🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" محمد برجی" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩#قرائت_زیارت_عاشورا
🕯️به نیت شهید "محمد برجی"
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
حجم:
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧
صلےاللهعلیڪیااباعبدللھ
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🎙با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام روزتون پر از الطاف الهی.
من بسیار، لطف و مردانگی و حاجت روایی از شهدا دریافت کردم.
پسرم در پایه ی یازدهم تحصیل میکرد، خیلی مبادی آداب و سر به زیر و با جدیت تمام درس می خواند و همیشه هم در رتبه اول مدرسه بود و اعتقادات مذهبی خوبی هم داشت؛ ولی متاسفانه با برقراری ارتباط با چند دوستی که اعتقادات مذهبی نداشتن و تمایل به شرارت و مواد داشتن ؛ تغییر خلق داد و متاسفانه به مسیر انحراف متمایل شد. این اتفاق برای من خیلی سخت و سنگین بود، با تمام وجودم باهاش مبارزه میکردم و تمام تلاشم این بود که بتونم از اون مسیر بکشمش بیرون با کمال تاسف فرزندم با تمام موفقیت ها و هوش بالا و کسب رتبه های متفاوت و نصب بنرهای موفقیتش بر سر در دبیرستان، در مقطع و مرحله ی پیش دانشگاهی ترک تحصیل کرد😔 من واقعا مستأصل بودم البته دائم دست به دعا و توسل به ائمه اطهار .
تا اینکه فشارهای روحی من خیلی زیاد شد به طوری که بدون اختیار مسافت زیادی رو طی میکردم تا خودم رو به گلزار شهدا برسونم، خیلی هم از طرف پدر و مادر و اطرافیان سرزنش میشدم به طوری که شک به مجنون شدنم کرده بودن ، ولی من در ساعاتی از روز یک دفعه بی قرار و آشفته میشدم و یه کشش بسیار زیادی در خودم احساس میکردم برای رفتن، در صورتی که زمان مناسبی هم نبود
وقتی به گلزار شهدا میرسیدم با صدای بلند به برادران شهیدم میگفتم من خیلی عاجز شدم دارم پسرم رو از دست میدم ، نمیدونم که کدوم یکی از شما به من کمک میکنید و در حقم برادری میکنید، من اینجام بسم الله؛ برادریتون رو بهم ثابت کنید مگه نه اینکه شما به قول پروردگارم، زنده اید و قدرت اجرای کار دارید پس لطفا بهم کمک کنید.
هفته های من با بی قراری و ملاقات با شهدا به التماس و ناله میگذشت؛ حدود یکسالی شد که ماجرای من طور دیگری شد، البته که قابل باور نیست ولی من دیگه به اختیار خودم به گلزار نمیرفتم، کاملا صدای دعوتشون رو میشنیدم و در زمان های نامناسب راهی دیدار دوستان شهیدم میشدم، چند وقتی به این منوال گذشت که صدای شهدا انگار به من میگفتند که حالا که با ما آشنا شدی به محل شهادتمون بیا و با ما باش.
برام این آگاهی نامفهوم بود، تا اینکه یه روز اتفاق عجیبی برام افتاد در یکی از گروه ها پیامی در رابطه با سفر به جنوب و همراه شدن با گروه راهیان نور رو دیدم و در اون کانال عضو شدم. در کانال اعلام کردند که برای اولین بار خانواده ها با ماشین خودشون میتونن به پادگان اهواز برن و اونجا کاروان درست کنن از همهی ماشین های شخصی؛ البته نام کاروان در پشت شیشه عقب اسپری میشد و یه سربند یا زهرا هم به آنتن ها نصب میشد تا کسی کاروان رو گم نکنه؛ من از همسرم درخواست رفتن کردم ایشون اول مخالفت کرد ولی بعد اشتیاق من رو که دیدن راضی شدن و با مشکلاتی ثبت نام کردیم ، ولی متاسفانه بهمون پیام دادن که ظرفیت بیش از اندازه هست نفرات آخر که ثبت نام شدن حذف میشوند، این خبر من رو خیلی بهم ریخت و شروع کردم به شهدا شکایت کردن که مگه خودتون نگفتید به محل شهادتمون بیا پس چرا...
