🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۶۴
شهید محمد حسن خلیلی مدافع حرم.
بعداز دور زدن یک مسیر طولانی دوباره به جاده منتهی به فرودگاه رسیدیم.این شناسایی دوستی و رفاقت بین من و یحیی را بیشتر کرد، مثل دوقلوها همه جا باهم میرفتیم. برای بازکردن راه زمینی در منطقه ریف عملیاتی را طراحی کردیم و با تمام توانی که داشتیم،به مسلحین زدیم.کار به حساس ترین زمان خودش رسیده بود.همان موقع یحیی به من گفت:ابوادهم که سابقه بیماری قلبی داشت،از هوش رفته،بیا با آتش تهیه منو حمایت کن تا بتوانم این رو ببرم عقب.شروع کردم به تیراندازی،یحیی سریع ماشین را آورد و ابوادهم را سوار کرد.حجم آتش خیلی سنگین بود،من باید در همان نقطه کار پوشش را انجام میدادم،یک لحظه سلاحم قفل کرد،هیچ کاری از دستم برنمیآمد. دور زدن ماشین یحیی را دیدم ،اگر چندثانیه تعلل میکردم،هرسه مان را درجا میزدند فقط توانستم.به یحیی که مشغول سوار کردن ابوادهم به داخل ماشین بود،بگویم سلاحم خراب شده.یحیی سلاح خودش را از روی دوشش برداشت و به سمت من پرتاب کرد.دوباره شروع کردم به تیراندازی،حفظ جان یحیی برایم مهم بود.عملیات خیلی خوب پیش رفته بود.دوروبرم را نگاه کردم،دیدم متاسفانه نیروهای بومی شروع کردند به عقب کشیدن.یکی از تلخ ترین صحنه ها جلوی چشمم داشت اتفاق می افتاد،نیرو از ترس سر بریدن و اسارت توسط مسلحین از جنگیدن فرار میکرد.هرچقدر فریاد میزدم،پیروزی با ماست بمانید و بجنگید ،جز تعداد اندکی کسی گوش نمیکرد.با یک دست سلاحم را گرفته بودم و با دست دیگر سلاح هایی که در مسیر روی زمین ریخته بودند را جمع میکردم.همراه با نیروهای باقیمانده به نقطه شروع عملیات برگشتیم. مسلحین هم یک قدم به ما نزدیک تر شده بودند.منطقه از التهاب افتاد و آرام ترشد.یحیی بعداز رساندن ابوادهم به درمانگاه آمد پیش ما و گفت:پیش خودم فکر کردم توی اون حجم آتیش ،شهید یا اسیر شدی.برایش توضیح دادم که چه طور آخرین لحظه تنها ماندم. یحیی گفت:تنها راه،جذب و کارکردن روی این هاست،باید باور کنند که توان جنگیدن دارند.
بعد این اتفاق با جدیت و طرح برنامه سخت تری شروع کردیم به آموزش نیروهای بومی منطقه.مسلحین به شدت و با توان بالایی کار میکردند و به خاطر پایین بودن سطح آگاهی مردم منطقه،کار ما سختی مضاعفی داشت.
تمام روز درگیر کار آموزش نیروها بودم.شب که میشد،فرصت داشتم کارهای شخصی ام را انجامدهم.از هر چیزی برای تله یا استتار سلاح استفاده میکردم، یک مرتبه یحیی وارد اتاق من شد،گفت اینا چیه دورتادور خودت جمع کردی؟جدا از تخریب ،کار بازیافت فلزات را هم انجام میدی؟گفتم توی مسیر یا موقع کار،اگر قطعه یا وسیله ای را ببینم که میتونه بهم کمک کنه،حتما می آرمش،بایک طراحی و استفاده به جا میتونند تبدیل به یک تله انفجاری قوی بشن.یحیی گفت:نبوغ تو و رضا تو این کار خیلی زیاده.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
🌼🍃♥️🍃🌼
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
☀️#رفیق_مثل_رسول
#قسمت_۶۵
هرروزی که پیش میرفتیم،با حجم کار بیشتری روبه رو میشدیم، جذب و آموزش نیروهای بومی،حضور عملیاتی در زمان درگیری،پاک سازی مناطق آزاد شده،جمع آوری تله ها درصورت امکان،تله گذاری در خطوطی که احتمال ورود دشمن در آن مناطق قوی هست،کمک به نیروهای عملیاتی برای تثبیت،حضور در ماموریت های شناسایی......،طی سلسله عملیات که طراحی شده بود،ما باید تلاش میکردیم تا به حلقه محاصره حلب ضربه بزنیم. درست نقاط ضعف ما نقاط قوت دشمن بود و نمیشد این برتری را کتمان کرد.به قول محمدرضا آن ها به عقیده باطل خودشان ایمان داشتند، ماهم با توکل به خدا از تمام ظرفیت های خودمان استفاده میکردیم و خدا هم به عزم و جهاد ما عنایت داشت.
