🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
4⃣1⃣ چهاردهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#چهارشنبه 17 آبان ماه"
📌#روز_نهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" #محمد_معماریان" 🌷🌷🌷
معرف: خانم سنگونی 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید گرانقدر محمد معماریان🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
نام پدر: حبیب معماریان
نام مادر: اشرف السادات منتظری
تاریخ ولادت: ۱۳۴۹/۵/۲۰
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۶
محل شهادت: شلمچه، عملیات کربلای 4
در زمان شهادت 16 سال داشتند
مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر، قم
قطعه 12، ردیف7 , شماره 69
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰گفتگو با مادر بزرگوار شهيد محمد معماريان
🌹🌿 فرزندم، با تمام وجود عاشق انقلاب، حضرت امام(ره)، ولايت فقيه و آرمان های انقلاب بود
و آگاهي، بصيرت و شور ولايي و خدايي وي بيش از سنش جلوه مي كرد.
🔹اشرف السادات منتظري:
وي با همان سن نوجواني خود، هميشه از خداوند متعال تشكر مي كرد ولي تشكر خاصي هم داشت
ومي گفت' خدايا شاكرم اگر در زمان امام حسين (ع) نبودم كه در ركاب ايشان باشم ولي امروز مي توانم به نداي ولي فقيه زمان و نايب امام معصوم لبيك بگويم.
اين مادر شهيد با اشاره به خصوصيات اخلاقي فرزندش گفت: وي بسيار متين و مودب بود، ايشان در طول سالها كه با پدر و مادرش بيرون از خانه مي رفت يكبار هم نشد كه جلوتر از ما راه برود و بر اين باور بود كه نبايد جلوتر از بزرگان خود حركت كنيم
هميشه مي گفت بايد حق پدر و مادر را ادا كنيم.
محمد هر چند به دليل سن كم خود در زمان انقلاب نبود ولي از زماني كه انقلاب را درك كرد با تمام وجود عاشق آرمان ها وارزش هاي انقلاب شد، خود من به عنوان مادر شهيد و پدر شهيد معماريان در دوران انقلاب، هر كاري از دستمان مي آمد را انجام داديم.
آن شهيد گرانقدر به نماز اول وقت بسيار اهتمام جدي داشت به گونه اي كه از سن هشت سالگي اگر يك روز نماز ايشان قضا مي شد به شدت گريه مي كرد و در غم و اندوه فرو مي رفت.
محمد اهل معاشرت بود و هميشه براي كارهاي خود مشورت مي كرد.
وي با اشاره به حضور شهيد معماريان با سن كم در جبهه جنگ گفت:
ايشان در دوران جنگ، براي دفاع از انقلاب اسلامي احساس تكليف كرد و من و پدرش نيز مشوق وي بوديم و مانع حضور ايشان در جنگ نشديم.
وي با اشاره به عشق فرزندش به حضرت امام راحل نيز گفت: ايشان خيلي به فكر رهبر انقلاب بود و به راهي كه انتخاب كرد اعتقاد كامل داشت.
شهيد هميشه به من مي گفت، مادر، چطوري از شما تشكر كنم كه نام من را 'محمد' گذاشتيد،
اميد است بتوانم راه پيامبر اسلام (ص) و فرزندانش را ادامه دهم، اگر دوران امام حسين (ع) نبودم كه جان خود را در ركاب ايشان فدا كنم،
امروز بايد براي نايب امام زمان جانفشاني كنم.
مادر شهید معماريان به بخشي از وصيت نامه شهيد اشاره كرد و گفت: ايشان در وصيت نامه خود چنين مي گويد' خداوندا، شما از انگيزه رفتن من به جبهه آگاه هستيد و مي دانيد من براي لبيك گفتن بهشت امام حسين (ع) و نايب ايشان و راه ايشان با آگاهي اين راه را انتخاب كردم ، خدايا كمك كنيد'.
