📚معرفی کتاب:
《اسم تو مصطفاست》
🌹این کتاب روایت داستانی زندگی شهید مصطفی صدرزاده از زبان همسرش سمیه ابراهیم پور است که به قلم راضیه تجار نوشته شده است.
شهید صدرزاده اهل جنوب بود و سمیه شمال کشور. هر دو متولد سال ۱۳۶۵ بودند. سمیه متولد مرداد و اهل رشت، مصطفی متولد شهریور و اهل شوشتر. البته در یازده سالگی به همراه خانواده به مازندران نقل مکان کرد و پس از آن به استان تهران رفت.
✨خانوادهی سمیه نیز بهخاطر شغل پدر به تهران نقل مکان کردند. روزگار طوری به گردش درآمد که این دو در تهران با هم آشنا شدند و وصلت کردند.
🌿شهید صدرزاده فرماندهی ایرانی گردان عمار از لشکر فاطمیون بود. او مدتی را در سوریه جنگید و سرانجام در راه هدفش به شهادت رسید. او در اول آبان سال ۱۳۹۴ در عملیات محرم و در روز تاسوعا به شهادت رسید.
💥این کتاب شرح کاملی است از زندگی این شهید و ویژگیهای برجستهی اخلاقی او از زبان همسرش.
#شهید_مدافع_حرم_مصطفی_صدرزاده
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت1
یک گل آفتاب افتاده داخل چشمانت و
اخم هایت را در هم کرده ای ،اما من خنده آن را دوست دارم ،آن خنده های صاف و زلال
بچه گانه را .آن اوایل که با تو آشنا شده بودم با خودم میگفتم:چقدر شوخ وسرزنده وچقدر هم پررو !اما حالا دیگر نه !بعد از هشت سال که از آشناییمان میگذرد ،دوست دارم هم لبت بخندد وهم چشم هایت.به تو اخم کردن نمیآید آقا مصطفی!
اینجا بر لبه ی سنگ سرد نشسته ام وزیر چادر ،تیک تیک میلرزم .آن گل آفتابی که در چشمان تو افتاده ،یک ذره هم گرما به تن من نمیبخشد.انکار با موذی گری میخواهد دو خط ابروی تو را به هم نزدیک تر کند ودل مرا بیشتر بلرزاند .میدانی که همیشه در برابر اخمت پای دلم لرزیده.تا اینجا پای پیاده آمدم .از خانه مان تا بهشت رضوان شهریار ده دقیقه راه است ،اما برای همین مسافت کوتاه هم رو به باد ایستادم وداد زدم :«آقا مصطفی!»نه یک بار که سه بار .دیدم که از میان باد آمدی ،با چشم هایی سرخ و موهایی آشفته.
با همان پیراهنی که جای جایش لکه های خون بود و شلوار سبز لجنی شش جیبه.آمدی وگفتی :«جانم سمیه!»
گفتم :«مگه نه این که هر وقت میخواستم جایی برم ،همراهی ام میکردی ؟حالا میخوام بیام سر مزارت ،با من بیا !»شانه به شانه ام آمدی.
به مامان که گفتم فاطمه ومحمد علی پیش شما باشند تا برم بهشت رضوان وبرگردم ،با نگرانی پرسید :«تنها؟!»
_چرا فکر میکنی تنها؟
_پس با کی ؟
_آقا مصطفی!
پلک چپش پرید :«بسم الله الرحمن الرحیم.»چشم هایش پر از اشک شد .
زیر لب دعایی خواند و به سمتم فوت کرد .
لابد خیال کرد مخم تاب برداشته.در را که خواستم ببندم ،گفت :«حداقل با آژانس برو ،خیالم راحتتره!»
اما من پیاده آمدم .به خصوص که هوا بارانی بود وتو همراهم .
صدایت زدم وتو آمدی ،شانه به شانه ام .
حالا هم نشسته ام اینجا روی این سنگ سفید مقابل عکست.آن وقت ها هیچ موقع تنها یک نمیگذاشتی .آن وقت هایی که بودی ومیتوانستی کنارم باشی اگر میگفتم مرا برسان ،از اینجا تا آن سر دنیا هم که بود میآمدی .مگر اوقاتی که به قول خودت احساس میکردی تکلیفی شرعی به گردنت هست وغیب میشدی .حالا هم دستم را محکم بگیر ورهایم نکن آقا مصطفی!
حالا هم میخواهم مرا برسانی!
مخصوصاً که این رسیدن با خیلی از رسیدن ها فرق دارد .
این بار میخواهم برسم به آن بالا ،به آن بالا بالاها تا بفهمم آنجا چه خبر است .هر چند «آن را که خبر شد خبری باز نیامد».
