410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
4⃣1⃣ چهاردهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#پنجشنبه 18 آبان ماه"
📌#روز_دهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
" #جواد_طحانیراوندی" 🌷🌷🌷
معرف: خانواده محترم خاکی راوندی، همسایه شهید 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید بزرگوار جواد طحانی راوندی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۹/۷/۱
محل ولادت: کاشان
تاریخ شهادت:۱۳۶۰/۸/۱۴ مطابق با هشتم محرم الحرام
محل شهادت: غرب کشور، سرپل ذهاب
مزار: آستان مقدس امامزاده ولی بن موسی کاظم(ع)_راوند کاشان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🌹با 9 قدم به سوی معبود شتافت🌹
#شهید_جواد_طحانی
باهوش و با استعداد بود و از همان کودکی علاقه به تحصیل داشت .او با معدل بالا وارد دانشگاه شد .خوش رو و خوش خنده و احترام ویژه ای به پدر و مادر می گذاشت و همگان را به این کار متذکر می شد .
با حضور قلب و آرامش خاطر رو به درگاه حق می ایستاد و اهل دعا و مناجات و نشستن های طولانی بر سجاده نماز بود و به واسطه این امر هر روز نور ایمان در چهره اش متجلی می شد .
همیشه سفارش محرومین ومستضعفین را میکرد و آخرین وصیت او به جوانان نماز اول وقت ،حجاب و درس خواندن بود.
چند روز بیشتر نبود که به جبهه آمده بود و در اقتدا به حضرت ابوالفضل العباس(علیه السلام) آب آور رزمندگان اسلام و سقای جبهه ها بود تا در دهه اول محرم به شهادت رسید. شوق او به شهادت مجال نوشتن وصیت نامه را به او نداد .
جذبه های الهی با شتاب و سریع او را به سوی خود کشاند و با نُه گام به سوی خداوند پر کشید . متنعم به نعمت های جاودانه بهشت عند الرب شد.طوبی له و حسن مآب
جواد اي نوگل پرپر! شهيد اولين هستی
که در هجر رخت ما را رها كردي و خود رفتي
شهید راه حق گشتی ز دنیا بال و پر بستی
به شور و جذبه و مستی ز قید ما سوی رستی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🔹یادی از شهید بزرگوار جواد طحانی🔹
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ »
((وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ)) (سوره مبارکه آل عمران آیه ۱۶۹) ترجمه: «مپندارید کسانیکه در راه خدا کشته میشوند مردهاند بلکه آنان زندهاند و در نزد پروردگار روزی میخورند».
💐🍃میخواهیم کمی در مورد برادر شهید جواد طحانی برای شما تعریف کنیم؛ جواد چهرهای فعال و خدمتگزار برای اسلام بود. او از کودکی به درس خواندن علاقه بسیار داشت و خیلی باهوش و با استعداد بود. تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در مدارس راوند گذراند و برای ادامه تحصیل به کاشان رفت. جواد هیچگاه در درسهایش ضعیف نبود و حتی در دوران تحصیل خود تجدید و یا مردود نشد و بعد از گرفتن دیپلم به دانشگاه شیراز رفت و در رشته زیستشناسی ادامه تحصیل داد تا اینکه انقلاب اسلامی پیش آمد و منجر به تعطیلی دانشگاهها شد. وقتی از دانشگاه بازگشت عضو انجمن اسلامی راوند شد و در آنجا فعالیت میکرد.
🌱جواد اخلاق بسیار خوبی داشت و همیشه با روی خندان با ما برخورد میکرد. کم حرف اما اهل عمل بود و در کارهای انقلابی پیشقدم بود و در جلسات مذهبی شرکت میکرد تا اینکه به سربازی رفت ولی چون آنروز ارتش با مردم اتحاد نداشت؛ لذا تعلیمات جنگی را به سربازان یاد نمیدادند و جواد از آنجا خوشش نمیآمد و میگفت: کاری به ما یاد نمیدهند.
🦋بعد از انقلاب در بسیج ثبت نام کرد و تعلیمات جنگی را آموخت و در وقتی که امام امت اعلام کرد تا داوطلبان به جبهه بروند؛ لذا او در روز اول محرم به جبهه رفت تا با صدامیان بجنگد. او در نامهای که از جبهه برایمان نوشته است میگوید: ما امیدواریم در این ماه (محرم) که ماه پیروزی خون بر شمشیر است رزمندگان اسلام تحت رهبری امام امت - این کوه استوار- چنان درسی به دشمنان و صدامیان بدهند که دیگر هیچ قدرت شیطانی حتی خیال تجاوز به سرشان نزند و همانطور که اماممان گفتند تا آخر در مقابل آمریکا ایستادهایم. ما باید از اماممان درس بگیریم و این ماه با عظمت را هر چه باشکوهتر برگزار کنیم. اینجا هر روزش عاشورا و هر جایش کربلاست!