مادر شهيد معماریان اظهار داشت: شهدا به چنان مقامي مي رسند كه شفاعت مي كنند و نمونه عيني آن نيز شفاعت خود بنده توسط فرزندم محمد است.
وي با اشاره به محل شهادت فرزندش گفت: شهيد در عمليات كربلاي 5 خط شكن بود، در اين عمليات هزار نفر خط شكن نياز داشت كه يكي از اين افراد 'شهيد محمد معماريان' بود.
منتظري دريافت خبر شهادت فرزندش را اينگونه بيان كرد:
' منزل بودم، دامادمان وارد خانه شد و به من گفت ماشين حاجي را مي خواهم، پدرم حالش بد است مي خواهم او را به بيمارستان ببرم، من يكباره به دلم افتاد از محمد خبري شده ، به او گفتم، پسرم محمد شهيد شد يا آمده قم؟
ايشان پاسخي نداد. به سرعت از در خانه بيرون رفتم ديدم چند نفر از
همسايه ها در حال ورود به خانه ما هستند، تا خبر شهادت را به ما بدهند،
بنده نيز با ديدن آنها گفتم' إنا لله وإنا إليه راجعون' فرزندم راه خود را انتخاب كرده و به آرزويش رسيد'.
در زمان شهادت، پدر محمد هم درجبهه حضور داشت، سه روز پيكر شهيد را دفن نكرديم تا پدرشان از جبهه آمد و با فرزند خود وداع كرد.
وي ادامه داد: بعد از خبر شهادت فرزندم، اجازه ندادم دخترانم با صداي بلند گريه كنند، چرا كه شهيد در وصيت نامه خود نيز نوشته بودند ' از روزي مي ترسم كه از دنيا بروم و خواهرانم موهاي خود را پريشان و صداي خود را به نشانه گريه و زاري بلند كنند'.
محمد معماريان يك برادر و چهار خواهر داشت و زماني كه ايشان شهيد شد برادرشان هفت سال داشت و اگر به خاطر سن كم نبود اجازه نمي دادم جاي محمد در جبهه ها خالي بماند و وي را به جبهه مي فرستادم.
محمد متولد سال 1349بود و در سال 1365 شربت شهادت نوشيد، وي در مدرسه شهيد مفتح قم درس مي خواند و بسيار هم به تحصيل اهميت مي داد.
شهدا رفتند و ما مانده ايم با خاطرات آنان، بايد ببنيم آنها دنبال چه اهداف و آرمان هايي بودند و بايد در همان مسير حركت كنيم.
روحشان شاد راهشان پر رهرو 🌷🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🔻خانم منتظری که در محافل رسانهای قم، بانوی شناختهشدهای است و منزلش در این شهر مقدس به محل جمعآوری جهیزیه و سیسمونی مستضعفان تبدیل شده، قصه جالبی دارد که مبنای تمام کمکهای او به مردم به ویژه خانوادههای محروم است. بد نیست بدانید که او با حمایت جمعی از مومنین در ایران، حدود 600 خانوار را تحت پوشش دارد و روزانه دهها نفر برای گرفتن تربت سیدالشهدا علیهالسلام به خانهاش مراجعه میکنند.
🔸🔹🔸
همه این قصه از فرزند نوجوان او شروع میشود؛ شهید محمد معماریان که در 12 سالگی به بسیج پیوست، در 13 سالگی به جبهههای نبرد اعزام شد، در 16 سالگی به شهادت رسید و سه سال بعد، مادرش را شفا داد و ماجرایی عجیب آفرید.
🌹گریه سحرگاه
مادر شهید محمد معماریان میگوید: «محمد، 8 سال داشت. یک روز صبح از خواب بیدار شده بود و گریه میکرد. تعجب کردم. فکر کردم خواب بدی دیده یا جایی از بدنش درد میکند. کنارش رفتم و نوازشش کردم. گفتم: چرا گریه میکنی؟ گفت: هوا روشن شده و من نمازم را نخواندهام. انگار خواب مرگ رفتهام که نمازم قضا شد. در حالی که محمد فقط 8 سال داشت، اما نمازش هیچ وقت قضا نمیشد.»