من،جلیل و دو نفر دیگر از بچه های ایرانی خطی را در جنوب شرقی حلب تحویل گرفتیم که نیروی عمل کننده نداشتیم.بااین حساب اولین کار ما جذب و آموزش نیروهای دفاع محلی بود،آدم هایی که شاید شناختی از کار با اسلحه هم نداشتند،چه برسد به کار با ادواتی مثل خمپاره،آرپی جی و ....
عملیات و درگیری ها از اولین ساعت صبح تا غروب آفتاب تمام عیار انجام میشد.با تاریکی هوا انگار که جنگ تحمیلی تعطیل میشد.به دلیل نداشتن تجربه جنگ در شب،با تاریکی هوا عملا حملات خودرا متوقف میکردند که به مرور زمان این زمان بندی هم از بین رفت و جنگ وارد فاز رسمی تری شد.
ما درست همان زمان فرصت تجدید قوا به لحاظ مهمات و نیرو را داشتیم.اولین کار جمع آوری شهدا و مجروحین و سامان دادن به آن ها بود.با سروسامان گرفتن مجروحین سهمیه های غذایی را بین نیروها پخش میکردیم، در این فاصله ما چهارنفر با مرور عملیات و کنترل نقشه،آرایش جدیدی را برای خط عملیاتی مان را طراحی میکردیم.رساندن و تقسیم مهمات مرحله بعدی کار بود که مدیریت این قسمت خیلی مهم بود.وقتی کار تمام میشد،نگاه میکردیم،میدیدیم کل خط از فرط خستگی به خواب رفتند و حالا ما چهارنفر باتمام خستگی باید خط را کنترل میکردیم و مراقب نیروها بودیم.هرچهارنفر تا صبح راه میرفتیم و از طریق بی سیم از حال هم باخبر میشدیم و صبح همه چیز از اول تکرار میشد.جلیل تعریف میکرد:یک نیروی جوان سوری به ما ملحق شده بود به اسم بشار،بهش فقط آموزش دادم که سلاح را چطور در دست بگیره و با فشار دادن ماشه شلیک کنه،وقتی به این اطمینان نسبی رسیدم که کسی بالای سرم هست و میتونه مراقبم باشه،از شدت خستگی سلاح را به دستش دادم و از هوش رفتم.وقتی بیدار شدم،دیدم تمام خشاب را در کمترین فاصله از من خالی کرده و من آن قدر خسته بودم که بیدار نشدم.
زندگینامه شهید مدافع حرم🕊🌹
#رسول_خلیلی
ادامه دارد...
🌼🍃♥️🍃🌼
مداحی آنلاین - سه خصلت حضرت زهرا - استاد رفیعی.mp3
2.08M
🖤سه خصلت حضرت زهرا(س)
✨ سخنرانی بسیار شنیدنی
🎙حجت الاسلام رفیعی
اللهم عجل لولیک الفرج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌اعجوبۀ عرفان دفاع مقدس
➕ صوت وصیتنامه عجیب عارف "12 ساله" با صدای خود شهید!