🔸ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌹#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت2
هوا نمور است اما این گل آفتاب باسماجت میان دوخط ابرویت جاخوش کرده
می گفتی"تو
بچه شمال بارون دیده کجا سمیه خانم ومن
بچه جنوب آفتاب دیده کجا؟قلیه ماهی و
خورشت بامیه وماهی هشووفلافل کجا؟
میرزاقاسمی وفسنجون ترش وکاله کباب و
ماهی شکم پرکجا؟ولی قدرت خدا روببین
توباچه لذتی قلیه ماهی وماهی هشومی خوری ومن میرزاقاسمی وفسنجون ترش! این
نشونه این نیست که روح ما به قواره جسم
همدیگه س؟نشونه این نیست که از روز اول
ناف مارابه نام هم بریدن؟
درست می گفتی که اقامصطفی راست و
درست قسمت وحکمت در این بودکه مامال
هم باشیم مایی که درایران به ولایت باهم
یکی بودیم هرچند یکی از ما شمالی بود
یکی جنوبی من متولد مرداد۱۳۶۵در رشت
وتو متولد شهریور۱۳۶۵درشوشتر
تو از من یک ماه کوچک تر بودی واین آزارم می داد طوری که همان جلسه اول خواستگاری
ازبس چادری که جلوی دهنم گرفته بودم به
مامانم گفتم بگو که من یک ماه بزرگ ترم"
مادرت شنید وگفت این که چیز مهمی نیست !
راست می گفت چیز مهمی نبودچون تو روز به روز از من بزرگتر شدی انقدر که دیگر در
پوست خودت نگنجیدی پوست ترکاندی وشدی یک پارچه ماه ماه شب چهارده حالا
هم آمده ام اینجادر محضر خودت خود خودت تا زندگی هشت سال ونیم مان را دوره
کنیم .می خواهم تا جایی که میشودبخشی
از آن روزها ولحظه ها رادر این ضبط کوچک جابدهم همه آنچه یادم می ایدرابادرخواست
نویسنده ای انجام میدهم که باوردارداگر
تو رابنویسید خیلی از تاریکی هاروشن میشود.
چه کسی می تواند پیش بینی کندمن که زاده
رشت وبزرگ شده سیاهکلم من که چند سال تمام هوای شرجی شمال را به سینه کشیده ام
به دلیل شغل پدر که سپاهی بودمهاجرت کنیم به تهران از قضای روزگارتوهم از جایی که هوای شرجی داشت به همراه خانواده
کوچ کنی به بند پی یکی از مناطق نزدیک بابلسر استان مازندران وبعدها هم بیایید نزدیک تهران درست همان محله ای که مابعد
از چندی به آنجا آمدیم
دریای شمال ودنیای جنوب هر دو دریایندهر چند هرکدام رنگ وبووعطروصدای خودرا
دارنداگر راهی باز شود هر دو دریا همدیگر
را در آغوش می کشند همانطور که روح من وتو همدیگر را پیدا کردندمثل گیاه عشقه
دور هم پیچیدند.ما خانواده هفت نفره بودیم
پدرومادرم،سجادبرادرم بزرگترم بایک سال
تفاوت سنی بامن سبحان برادر دومی ام و
صحابه خواهرم واقامحمدکه ته تغاری
خانواده رابطه من وسجادکه بقول مادرم
شیربه شیربودیم یه جور دیگه بودپدرم اجاره نشین بودوبقول خودش خوش نشین.مادرم
هم عاشق مرغ وخروس وغازواردک به ما بچه هابا این پرندگان خیلی خوش می گذشت
وقتی از صبح تا شب وسط بازی ها سراغی
هم از آنها می گرفتیم وباهاشان بازی می کردیم البته نه مثل آن بار که سجادباچوب
دنبالشان کردوحیوان های زبان بسته عصبانی
شدندودنبال من کردندوافتادم وپیشانی ام
شکست زمان جنگ بود وپدر به جبهه رفته بود ومادر برسر زنان هرجور بود مرا رساند درمانگاه باد خبر را به گوش مادربزرگ وپدر
بزرگم رساندان ها که خانه شان
🔸ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت سردار شهید سید رضی موسوی از آخرین سفر حاج قاسم سلیمانی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ تکاندهنده درباره #شهید ممد طلایی
🎙 استاد #حسینی_آملی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
5⃣1⃣ پانزدهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#دوشنبه 11 دی ماه"
📌#روز_شانزدهم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"#یوسف_داورپناه" 🌷🌷🌷
معرف: خانم باغبان/ ناشناس🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید والامقام یوسف داورپناه🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۴۴/۴/۱۵
محل ولادت: کرمان
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۶/۵
محل شهادت: کردستان (پیرانشهر)
مزار: گلزار شهدای روستای کوتاجوق
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
🔰زندگینامه شهید والامقام یوسف داورپناه
شهید داورپناه در ۱۵ تیر۱۳۴۴ در کرمان چشم به جهان گشود. او مقطع دبستان را با موفقیت به پایان رساند سپس وارد مقطع متوسطه شد و تحصیلات خود را تا پایه سوم رشته برق ادامه داد.