🌹اسمش را در بسیج نمینوشتند
خانم منتظری ادامه میدهد: «خودم مدتها سابقه مسئولیت در بسیج را داشتم و پایگاه حضرت زهرا سلامالله علیها در قم را مدیریت میکردم. ولی اسم محمد را در بسج نمینوشتند و میگفتند سناش کم است. خودم دستش را گرفتم و به پایگاه بسیج رفتم. گفتم: حالا یک بچهای هم میخواهد پناهنده اسلام شود، شما نگذارید. دوست دارید ما مادرها بچههایمان را توی بغل بگیریم؟ پس چه کسی از این مملکت مواظبت کند؟ اصرار کردم. قبول نمیکردند. گفتم: امام حسین علیهالسلام هم زن و بچهاش را به کربلا برد و فداکاری کرد. حالا شما این پسر نوجوان را قبول نمیکنید، روز قیامت جواب سیدالشهدا علیهالسلام را چه خواهید داد؟ به هر زحمت و زوری بود، اسم او را در پایگاه بسیج مسجد المهدی قم نوشتند. تقریبا 13 ساله بود که پایش به جبهه باز شد. در حالی که پدرش هم از پنج سال قبل در جبهه خدمت میکرد.»
🌹خطشکن کربلای 4
مادر شهید نوجوان قمی میگوید: «محمد در جریان دفاع مقدس، 5 روز در محاصره دشمن قرار گرفت و در باتلاقهای نمک جزیره «فاو» گیر کرد. وقتی نجات پیدا کرد، بعد از سه ماه حضور در جبهه به خانه آمد. در کربلای 4 هم وقتی از بین هزار نفر نیاز به خطشکنی 300 نفر بود، او نامنویسی کرد و باز بعد از سه ماه جنگ، 5 روز به خانه آمد. وقتی برگشت، سحر بود. در را که باز کردم، گفتم: انتظار آمدنت را نداشتم محمد! خندید. توقع چنین حرفی را از من نداشت. من هم خندیدم. گفتم: هر خونی لیاقت شهادت ندارد. انگار بهش برخورد که وقتی میخواست برای آخرین بار به جبهه برود، هی میرفت جلوی در و میآمد تو. بیتاب بود. بیقراری را در چشمهایش میدیدم. عاقبت جایی در خانه تنها شدیم. پرسیدم: چیزی میخواهی بگویی که این دست و آن دست میکنی. من مادرم و این چیزها را میفهمم. چشمهایش برقی زد و خوشحال شد. دست انداخت گردنم و گفت: آره مادر. حرفهای زیادی دارم که با شما بزنم. گفتم: شب همه دور هم مینشینیم و حرف میزنیم. قبول نکرد و گفت: بابا طاقت ندارد. فقط با خودت باید صحبت کنم. شب، همه خوابیدند و من و محمد، تنها شدیم. نشستیم به حرف زدن تا صبح.»
🌹وصیتهای سحرگاهان
خانم منتظری با نقل خاطرات آن شب میگوید: «محمد گفت که من دیگر از جبهه برنمیگردم و این آخرین دیدار ماست. به احتمال زیاد جنازه من برنمیگردد و ممکن است اگر برگشت، سر نداشته باشم. فقط دعا کن که از امام حسین علیهالسلام جلو نیفتم. اگر شهید شدم و راضی بودی، آن کفنی را که از مکه برای خودت آوردهای و با آب زمزم شستوشویش دادهای، به تنم بپوشان و شال سبزی را که از سوریه آوردهای به گردنم بیاویز. گریه نکن و اگر گریه کردی جلوی چشم دیگران نباشد. در تنهایی هر چه خواستی گریه کن.»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🕊✨🌿🕊✨🌿🕊✨
📚معرفی کتاب های شهید معماریان:
✔️کتاب تنها گریه کن
روایت زندگی اشرفسادات منتظری مادر شهید محمد معماریانان
✔️قصه ی شال
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان معجزه و شفای خانم اشرف السادات منتظری مادر بزرگوار شهید محمد معماریان
✨معجزه شهدا
🖇رویای صادقه
✅حتما ببینید و انتشار دهید
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" محمد معماریان " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "محمد معماریان"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_چهل_و_هفتم
در علم پزشکی ، راهکاری برای این موضوع وجود نداشت!