🔸استاد پناهیان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
5⃣1⃣پانزدهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#سهشنبه 28 آذرماه"
📌#روز_سوم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"#حمید_سیاهکالیمرادی" 🌷🌷🌷
معرف: خانم ها باقری و کولیوند 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
محل ولادت : قزوین
تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۲/۴
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۹/۴
محل شهادت: سوریه،جنوب غرب حلب
مدت عمر: ۲۶ سال
مزار : گلزار شهدای قزوین
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه شهید والامقام حمید سیاهکالی
[🕊🌿🌼]
💐🍃حمید سیاهکالی مرادی ۴ اردیبهشت ماه ۱۳۶۸ در قزوین به دنیا آمد.
این شهید بزرگوار دانشجوی مقطع کارشناسی حسابداری مالی بود.
در تاریخ دهم آبان ماه سال ۱۳۹۱ ازدواج کرد.
ایشان توسط سپاه صاحب الامر(عج) قزوین و به عنوان مدافع حرم و فرمانده مخابرات و بیسیم چی در جبهه دفاعی سوریه حضور یافت.
⚡خصوصیات اخلاقی شهید سیاهکالی
حمید مهربان و مودب بود و برای همه افراد خانواده سرمشق بود.
در فامیل و آشنا، اخلاقش زبانزد بود و هرگز کسی را از خود نمیرنجاند.
عاشق حفظ قرآن بود و تا زمان ازدواجش حدود ۶ جزء قرآن را در حافظه داشت و همسرش هم حافظ قرآن است؛همیشه عادت داشت قرآن را با معنی و تامل مطالعه میکرد.
هیچ وقت در آزمون دانشگاه تقلب نمیکرد میگفت حقوقی که از سوادم میگیرم باید حلال باشه.
همیشه عاشق کمک کردن به دیگران بود.
با اخلاق و با ایمان بود و بسیار باحیا بود.
نماز اول وقت میخوند و اگه ما دیرتر میخوندیم می گفت نماز اول وقت فوت نشه ها حواست جمع جمع...
سنگ مزار شهید مرادی مزین به چند خط از وصیت نامه این بزرگوار است که تأکید میکند: «هیچچیز بالاتر از حسن اخلاق و حسن رفتار نیست».
⚡نحوه ی شهادت
شهید حمید سیاهکالیمرادی که از پاسداران تیپ ۸۲ سپاه حضرت صاحب الامر(عج) بود،در ۴ آذر ماه سال ۹۴ در راه دفاع از حرم حضرت زینب(س) و نبرد با تروریستهای تکفیری داعش در سوریه به شهادت رسید.
حمید سیاهکالی مرادی دومین شهید سرفراز مدافع حرم عقیله بنی هاشم از استان قزوین می باشد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🕊✨🌹🕊✨🌹✨
🦋❣گفتگو با همسر گرامی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
《 دلم میخواهد همسرم برای شهادت من نیز دعا کند》
[✨🌸🕊]
شهید «حمید سیاهکالی مرادی» از مردانی است که از مال و جان خود گذشت تا ثابت کند عشقش به وسعت یک دریا است، دریایی که پایانی ندارد و همه را شامل میشود، این مرد جهادگر که با قدمهای استوار و قاطع در راه رضای خداوند پای گذاشت میتواند نمونه خوبی برای انتخاب قهرمان برای زندگی و ایجاد سبک زندگی پسندیده و جذاب همسو با آموزههای آیینی و ملی کشور ما باشد.
شهید مرادی کارشناسی ارشد نرمافزار و مدرک دان دو کاراته داشت؛ وی در آذرماه سال ۱۳۹۴ به آرزوی دیرینش رسید و جانش را در راه رضای خداوند و حفظ حریم اهل بیت(ع) فدا کرد. فرزانه سیاهکالی مرادی، همسر شهید متولد سال ۱۳۷۲ و دانشجوی مهندسی بهداشت حرفهای است. او که پس از شهادت حمید با خاطرات و یادگاریهایش زندگی میکند، جوانی است که ثابت کرده نسل جدید نیز با بصیرت و انقلابگری قدم در راهی گذاشتهاند که رضای خداوند و حفظ عزت و امنیت دین و کشو در آن نهفته است
همسر شهید سیاهکالی مرادی گاهی با بغض و گاهی با لبخند از دلتنگیها، آروزها، خاطرات و روزهای خوشی که در کنار همسرش گذرانده است میگوید؛
🔹🔸🔹🔸🔹
❤همسرم پسرعمه من بود و از کودکی یکدیگر را میشناختیم؛ اما به دلیل فضا و اعتقادات مذهبی فامیل، تداخل محرم و نامحرم در آن وجود نداشت و همین هم سبب میشد که ما در دوران کودکی نیز با یکدیگر همبازی نشویم.