🕊🥀جواد طحانی در جبهه سرپل ذهاب به شهادت رسید و در روز تاسوعا به خاک سپرده شد. او سقای جبهه بود و برای سربازان آب میبرد. و اینک ما ماندهایم با رسالت و مسئولیتی بزرگ بر دوش.. از خدا میخواهیم که ما را موفق به انجام رسالت بزرگمان که حفاظت و پاسداری از انقلاب اسلامی و ارزشهای اصیل اسلامی و اجرای قرآن و دستورات ائمه اطهار میباشد موفق بدارد و ما بتوانیم به خوبی پیام شهیدانمان را بشناسانیم و آنرا به دیگران رسانده و سرانجام ما هم جان نا قابلمان را در راه خدا، قرآن و اسلام بزرگ فدا کنیم.
اللهم ارزقنی الشهادة
خدایا شهادت را روزی ما گردان
والسلام علیکم و رحمه الله
خانواده شهید جواد طحانی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
مزار شهید بزرگوار*جواد طحانی* در گلزار شهدا در صحن حرم مطهر امامزاده ولی ابن موسی کاظم (ع) واقع در راوند کاشان میباشد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
📚معرفی کتاب:
«شاگردان قطب دین»
نوشته آسیه سادات حسینیان راوندی کتابی است که پس از معرفی مختصری از شهر راوند تابعه شهرستان کاشان و مشاهیر این شهر، در 631 صفحه زندگینامه، خاطرات و وصایای شهدای دارالولایه (راوند) را به نقل از خانواده و همرزمانشان روایت می کند.
✅در قسمتی از این کتاب می خوانیم:
شهید «جواد طحانی» اولین شهید راوند و مدرس بقیه ی رزمندگان راوند است که باب شهادت را باز کرد؛ او خیلی آرام، بامتانت و دوست داشتنی بود ما «شیخ جواد 》صدایش می زدیم. با پایه گذاری جلسه جوانان هر سه شنبه دعای توسل و هر شب جمعه دعای کمیل و هر جمعه دعای ندبه و برنامه های ویژه ای داشتیم...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتگری حاج حسین یکتا از شهدا
بسیار زیبا👌
نشر دهید🌹🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" جواد طحانی " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "جواد طحانی"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شما_رفیق_شهید_دارید❓
✨بین شهدا یک رفیق پیداکنید، بعد باهاش مناجات کنید، براش هدیه بفرستید...!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_چهل_و_نهم
مثل پروانه دورش می چرخید وقربان صدقه اش می رفت..💕
اما این شادی چند ساعتی بیشتر دوام نیاورد ..
دیدم بچه نمی تواند نفس بکشد ، هی سیاه می شد..
حتی نمی توانست راحت گریه کند. تاشب صبر کردیم اما فایده ای نداشت😣
به دلهره افتادیم که نکند طوری بشود .
پدرم باعصبانیت می گفت:
((ازعمدبچه رومرخص کردن که توی خونه تموم کنه!))
سریع رساندیمش بیمارستان.
بچه را بستری کردند و مارا فرستادند خانه.
حال و روز همه بدترشد.
تانیاورده بودیمش خانه ، این قدربه هم نریخته بودیم...
پدرم دور خانه راه می رفت و گریه می کرد ومی گفت:
((این بچه یه شب اومد خونه ، همه رو وابسته وبیچاره خودش کرد و رفت!))
محمدحسین باید می رفت.
اوایل ماه رمضان بود.گفتم:((توبرو،اگرخبری شد زنگ می زنیم!))
سحرهمان شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدند و گفتند بچه تمام کرد...😭
شب دیوانه کننده ای بود.
بعدازپنجاه روز امیر محمد مرده وحالا تازه من شیر داشتم💔
دورخانه راه می رفتم ، گریه می کردم وروضه حضرت رباب علیه اسلام می خواندم😭
مادرم سیسمونی هارا جمع کرد که جلوی چشمم نباشد....
عکس ها، سونوگرافی ها وهرچیزی راکه که نشانه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت.
با پدرش ومادرش برگشت.
می خواست برایش مراسم ختم بگیرد:خاکسپاری،سوم،هفتم وچهلم..