یا باید بچه را خارج کنند و در دستگاه بگذارند یا اینکه بههمین شکل بماند ...
دکتر می گفت :«در طول تجربه پزشکی ام ، به چنین موردی برنخورده بودم! بیماری این چنین خیلی عجیبه!
عکس العملش از بچه طبیعی بهتره و از اون طرف چیزایی رو می بینم که طبیعی نیست! هیچ کدوم از علائمش با هم همخونی نداره!»
نصفه شب درد شدیدی حس کردم ، پدرم زود مرا رساند بیمارستان .
نبودن محمد حسین بیشتر از درد آزارم می داد 😔
دکتر فکر می کرد بچه مرده است ، حتی در سونوگرافی ها گفتند ضربان قلب ندارد !
استرس و نگرانی افتاده بود به جانم که وقتی بچه باید دنیا بیاید ، گریه می کند یا نه 💔
دکتر به هوای اینکه بچه مرده ، سزارینم کرد .
هر چه را که در اتاق عمل اتفاق می افتاد، متوجه می شدم!
رفت و آمد ها و گفت و حرف های دکتر و پرستار ها...
در بیابان بود.
می گفت انگار به من الهام شد!
نصف شب زنگ زده بود به گوشی ام که مادرم گفته بود بستری شده .
همان لحظه بدون اینکه برگه مرخصی امضا کند ، راه افتاد بود سمت یزد 😍
صدای گریه اش آرامم کرد ، نفس راحتی کشیدم!
دکتر گفت :« بچه رو مرده به دنیا آوردم ، ولی به محض دنیا اومدن گریه کرد!» اجازه ندادند بچه را ببینم .
دکتر تاکید کرد :« اگه نبینی به نفع خودته!»
گفتم :« یعنی مشکل داره ؟» گفت :« نه هنوز موندن و رفتنش اصلا مشخص نیست! احتمال رفتنش زیاده ، بهتره نبینی ش !»😔
وقتی به هوش آمدم ، محمد حسین را دیدم ، حدود هشت صبح بود و از شدت خستگی داشت وا می رفت ، نا و نفسی برایش نمانده بود!
آن قدر گریه کرده بود که چشمش شده بود مثل کاسهخون ....
هر چه بهش می گفتند اینجا بخش زنان است و باید بری بیرون ، به خرجش نرفت!
اعصابش خرد بود و با همه دعوا می کرد..!
سه نصفه شب حرکت کرده بود ، می گفت :« نمی دونم چطور رسیدم اینجا!»
وقتی دکتر برگه ترخیصم را امضاء کرد ، گفتم :« می خوام ببینمش!»
باز اجازه ندادند .
دوباره گفتم :« ولی من میخوام ببینمش!» باز اجازه ندادند .
گفتند :« بچه رو بردن اتاق عمل ، شما برین خونه و بعد بیایین ببینیدش !»
محمد حسین و مادرم بچه را دیده بودند .
من هم روز چهارم پنجم رفتم بیمارستان دیدمش
هیچ فرقی با بچه های دیگری نداشت ، طبیعیِ طبیعی 😍
#رمان_شهید_محمد_خانی🌷
✨ادامه دارد...
❣🦋❣🦋❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_چهل_و_هشتم
فقط کمی ریز بود..