ایشان پس از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد. پس از ایجاد اغتشاش از سوی گروهکهای منافقین و ضدانقلاب در غرب کشور داوطلبانه به منطقه کردستان رفت و با پیوستن به گروه ضربت سپاه پاسداران پیرانشهر، به مبارزه با منافقین و ضدانقلاب پرداخت.
سرانجام در ۵ شهریور۱۳۶۲ حزب منحله دموکرات با هجوم به منزل شهید وی را به اسارت گرفتند و پس از شکنجه فراوان او را به شهادت رساندند و پیکر مطهر این شهید بزرگوار را مُثله کرده به مادرش برگرداندند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷✨🕊🌷✨🕊🌷✨
🔷روایت دردناک مادر بزرگوار شهید یوسف داورپناه درباره ی جزئیات شهادت فرزند دلبندش😭😭😭
💔🥀❤️🔥
من مظلومترین مادر شهید هستم😭😢 منافقین من و فرزندم را اسیر کردند، من تنها مادر شهیدی هستم که بچهام را جلوی چشمم شهید کردند تکه تکه اش کردند و من ۲۴ ساعت با پیکر او تنها ماندم و خودم با دستم قبر کندم و کفن کردم و دفن کردم.
🔹🔸🔹
🌹🍃یوسف بعد از انقلاب وارد سپاه شد، جنگ که شروع شد دائما به منطقه کردستان، رفت و آمد داشت. چند بار به شدت مجروح شده بود. خوب یادم هست، در همین ماه مبارک رمضان از طرف سپاه آمدند و گفتند که یوسفت زخمی شده و حالا در بیمارستان امام تبریز بستری است.
افطار نکرده راهی تبریز شدم. در بیمارستان چشمم از دور یوسف را شناخت، مادر قربانش بشود، چوب زیر دستش گذاشته و در میان تعداد زیادی از مجروحین ایستاده بود. از دور صدایش زده و خود را دواندوان به آغوشش رساندم. صدای شیون و زاریام بیمارستان را به هم زد. همه داشتند ما را نگاه میکردند. مادری که مدتهاست پسر دلبندش را ندیده و یوسفی که مجروح در آغوش مادرش آرام گرفته است.
یوسف گفت: «مادر! تو را به خدا آرام باش! گریه نکن. من را از آغوشت بیرون بکش؛ بچهها با دیدنت یاد مادرشان میافتند و دلشان میگیرد.»😢
☘رنگ به رخسار نداشت. بعد از چند روز از بیمارستان مرخصش کردیم و آمدیم خانه در روستای کوتاجوق. در منطقه همه او را میشناختند، ضدانقلاب و دموکرات کینه عجیبی از یوسف در سینه داشتند. او چندین نفر از سرکردههایشان را غافلگیر و در بند کرده بود.
🌤شب خوابید! گفته بود برای نماز بیدارش کنم. نیم ساعتی به اذان مانده بود که بیدار شدم، دیدم دموکراتها روی دیوارهای خانه با چراغ به یکدیگر علامت میدهند، پدرش را بیدار کردم، گفتم: «دموکراتها بیرون خانه هستند.»
گفت: «آنها هیچ کاری نمیتوانند بکنند.» آقا یوسف بیدار شد. گفت مامان چه خبره؟ «گفتم چیزی نیست»، نگاهی به ساعت کرد و برای نماز وضو گرفت. رکعت اول نمازش را خوانده بود که دموکراتها وارد خانه شدند. همه جا را گرفتند، یوسف بدون توجه به آنها نمازش را خواند و تمام کرد.
😔اسلحه را به سمت من گرفتند. گفتند: «لامصب! تو هم حزباللهی هستی؟»
یوسف تفنگ را از پیشانیم کشید و گفت: «شما برای گرفتن من آمدهاید، پس با مادرم کاری نداشته باشید». وقتی میخواستند یوسف را ببرند یوسف گفت: «مرا از پشت بام ببرید!» گفتند: «میترسی که از نگاههای مردم روستا شرمسار باشی؟»
❣گفت: «میترسم که زنان روستا مرا ببیند و هراس دلهایشان را فرا بگیرد و فکر کنند که شما به منطقه مسلط شدهاید!»