وقتی بزرگتر شدیم، آبان ماه سال ۹۱ عقد کردیم و یک ماه پس از آن نیز همزمان با عید غدیر خم عروسی برگزار شد، در طول زندگی مشترکمان به دلیل فعالیتهایی که داشتیم، مدت زیادی را با یکدیگر نمیگذراندیم.
هردوی ما دانشجو بودیم و بخشی از زمان خود را در دانشگاه به سر میبردیم، از سوی دیگر رشد کردن در خانوادههای مذهبی به ما آموخته بود که باید زکات دانش خود را به هر شکل ممکن بپردازیم و از همین رو در جلسات مذهبی به آموزش احکام، فقه، پاسخ به شبهات و شیعه شناسی و نظایر آن میپرداختیم.
روزهایی از هفته را نیز در باشگاه نزد پدرم به ورزش کاراته میپرداخت، وی همچنین مربی حلقههای صالحین بود و هر هفته در پایگاه شهدای صادقیه جلسه داشت.
در روزهای نزدیک به عید که زمان شستوشوی موکتهای حسینیه سپاه بود، همسرم به سربازان کمک میکرد تا خسته نشوند و بتوانند از دوران سربازی خود لذت ببرند.
همسرم علاوه بر انجام وظایف و شرکت در رزمایشها و مأموریتهای کاری، در هیئت خیمهالعباس نیز فعالیت داشت و پنجشنبه هر هفته در آن حضور مییافت؛ ضمن اینکه جلساتی نیز بهصورت متفرقه در هیئت برگزار میشد اما در مجموع فکر نمیکردیم عمرزندگی ما تا این اندازه کوتاه باشد.
حمید روحیهای لطیف و دوستداشتنی داشت. همیشه وقتی در کارهای منزل کمکم میکرد از او تشکر میکردم اما میگفت این حرفهای یک همسر به همسرش نیست، شما باید بهترین دعا را در حق من کنید، باید دعا کنید شهید شوم.
اوایل من از گفتن این دعا ممانعت میکردم و دلم نمیآمد اما آنقدر اصرار میکردند تا من مجبور میشدم دعا کنم شهید شود اما از ته دل راضی نبودم.
همیشه نماز اول وقت و نماز شب میخواند، از غیبت بیزار بود، اینکه میگویند، کسی پای خود را مقابل پدر و مادرش دراز نمیکند، در مورد همسرم صدق میکرد، دانشجوی نمره الف دانشگاه بود، شکم، چشم و زبان را همیشه و بهویژه در میهمانیها حفظ میکرد و به من بسیار احترام می کرد و محبت داشت.
خواندن دعای عهد کار همیشگی او بود، هرروز صبح پیش از رفتن به محل کار قرآن تلاوت میکرد و همیشه تا ساعتی پس از پایان ساعت کار، در محل کارش میماند تا تمام حقوقی که دریافت میکند حلال باشد.
وقتی کسی مبلغی قرض میخواست، حتی اگر خودش آن مبلغ را در اختیار نداشت، از شخص دیگری قرض میگرفت و به او میداد تا آن فرد مجبور به تقاضا کردن از افراد دیگری نباشد.
بسیار دستگیر فقرا بود و همیشه به شخص فقیری که ابتدای کوچه بود، کمک میکرد، به خاطر دارم که شبی به بیرون از منزل رفت و بازگشت او طولانی شد، وقتی علت را پرسیدم متوجه شدم پولی برای کمک به آن فقیر نداشته و برای اینکه شرمنده او نشود، چند کوچه را دور زده و از مسیر دورتری به خانه آمده است.