دو کیلو و نیم وزن داشت و چشم های کوچک معصومانه اش باز بود😍
بخیه های روی شکمش را که دیدم ، دلم برایش سوخت ..
هنوز هیچ چیز نشده ، رفته بود زیر تیغ جراحی 😞
دوبار ریه اش را عمل کردند ، جواب نداد .
نمی توانست دوتا کار را هم زمان انجام بدهد : اینکه هم نفس بکشد و هم شیر بخورد .
پرسنل بیمارستان می گفتند :« تا ازش دل نکنی ، این بچه نمی ره!»
دوباره پیشنهاد و نسخه هایشان مثل خوره افتاد به جانم!
_با دستگاه زنده س . اگه دستگاه رو جدا کنی میمیره! 😭
_رضایت بدین دستگارو جدا کنیم . هم به نفع خودتونه هم به نفعه بچه . اگه بمونه تا آخر عمر باید کپسول اکسیژن ببنده به کولش !
وقتی می شد با دستگاه زنده بماند ، چرا باید اجازه می دادیم جدا کنند !
۲۴ساعته اجازه ملاقات داشتیم ، ولی نه من حال و روز خوبی داشتم ، نه محمد حسین!
هر دو مثل جنازه ای متحرک خودمان را به زور نگه می داشتیم..
نامنظم میرفتیم و به بچه سر می زدیم😍
عجیب بود برایم ، یکی دوبار تا رسیدیم آن ای سی یو ، مسئول بخش گفت :
«به تو الهام می شه؟ همین الان بچه رو احیا کردیم !»😢😱
ناگهان یکی از پرستار ها گفت :« این بچه آرومه و درست قبل رسیدن شما گریه ش شروع میشه !» می گفت :«انگار بو می کشه که اومدین!» 😍
می خواست کارش را ول کند ، روز به روز شکسته تر می شد..!
رفت کلی پرچم و کتیبه از هیئت آورد و خانه پدرم را سیاهی زد و شب وفات حضرت ام البنین (ع) مجلس گرفت ..🥀
مهمان ها که رفتند ، خودش دوباره نشست به روضه خواندن..
روضه حضرت علی اصغر (ع ) و روضه حضرت رباب (س) ..
خیلی صدقه دادیم و قربانی کردیم!
همه طلا ها و سکه هایی را که در مراسم عقد و عروسی به من هدیه داده بودند ، یکجا دادیم برا عتبات..
می گفتند :« نذر کنین اگه خوب شد ، بعد بدین!»
قبول نکردیم ..
محمد حسین گذاشت کف دستشان که :« معامله که نیست!»
در ساعات مشخصی به من گفتند بروم و به بچه شیر بدهم.
وقتی می رفتم ، قطره ای شیر نداشتم.......
تا کمی شیر می آمد ، زنگ می زدم که « الان بیام بهش شیر بدم ؟»
می گفتند :« الان نه ، اگه می خوای بده به بچه های دیگه!»
محمد حسین اجازه نمی داد ، خوشش نمی آمد از این کار ...
بچه دو دفعه رفت و آن دنیا احیا شد، برگشت ..
مرخصش که کردند همه خوشحال شدیم که حالش روبه بهبودی رفته است😍
پدرم که تا آن روز راضی نشده بود بیاید، با دیدنش در خانه، تا نگاهش به او افتاد یک دل نه صد دل عاشقش شد!😁
#رمان_شهید_محمد_خانی🌷
✨ادامه دارد...
❣🦋❣🦋❣
26.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روایت_شهدایی
#شهید_محمد_حسین_محمد_خانی
#عمار_حلب
اللهمعجللولیکالفرج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸حرف های سرباز مسیحی درباره شهید مدافع حرم محمد حسین محمد خانی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کراماتشهدا
شهیدی که در راه کربلا از دنیا رفت
و در کنار ضریح امام حسین(ع) زنده شد...
#شهید_محمدابراهیم_همت🌷
#یادشهداباصلوات
اللهـمعجـللولیڪالفـرج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