خانواده اش گفتند:((بچه کوچیک این مراسم رونداره!))
حرف حرف خودش بود.
پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی دریزد بود صحبت کرد تا متقاعدش کند.
محمد حسین روی حرفش حرف نمی زد.
خیلی باهم رفیق بودند.
ازمن پرسید:((راضی هستی این مراسما رونگیریم؟))
چون دیدم خیلی حالش بداست، رضایت دادم که بی خیال مراسم شود.
گفت:((پس کسی حق نداره بیاد خلد برین(قبرستانی دریزد)
برای خاکسپاری،خودم همه کارهاش رو انجام می دم!))
درغسالخانه دیدمش.
بچه راهمراه بایکی از رفقایش غسل داده وکفن کرده بود.
حاج اقا مهدوی نژاد و دوسه تا روحانی دیگر از رفقایش هم بودند.
به من قول داده بود اگر موقع تحویل بچه نروم بیمارستان ، درست وحسابی اجازه می دهد بچه را بیبنم ، آن هم تنها😔
بعداز غسل وکفن چند لحظه ای باهم کنارش تنها نشستیم.
خیلی بچه را بوسیدیم وبا روضه حضرت علی اصغر علیه اسلام با اووداع کردیم😭
با آن روضه ای که امام حسین علیه اسلام قنداقه را بردند پشت خیمه..
#رمان_شهید_محمد_خانی🌷
✨ادامه دارد...
❣🦋❣🦋❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
#قصه_دلبری♥️
#قسمت_پنجاهم
تازه می فهمیدم چرا می گویند امان از دل رباب!
سعی می کردم خیلی ناله و ضجه نزنم.
می دانستم اگر بی تابی ام را بییند ، بیشتربه اوسخت می گذرد وهمه را می ریختم درخودم.
بردیمش قطعه نونهالان..
خودش رفت پایین قبر.
کفن بچه را سردست گرفته بود وخیلی بی تابی می کرد💔
شروع کرد به روضه خواندن.
همه به حال او و روضه هایش می سوختند.....
حاج اقا مهدوی نژاد وسط روضه خواندنش دم گرفت تا فضا را از دستش بگیرد.
بچه را گذاشت داخل قبر اما بالا نمی امد.
کسی جرئت نداشت بهش بگویید بیا بیرون.
یک دفعه قاطی می کرد و داد می زد.
پدرش رفت و گفت:((دیگه بسه!))🥺
فایده نداشت، من هم رفتم و بهش التماس کردم ، صدقه سر روضه های امام حسین(ع) بود که زود به خود آمدیم، چیز دیگری نمیتوانست این موضوع را جمع کند.
برای سنگ قبر امیرمحمد ، خودش شعر گفت:
ارباب من حسین
داغی بده که حس کنم تورا
داغ لب ترک ترک اصغر تورا
طفلم فدای روضه صدپاره اصغرت
داغی بده که حس کنم آن ماتم تورا
از نظر جسمی خیلی ضعیف شده بودم.
زیاد پیش میآمد که باید سرم میزدم...
من را میبرد درمانگاه نزدیک خانهمان.
میگفتند:« فقط خانم ها میتوانند همراه باشند»
درمانگاه سپاه بود و زنانه و مردانهاش جدا
راه نمیدادند بیاید داخل.
کَلکَل میکرد و دادوفریاد راه میانداخت🤦♂
بهش میگفتم:حالا اگه تو بیایی داخل ، سرم زودتر تموم میشه؟
میگفت:نمیتونم یه ساعت بدون تو سر کنم!
آنقدر با پرستارها بحث کرده بود که هروقت میرفتیم ، اجازه میدادند ایشان هم بیاید داخل ..
هرروز صبح قبل از رفتن سرکار، یک لیوان شربت عسل درست میکرد، میگذاشت کنار تخت من و میرفت.
برایم سوال بود که این آدم در ماموریت هایش چطور دوام میآورد ، از بس که بند من بود.
در مهمانی هایی که میرفتیم ، چون خانم ها و آقایان جدا بودند ، همهاش پیام میداد یا تک زنگ میزد
جایی مینشست که بتواند من را ببیند😁
با اشاره میگفت کنار چه کسی بنشینم ، با کی سر حرف را باز کنم و با کی دوست شوم...
گاهی آن قدر تک زنگ و پیام هایش زیاد میشد که جلوی جمع خندهام میگرفت😁
#رمان_شهید_محمد_خانی🌷
✨ادامه دارد...
❣🦋❣🦋❣