فردای اون روز همسرم با خوشحالی بهم خبر داد که مارو هم قبول کردن و اجازه رفتن ما صادر شد. اتفاقاتی که در اون سه روز برایم افتاد در این مقال نمیگنجد و مجال تعریف کردن در این پیام امکان پذیر نیست ولی من در اون سه روز واقعا عرض میکنم؛ که انگار در این دنیا نبودم؛ در یک شب از شبهای سفر معنوی، ما رو برای خواندن دعای کمیل به نمازخانه پادگان اهواز دعوت کردن، آقای روحانی پیش نماز بعد از نماز مغرب و عشا به ما گفتند که این مکانی که شما نشستید همون جایی است که شهدا دعا میخواندند و یکدیگر را با اشک در آغوش میگرفتند و برای انجام عملیات ها از هم خداحافظی میکردند؛ حرف ایشون باعث شد که من به انتهای نمازخانه بروم و تنهایی چادرم را به صورتم بکشم و با تمام وجود مثل شهدا متوسل ائمه اطهار بشوم . با سوز دل و اشک و ناله شروع کردم به التماس.
فردای اون روز مارو بردن به یادمان های شهدا در هر یادمان صحبت هایی رو از رشادت ها و مردانگی و شجاعت و سختی های رزمندگان و شهدا میشنیدی که گویی قلبت در سینه آب میشود.
تا اینکه رسیدیم به کانال کمیل محل شهادت شهید عزیزم ابراهیم هادی؛ راوی میگفت که شهید هادی در این کانال با دوستانش جاوید الاثر شدن و الان اجزای پیکر پاکشون در همین خاکهاست و میگفت که چند روز در این کانال توسط عراقی ها محاصره شده بودن بدون آب و غذا، وقتی به فرمانده بیسیم میزنن آخرین صحبتشون این بود که به امام سلام مارو برسونید و بهشون بگید ما مثل اربابمان تشنه شهید شدیم.
ادامه👇
من همون جا به شهید والا مقام ابراهیم هادی خیلی التماس کردم که در حقم برادری کن و دعام کن و حاجتمو که نجات فرزندم هست برام از خدای مهربون بگیر.😭😭😭
فردای اون روز پسرم باهام تماس گرفت و بهم گفت مامان داری چی کار میکنی؟ یه نفر اومده تو تلگرام اومده تو پی وی من و بهم میگه خیلی قدر خودتو بدون تو به کسانی سفارش شدی که خیلی بزرگ هستن؛ از من پرسید که از کسی خواستم و یا اینکه شخصی از دوستان یا فامیل رو واسطه کردم ؛ بهش گفتم که کاملا بی خبر هستم ، گفت که حرفای قشنگ و امیدوار کننده ایی زده و بعد از اون دلیت اکانت شد و رفت ولی خیلی روی پسرم تاثیر گذاشته بود و هیچ وقت هویتش برای ما مشخص نشد.
اتفاق جالب تر اینکه قرار بود همون روز تعدادی از دوستان دختر و پسر در غیاب من و پدرش به خانه ما بیایند ولی در راه براشون اتفاق غیر قابل پیش بینی پیش می آید و نمی توانن سر قرار حاضر شوند که این مسئله پسرم را بسیار ناراحت میکند به طوری که ارتباطش را با آنها به قهر و اعتراض قطع میکند...
از آن زمان به بعد شرایط فرزندم به لطف خدای مهربان و ائمه اطهار و شهدا رو به سلامت گذاشت .
شهید عزیزم تقاضا و حاجت من رو از خدای مهربانم گرفته بود و من به واسطه ی کرامت ایشون و دیگر شهدای گرانقدر حاجت روا شدم.🙏🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 کانال متوسلین به شهدا 💝
✨