در تمام مأموریتها قرآن را به همراه داشت و در مأموریت سوریه نیز قرآن را درون ساکش قراردادم که این کار او را بسیار خوشحال کرد.
ادامه👇
همیشه خیلی راحت جملههای احساسی را بیان میکرد، اما صبح روزی که قرار بود برود به من گفت: من در کنار دوستانم شاید بتوانم بگویم دلم تنگ شده اما نمیتوانم بگویم دوستت دارم، باید چه کنم؟ من نیز برنامهای را دیده بودم که همسر یک شهید تعریف میکرد وقتی به همسرش نامه مینوشت احتمال میداد که کسی نامه را بخواند، بین خودشان رمز گذاشته بود. من نیز دوستت دارم را یادت باشد گذاشتم، وقتی از پلههای خانه پایین میرفت بلند بلند داد میزد، یادت باشد، یادت باشد، من هم میگفتم یادم هست.
در خرید کردن بسیار سختپسند بود و وقتی باهم خرید میرفتیم من خسته میشدم، دفعه اول که به خرید رفتیم آنقدر وقت برای خرید کردن گذراند که خسته شدم. نماز شب او هرگز قضا نشد و عادت داشت در اتاق تاریک نماز میخواند، همیشه صدای دعاهای او را میشنیدم، همواره با گریه طلب شهادت میکرد و این آرزوی او بود.
در دوران نامزدی بودیم که فهمیدم هرگز برای ابد حمید را نخواهم داشت و یک روز با شهید شدنش او را از دست میدهم، او عکسهایش را به من نشان میداد و میگفت ببین چقدر برای بنر اعلام شهادت مناسب و زیبا است.
جالب است که خیلی از همان عکسها برای بنرهای او استفاده شده است.
اردیبهشتماه ۹۴ برای رفتن به سوریه داوطلب شده و تا پای هواپیما رفته بود؛ اما برگشته بود، شهریورماه نیز قرار بود اعزام شود؛ اما لغو شد و این موضوع او را بسیار ناراحت میکرد، بر سر سجاده بسیار با گریه کردن از خدا شهادت میخواست تا اینکه دوباره در آبان ماه صحبت اعزام به سوریه به میان آمد و همسرم گفت که قرار شده چند روز دیگر به سوریه بروم.
همسرم فرمانده مخابرات و مسئول فرهنگی گردان سیدالشهدا(ع) بود و گرچه خودش علاقهای بهعکس گرفتن از خود نداشت؛ امابرای گردان عکس و فیلم تهیه میکرد، آن روزها هم لباس نظامیاش را به خانه آورده بود و تعداد زیادی عکس با لباس نظامی گرفت؛ در حالیکه برای لباس نظامی ۹ قطعه عکس نیاز نبود، وقتی علت این کار را باوجود بیعلاقگیاش به عکس گرفتن از او پرسیدم در پاسخ گفت که «این عکسها لازم میشود و از سپاه میآیند و میبرند»؛ موضوعی که پس از شهادتش به واقعیت پیوست.
به خاطر دارم عصر روز ۱۶ آبان بود که از دانشگاه به منزل بازگشتم، حمید خانه بود و به من گفت بیا کنارم بنشین، این جمله را که شنیدم بند دلم پاره شد، نشستم و گفتم باز هم سوریه؟ حمید خندید و گفت: آفرین! خیلی باهوش هستی.
باهم صحبت کردیم، لازم بود تا با لباس نظامی عکس داشته باشد و حاضر شد که برود و با لباسهای نظامی عکس بگیرد. همین که پایش را از خانه بیرون گذاشت گریه امانم نداد، به هرکس که میشناختم زنگ زدم تا بلکه آرام شوم اما نشد، انگار که میدانستم دیگر برنمیگردد.
بعداً هرگز نتوانستم گریه کنم و میترسیدم اگر گریه کنم نزد اهل بیت(ع) شرمنده شوم؛ یک طرف ایمانم بود و یک طرف احساسم، احساسم میگفت اجازه نده برود اما ایمانم عکس احساسم بود.
