتے منو اردلاݧ دست تو دست دید جا خورد و اخماش رفت توهم
مثلا غیرتے شده بود
خندم گرفت و اردلاݧ ومعرفے کردم
سلام آقاے سجادے برادرم هستـݧ اردلاݧ
انگار خیالش راحت شد اومد جلو با اردلاݧ دست داد
_سلام خوشبختم آقاے محمدے
سلام همچنیـݧ آقاے سجادے
اردلاݧ بهم چشمکے زد و گفت:
خوب دیگہ برید بہ سلامت خداحافظ بعد هم رفت و در و بست
_تو ماشیـݧ بازهم سکوت بود
ایندفعہ مـݧ شروع کردن بہ حرف زدݧ
خب،خوبید آقاے سجادی خوانواده خوبن
لبخندے زد و گفت:الحمدوللہ شما خوبید؟ بلہ ممنوݧ
خب شما بگید کجا بریم خانم محمدے
مـݧ نمیدونم هر جا صلاح میدونید
روبروے آبمیوہ فروشے وایساد
رفتیم داخل و نشستیم
خوب چے میل دارید خانم محمدے
آب هویج از پرویے خودم خندم گرفتہ بود
آقا دوتا آب هویج لطفا
انشا اللہ امروز دیگہ حرفاموݧ رو بزنیم و تموم بشہ
انشااللہ
خوب خانم محمدے شما شروع کنید
_منـ ؟ باشہ...
ببینید آقاے سجادے مـݧ نمیدونم شما در مورد مـݧ چہ فکرے میکنید ولے اونقدرام کہ شما میگید مـݧ خوب نیستم.
آهے کشیدم و ادامہ دادم
شما ازگذشتہ ے مـݧ چیزے نمیدونید مـݧ بهاے سنگینے و پرداخت کردم کہ بہ اینجا رسیدم
شاید اگہ براتوݧ تعریف کنم منصرف بشید از ازدواج با مـ....
سجادے حرفمو قطع کرد و گفت:
خواهش میکنم خانم محمدے دیگہ ادامہ ندید مـݧ با گذشتہ ے شما کارے ندارم مـݧ الاݧ شمارو انتخاب کردم و میخوام و اینکہ...
واینکہ چی؟
امیدوارم ناراحت نشید مـݧ نامہ اے رو کہ جا گذاشتید بهشت زهرا رو خوندم
البتہ نمیدونستم ایـݧ نامہ براے شماست اگہ میدونستم هیچ وقت ایـݧ جسارت و نمیکردم
اخرش کہ نوشتہ بودید "اسماء محمدے"
متوجہ شدم کہ نامہ ے شماست
یکے از دلایل علاقہ ے مـݧ بہ شما هموݧ چیزهایہ کہ داخل نامہ بود
فکر کنم سوالاتتوݧ راجب چیزهایے کہ میدونستم رفع شده
بهت زده نگاهش میکردم
باورم نمیشد با اینکہ گذشتمو میدونہ بازم انقدر اصرار داره بہ ازدواج
سرشو آورد بالا از حالت چهره ے مـݧ خندش گرفتہ بود
_آب هویجا روآوردݧ
لیواݧ آب هویج و گذاشت جلوم وبدوݧ ایـݧ کہ نگاهم کنہ گفت:بفرمائید اسماء خانم بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم
دلم یجورے میشد...
✍ ادامه دارد ....
✨🦋✨
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💞 #عاشقانه_دو_مدافع
📚 #قسمت_بیست_و_هشتم
_بہ اینطور صدا کردنش حساسیت داشتم دلم یجورے میشد....
لبخندے زدم،لپام قرمز شده بود سرمو انداختم پاییـ.
_راستش خانم محمدے فکر میکردم وقتے متوجہ بشید او نامہ رو خوندم از دستم ناراحت و عصبانے بشید
راست میگفت
طبیعتا باید ناراحت میشدم.
اما نہ تنها ناراحت نشدم تازه یجورایے خیالمم راحت شد انگار یہ بار سنگینے ک از رو،دوشم برداشتـݧ
_سجادے بہ لیواݧ اشاره کرد و گفت چرا میل نمیکنید نکنہ دوست ندارید؟ چیز دیگہ اے میل دارید براتوݧ بگیرم
همیـݧ خوبہ الاݧ میخورم شما بفرمایید میل کنید
باشہ ،چشم
_سجادے مشغول خوردݧ آب هویج بود
مات و مبهوت بهش نگاه میکردم
کے فکرش و میکرد یہ روز منو سجادے روبروے هم بشینیم و باهم آب هویج بخوریم؟ درباره ے ازدواج حرف بزنیم
سجادیہ اخمو و خشـݧ و ترسناک،جلوےدمـݧ انقدر آروم و مهربوݧ بود.