گفتند: «تو نماز میخوانی؟ این نماز برای رهبرت است؛ این نماز برای خدا نیست و این عبادتها قبول نیست.»
یوسف گفت: «نام رهبرم را به زبان نیاور. من برای رهبری میجنگم که یک ملت در نماز به او اقتدا میکنند.» در این حال، یکی از زنان دموکرات با قنداق تفنگ، ضربه محکمی به دهان یوسف زد که غرق در خون شد. خلاصه یوسفم را بردند...
🕊صبح که شد پیغام آوردند که یوسف را شهید کردهایم. پدر و مادرش برای تحویل جنازه به مقر حزب بیایند. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد.
من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را همان جایی که سپاه چندی از اعضای ضدانقلاب را به هلاکت رسانده بود، شهید کرده بودند. بدن یوسفم تکهتکه شده بود، انگشتهایش، جگرش، اعضا و جوارحش...
گفتند: «اجازه نداری از اینجا خارجش کنی، همین جا دفنش کن.» در حالی که اعضای ضدانقلاب، مسلح بالای کوه ایستاده بودند، با دستهایم زمین را کندم و تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم. یک مهر کربلا در دستم بود، خرد کرده و روی تکههای جسدش پاشیدم.
ادامه👇
با فریاد لااله الا الله، الله اکبر و خمینی رهبر دفنش کردم. با دستهای خودم. خدایا! تو خودت شاهد هستی که بالای سرش خانومی با چادر سیاه ایستاده بود و به من میگفت که آرام باش و بگو لا اله الا الله 😭
🕊✨🕊✨🕊
امروز با گذشت سالها، مزارش در منطقه به امامزاده معروف شده است. مردم منطقه از دعا در مزارش حاجتهای زیادی گرفتهاند. قبر یوسف و پیکر تکهتکهاش امروز محبوب و آرامبخش مردم منطقه است.
اما این تمام زندگی و رنجهای این مادر بزرگوار نیست. بعد از شهادت پسرش، داماد او نیز به کاروان شهدا پیوست. او پس از آن، مسئولیت نگهداری و زندگی نوههایش را بر عهده گرفت.
🕊✨🕊✨🕊
خواستم از تو بگویم، این زبان یاری نکرد
شعر من امروز با عهدش، وفاداری نکرد
قصه آنجا که به مظلومیت مادر رسید
هرچه کردم این قلم، جز آه و جز زاری نکرد🖌😭😭
#شهید_یوسف_داورپناه🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🕊🌤🌹
💠یوسف حجاب را همانند خون شهید میدانست. رعایت حجاب و حفظ آن از سفارشهای این شهید بود؛ وی معتقد بود حجاب همانند خون شهید با ارزش بوده و دشمن به دنبال این است که حجاب نباشد. اگر حجاب نباشد بیعفتی زیاد شده و جوانان منحرف میشوند.
💠یوسف من کمتر غذا میخورد و به دیگران کمک میکرد. حتی لباس نو خود را به افراد فقیر میداد و محله محرومی را شناسایی کرده بود و همواره به آنان رسیدگی میکرد.
💠همواره حرفهای امام را محور فعالیتهای خود قرار میداد؛ ولایتپذیر بود چنانکه دموکراتها از او خواستند به امام و انقلاب توهین کند تا آزاد شود اما این ذلت را قبول نکرد.
💠او تاکید داشت که اگر حلال و حرام رعایت نشود، خون شهدا گریبانگیر خواهد شد.
💠یوسف به همراه خواهرش برای لبیک گفتن به فرمان امام خمینی (ره) قبل از انقلاب وارد عرصه مبارزه شد و پس از شروع جنگ تحمیلی نیز همانند دیگر جوانان به میدان جنگ حق علیه باطل رفت.
💠پایبندی به مسایل اعتقادی و شجاعت از ویژگیهای یوسف بود.
💠یوسف در کنار نترس بودن، بیان زیبایی داشت و صحبت خود را با حدیثی از اهل بیت علیهمالسلام یا آیه قرآن شروع میکرد.
#شهید_یوسف_داورپناه🌹🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
✅مستند «کفن مشکی»؛ مروری بر جنایات احزاب دموکرات و کومله
✨مستند «کفن مشکی»، در مورد شهید یوسف داورپناه است که در سال ۱۳۶۰ به طرز فجیعی توسط حزب دموکرات به شهادت رسید. روایت این ماجرا را از زبان مادر و دوستان شهید در این مستند مشاهده می کنید.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_یوسف_داورپناه🕊✨
🎙حاج حسین یکتا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