گفتم برو و با مادرت خداحافظی کن و برگرد اما زود برنگرد، ساعت ۶ عصر رفت و ساعت ۱۱ شب بازگشت، از او پرسیدم مادرت چه گفت؟ پاسخ داد: هیچ کلامی نگفت و فقط گریه کرد من هم که این را شنیدم خیلی گریه کردم.
دستانم را گرفت و اشک ریخت و گفت دلم را لرزاندی، بعد از چند دقیقه گفت اما نمیتوانی ایمانم را بلرزانی.
وقتی که برای آخرین لحظات در خانه بود آرزو میکردم جایی از تنش درد بگیرد و دلیلی باشد که نتواند به سوریه برود اما بعد با خودم گفتم هرگز راضی به درد کشیدنش نیستم، اشکالی ندارد برود و باز میگردد.
نفسم را میگرفت وقتی در راه پله داد میزد: یادت باشد، یادت باشد.
شب قبل از شهادتش قرآن باز کردم و آیه ۱۷ سوره انفال آمد که «(به کشتن دشمنان بر خود مبالید) شما آنان را نکشتید بلکه خدا آنان را کشت. [ای پیامبر!] هنگامی که به سوی دشمنان تیر پرتاب کردی، تو پرتاب نکردی، بلکه خدا پرتاب کرد [تا آنان را هلاک کند] و مؤمنان را از سوی خود به آزمایشی نیکو بیازماید زیرا خدا شنوا و داناست».
شهادت پیامد خوشی است اما برای بازماندگان بسیار زجرآور است.
گاهی انسان دوست دارد یک دروغ را باور کند، به خودم میگفتم حمید سالم است و باز میگردد، وقتی پیکرش را آورده بودن با خودم زمزمه میکردم که این حمید نیست و تابوت خالی است، صورتش را که لمس کردم سردی جسمش جانم را گرفت، تنش خیلی سرد بود، هرگز آن سردی صورتش را فراموش نمیکنم،
به گوشش گفتم که مرا ببخش اگر آن شب به خاطر من لحظهای تردید کردی، آن ۱۵ دقیقهای که باهم بودیم را نمیدانستم چه کنم فقط در آغوش گرفته بودمش و میگفتم دوستت دارم.
همیشه وقتی از سرکار به منزل میآمد برایم گل میخرید، وقتی با پیکرش صحبت میکردم با گریه گفتم از این به بعد من باید برای تو گل بخرم، پس چرا وقتی برگشتی برایم گل نیاوردی؟
ادامه👇
شهید علمدار میگفت اینکه وقتی به معشوقت فکر میکنی و نمیدانی او هم به تو فکر میکند خیلی آزاردهنده است.
تمام لحظات حضورش را حس میکنم و بوی او را احساس میکنم اما با این چشم خاکی نمیتوانم او را ببینم و این بسیار آزاردهنده است. به خاکش گفتم تو چقدر از من خوشبختتر هستی که میتوانی تا قیامت حمید را در آغوش بگیری.
هر بار که به دیدنش میروم برای او گل «نرگس» میبرم، حمید گل نرگس را خیلی دوست داشت. گاهی از زندگی در دنیا خسته میشوم، کفشهای حمید را میپوشم و حس میکنم پاهایم به پاهایش میخورد.
با همه دلتنگیهایم خوشحالم که همسرم به شهادت رسیده است. حمید همیشه به هرچیزی که دوست داشت رسیده بود، کربلا را دوست داشت و به آن رسید، مرا دوست داشت و به من رسید و شهادت را دوست داشت و به شهادت رسید و من بهخاطر همسرم از تمام خواستههایم میگذرم و خداوند را شاکرم.
❣دلم میخواهد آنقدر در راه همسرم و ائمه اطهار(ع) پیش بروم که همسرم برای شهادت من نیز دعا کند و در جوانی با شهادت به او ملحق شوم تازندگیمان را در آن دنیا با هم ادامه دهیم...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
❣💫🕊❣💫🕊❣💫
💠وصیت نامه شهید والامقام حمید سیاهکالی مرادی💠
🌷«با سلام وصلوات بر محمد و آل محمد (ص) این جانب حمید سیاهکالی مرادی فرزند حشمت الله، لازم دیدم تا چندجمله ای را از باب درد و دل در چند سطر مکتوب کنم.