_بهش خیره شده بودم غرق تو افکار خودم بودم
کہ متوجہ شدم داره دستشو جلوے صورتم تکوݧ میده صدام میکنہ
خانم محمدی
بہ خودم اومدم
هاااا چییییی ؟ بلہ
یہ لحضہ نگاهموݧ بهم گره خورد
انگار همو تازه دیده بودیم
چند دیقہ خیره با تعجب بہ هم نگاه میکردیم
_چہ چشمایے داشت...
چشماے مشکے با مژه هاے بلند، با تہ ریشی کہ چهرشو جذاب تر کرده بود
چرا تا حالا ندیده بودم خوب معلومہ چوݧ تو چشام نگاه نمیکرد
سجادے بہ چے خیره شده بود
فقط خودش میدونست
_احساس کردم دوسش دارم، بہ ایـݧ زودی.
با صداے آقایے یہ خودموݧ اومدیم
آقا؟ چیز دیگہ اے میل ندارید؟
از خجالت سرمونو انداختم پاییـ.
لپام قرمز شده بود دلم میخواست زمیـݧ دهـݧ باز کنہ مـݧ برم توش
سجادے هم دست کمے از مـݧ نداشت
مرد خندید و رو بہ سجادے گفت نامزد هستید
سجادے اخمے کرد و گفت نخیر آقا بفرمایید.
هموݧ طور کہ سرموݧ پاییـݧ بود مشغول خوردݧ آب هویج شدیم
گوشیم زنگ خورد
مریم بود ینے چیکار داشت
جواب دادم:
_الو سلام
-سلااااااام عروس خانم بے معرفت چہ خبر؟
اقا داماد خوبـ؟
کجاے بحثید
تاریخ عقد و اینام کہ مشخص شده دیگہ؟
واے حالا مـݧ چے بپوشم خدا بگم چیکارت نکنہ اسماء همہ ے کارات هول هولکیہ....
ماشااالا نفس کم نمیورد.
جلوے سجادے نمیتونستم چیزے بگم
یہ لبخند نمایشے زدم و گفتم:
مریم جاݧ بعدا خودم باهات تماس میگیرم فعلا...
إ اسماء وایسا قطع نکن اس...
گوشے و قطع کردم
انقد بلند حرف میزد کہ سجادے صداشو شنیده بود و داشت میخندید
از خندش خندم گرفت
_سوار ماشیـݧ شدیم مونده بودیم کجا باید بریم
سجادے دستش و گذاشت روفرموݧ و پووووووفے کرد و گفت:
خوب ایندفہ شما بگید کجا بریم؟
بہ نظریم یہ پارکے جایے حرفامونو بزنیم
باشہ چشم ....
✍ ادامه دارد ...
✨🦋✨
📗کتاب صوتی"شهید همت در مکتب نبوی"
گذری بر رفتارهای مدیریتی شهید همت
نویسنده : علیرضا شفیعی
#شهید_همت_در_مکتب_نبوی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
📗#معرفی_کتاب📗
کتاب شهید همت در مکتب نبوی (ص) از مجموعه فرماندهان جوان انتشارات مرکز اسناد و تحقیقات دفاع مقدس است که به روایاتی از زندگی فرمانده شهید جوان، محمدابراهیم همت میپردازد.
در این کتاب ابتدا نویسنده بخشهایی از سیرهی حضرت رسول اکرم (ص) را مینویسد و آن را بهنوعی با رفتار مدیریتی شهید همت مقایسه میکند؛ از جمله این رفتارها میتوان به رفتار مدیریتی شهد همت در بحث شجاعت، سعهی صدر، صبر، توکل و استفاده از جنگ روانی در فرماندهی اشاره کرد.
➡️@motevasselin_be_shohada
Part01_شهید همت در مکتب نبوی.mp3
13.13M
📗کتاب صوتی
"شهید همت در مکتب نبوی"
✨گذری بر رفتارهای مدیریتی شهید همت
نویسنده : علیرضا شفیعی
قسمت 1⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰ویژگی ممتاز یاران امام زمان(عج)
چرا شهید حسن باقری در شب عملیات اینگونه گریه میکرد؟
او با لشکری از شهدا خواهد آمد...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