eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32.5هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.4هزار ویدیو
287 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 29 دی ✨پایان: 8 اسفند @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌹 میگویند کسانی که درحال احتضارند،همه زندگیشان به سرعت برق و باد از جلوی چشمانشان میگذرد.من آمده ام تا از دیدار تو جان بگیرم،اما به همان سرعت،گذشته از جلوی چشمانم میگذرد. بیان این همه خاطره باعث نشده آن گُل آفتاب روی صورتت جا به جا شود.پس این دلیلی است بر سرعت عبور همه این یاداوری ها در حافظه ای که بعد از رفتن تو کمی گیج میزند. سال ۱۳۷۴ بود که از تهران رفتیم کهنز ،شهرکی نزدیک شهریار و شدیم یکی از ساکنان آنجا. کم کم در همین شهرک قد کشیدم. آن روزها دو کانکس در محله مان زیر نور آفتاب برق میزد :یکی ۲۴ متری و دیگری ۳۶ متری. این دو کانکس چسبیده به هم بود و حسینیه ای را تشکیل میداد. یکی از این کانکس هارا داده بودند به خواهر ها و شده بود پایگاه و یکی را هم داده بودند به برادر ها. یک کانکس دیگر هم بود که شده بود آشپزخانه. آن روزها من هم پایم باز شده بود به پایگاه خواهران،اما چون سنم کم بود اجازه نمیدادند عضو بسیج شوم. من و دوستم زهرا هم وقتی دیدیم عضومان نمیکنند،شدیم مسئول خرید پایگاه. مثلا اگر شیرینی میخواستند ،چون کهنز شیرینی فروشی نداشت،باهم میرفتیم شهریار،شیرینی میخریدیم و می آمدیم. از کهنز تا شهریار پنج شش کیلومتر راه بود که یا با آژانس می رفتیم یا با سواری، ایام فاطمیه هم می رفتیم داخل گروه سرود و در سوگ خانم فاطمـه زهرا سه مرثیه و سرود می خواندیم. پانزده ساله که شدم فعالیتم بیشتر شد. حالا دیگر مسئول پایگاه خواهران حاضر شده بود مسئولیت های جدی تری به من بدهد. سال اول دبیرستان بودم که با یکی از فرماندهان بسیج، خانمی که همسر شهید بود، به جنوب کشور رفتیم، فکر کن آقامصطفی! رفته بودم جاهایی را می دیدم که پدرم سال ها آنجاها جنگیده بود و مجروح شده بود، اما برای ما جز مهربانی سوغاتی از جبهه نیاورده بود. همان جا عشقم به شهدا، به همه آنهایی که به دنبال مهتاب می دویدند و خودشان می شدند ماه، بیشتر شد. فکر کن شـب کـه بـه چشم انداز نگاه می کردی، اگر خـوب نگاه می کردی، می دیدی چقدر ماه شب چهارده روی زمین است! وقتی برگشتم انگار چند سال بزرگ تر شده بودم. بالاخره این یک گل آفتاب از وسط ابروانت رفت و اخم تو باز شد.. روی سنگ سرد جابه جا می شوم و با دور تندتری گذشته را مرور می کنم... 🌷 🔸ادامه دارد ...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌹 دیگر آن قدر بزرگ شده بودم که بفهمم راه اندازی و رسیدگی به پایگاه،کار سختی است.شورایی بالاسر پایگاه بود که برایش برنامه ریزی میکرد.دوستم زهرا که عضو شورای پایگاه شده بود،شد فرمانده پایگاه،اما بعد از مراسم عقدش پایگاه را تحویل داد و از طرف شورا من شدم فرمانده . فکرش را بکن! در هجده سالگی شدم فرمانده.البته زهرا باز هم کنارم بود . رشته او انسانی بود و رشته من تجربی. مدرسه هایمان هم کنار هم بود. از خانه تا پایگاه را با هم میرفتیم و برمیگشتیم .