ابتدا لازم است بگویم دفاع از حرم حضرت زینب (س) را بر خود واجب می دانم و سعادت خود را خط مشی این خانواده دانسته و از خداوند می خواهم تا مرا در این راه ثابت قدم بدارد.
🌷آنچه این حقیر تاکنون در زندگی خویش از کج فهمی ها و بی بصیرتی های برخی از انسان ها فهمیده ام این است که یا این خانواده اهل بیت (ع) را درک نکرده اند و در هیچ برهه ای در کنارشان قرار نگرفته اند و یا در کنارشان بوده اند ولی درصحنه های حساس میدان را خالی کرده اند و یا مانعی بوده اند در این مسیر.
آنان که ماندند از دین داری به دین یاری رسیده بودند و فهم درک کرده بودند که این مسیر تنها راه رسیدن به خداست و عامل انحراف بشریت دور ماندن و کور ماندن از راه و از نور هدایت است.
🌷وای از روزی که آنان که ولایت دارند قدر آن را ندانسته و بی راهه بروند زیرا تا مادامی که پشتیبان ولایت باشیم و ره رو این مسیر همیشه سرافرازیم و نوک پیکان ارتش و سپاه ولی عصر (عج ) ان شاالله... زیرا نقطه قوت ما ولایت است و نقطه ضعف ما نیز بی توجهی به این امر، زیرا ما آنچنان که لازم است باید به حدود و ثغور آن توجه کرده و خود را ذوب در این امر بدانیم.
اما می نویسم تا هر آنکس که می خواند یا می شنود بداند شرمنده ام از این که یک جان بیشتر ندارم تا در راه ولی عصر (عج ) و نایب بر حقش امام خامنه ای ( مدظله العالی) فدا کنم و با یقین به این امر که خونم موجب سعادتم می شود و تعالی روح و شرابی است طهور که به قول حضرت علی اکبر(ع) شیرین تر از عسل ، می روم تا به تأسی از مولایم اباعبدالله (ع) با خدایم عشق بازی کنم تا عمق در خدا شوم.
🌷اما یک نکته و آن این است اگر در حال حاضر در جبهه سخت تعدادی از برادران در حال جهادند دلخوش هستند که جبهه فرهنگی که عقبه هستند ، عقبه ای که تداوم جبهه سخت را شامل می شوند و عامل اصلی جهادگران جبهه سخت می باشد توسط تمامی جوانان رعایت می شود و امید است که خواهران در این زمینه با حفظ حجابشان پیشگام این جبهه باشند ان شاالله ...
اما به نظر این حقیر هیچ چیز بالاتر از حسن کلام و حسن رفتار نیست در عموم جامعه و مخصوصاً در بین نظامیان و بالاخص در میان پاسداران حریم ولایت.
🌷اما در جمله آخر می نویسم آنچه که در این دنیا از مادیات دارم من باب گذران زندگی در اذن همسرم باشد تا بتواند امورات زندگی کند ان شاالله.
و در آخر هر کس که این متن را می خواند و یا می شنود ان شاالله که این حقیر سراپا تقصیر را حلال نماید.
همیشه یادتان را من به هنگام نظربازی
ز رخسار علی جویم و این است اوج طنازی
همیشه با لبت آرام می خندم و با چشمان تو مستم
قسم خوردم به جان تو که پای رهبرم هستم
همیشه خار بودم من به چشم دشمن ناپاک
خدارو شکر در راهت به خون افتاده ام بر خاک
وکفی بالعلم ناصرا
حمید سیاهکالی مرادی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🕊🌿🕊🌿🕊🌿🕊🌿
📚معرفی کتاب از شهید سیاهکالی:
《 یادت باشد》
❣عاشقانه ترین کتاب مدافع حرم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌸🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی
❣"یادت باشه"❣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا💝