برای پیش دانشگاهی رفتیم شهریار. همان سال اول در کنکور دانشگاه شرکت کردم ،اما قبول نشدم. دوست داشتم به حوزه بروم و از نظر دینی و عقیدتی،سطح بالایی را تجربه کنم،بعد بروم دانشگاه.به این اعتقاد داشتم که وقتی از نظر فکری و اعتقادی به سطح بالاتری برسم،تاثیر حرفم هم بیشتر خواهد بود. دختر همسایه ای داشتیم که به حوزه قم میرفت و هروقت می آمد کلی از خوابگاه و درسهایی که میخواند وروح معنوی ای که در آنجا حاکم بود تعریف میکرد. خیلی دلم میخواست من هم بروم جامعه الزهرا(س). برای همین به همراه دوتن از دوستانم در دوجا آزمون دادیم:در حوزه شهر قدس و حوزه باقر العلوم ع حالا ضمن آنکه حوزه میرفتم،در پایگاه هم مشغول بودم.همان سال بود که بچه های پایگاه اصرار کردند آن ها را ببرم اردوی مشهد. کاغذی روی بُرد زدم:((هرکس مایل است،برای اردوی یک هفته ای مشهد ثبت نام کند.))از این طرف هم با سپاه نامه نگاری کردم و اتوبوس گرفتم.بالاخره راهی شدیم و برای این سفر یک هفته ای،هم از فرمانده حوزه مرخصی گرفتم و هم نشانی مکانی برای اسکان زوار در مشهد را. موقع حرکت متوجه شدم ده پانزده نفر از افرادی که ثبت نام کرده اند نیامده اند. بیشتر صندلی ها خالی بود،اما در طول راه همه چیز به خیر و خوبی پیش رفت و به همان هایی که بودند،حسابی خوش گذشت. اذان صبح نشده بود که رسیدیم به حسینیه ای که محل اسکان ما بود. تازه متوجه شدیم هم دور از حرم هستیم و هم اتاق هایی که به ما میخواهند بدهند. طبقه دوم است و این موضوع باعث شد که دوپیرزن همراهمان اعتراض کنند. یکی از آنها کف حیاط نشست و عصایش را کوبید زمین که از اینجا تکان نمیخورم. هر چه التماس و خواهش کردم بی فایده بود. دیدم حریف نمیشوم. با دوتا از دوستانم راهی شدیم و رفتیم نزدیکی های حرم گشتیم تا مسافر خانه ای نزدیک حرم و طبقه اول پیدا کردیم.قرار داد بستیم و برگشتیم دنبال مسافر ها.قرار شد اول به حرم برویم،نماز صبح بخوانیم و بعد برویم مسافرخانه. 🌷 🔸ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥حاج قاسم سلیمانی: جانِ من و همۀ شهیدان ارزش فداشدن در راه ملت را دارد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صداتُ بلند کن بفهمم که هستی😭 بمیرم برای دلت ای تمام وصیت حاج قاسم 💔 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
44.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚ܮـܩو ܦ̈ߊ‌ܢܚܩܢ💚 🎤اجرا : ܣܠࡍ߭ ܥܼܫܦ̇ܝ‌ܨ ‌ؒ به مناسبت سالگرد حاج قاسم عزیز❤️ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مداحی_آنلاین_اثر_عجیب_ناراحتی_و.mp3
1.15M
🌸 (س) ♨️اثر عجیب ناراحتی و دلخوری مادر از فرزند 👌 بسیار شنیدنی 🎙حجت الاسلام ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
4_5805673303079129934.mp3
8.31M
🌸چه اسم قشنگی، چه اسم شریفی، پر از عشقه، چه حس لطیفی... 👈 بفرست برای همه مادران ایران زمین ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
روح همه مادران سفر کرده شاد💔😭 لطفا برای شادی روح مادر عزیزم یک صلوات بفرستید🙏
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