eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
34.4هزار دنبال‌کننده
4.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
306 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 29 دی ✨پایان: 8 اسفند تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود. @hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ارسالی اعضای محترم کانال⤵️ سلام و عرض ادب خدمت شما و همه ی عزیزانی که در کانال سراسر نور متوسلین به شهدا حضور دارند خاطره من برمیگرده به روز پنجم چله به نیابت شهید والامقام مرتضی حسین پور شلمانی ، روز دوشنبه ۱۶ بهمن ماه پسرم که کلاس سوم دبستانه ظهر از مدرسه برگشت ، (زنگ تفریح آخر دوتا از هم‌کلاسی هاش دعواشون میشه و پسرم اونا رو از هم جدا میکنه که انگشت یکیشون توی سیاهی چشم پسرم میره) به محض اینکه وارد خونه شد شروع کرد داد و گریه کردن و ناله کردن که چشمم نمی بینه و همین جور از چشمش اشک می اومد و درد داشت نمیتونست هیچ کدوم از چشماش رو باز کنه و منم به ظاهر پیش پسرم خونسرد ولی در واقع داشتم از ترس می مردم نکنه زبونم لال کور بشه😭😭 پسرم می‌گفت مامان دیدی چه کور شدم دیگه نمیتونم ببینم و منم دلداریش میدادم نگران نباش خوب میشه ولی خودم وحشت کرده بودم و اون موقع ظهر هیچ متخصص چشم پزشکی نوبت نمی‌داد و میگفتن ساعت ۵ عصر بیاید و هیچ کاری از دستم بر نمی اومد .. پسرمو آروم کردم و بهش گفتم سعی کن بخوابی بلکه درد چشمت کمتر بشه بچم توی خواب هم از درد ناله میکرد😭 وقت خوندن زیارت عاشورای اون روز به نیابت شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور شلمانی بود که باید میخوندم با دل شکسته از ایشون خواستم و قسمشون دادم به پهلوی شکسته ی حضرت زهرا همه ی مریض ها رو شفا بده و پسر منم چشمش عیب دار نشه😭😭 قسمش دادم به جان بچه هاش شفای پسرم رو از خدا بگیره فقط بگم خدا برای هیچ مادری اون لحظات رو نصیب نکنه که تا وقتی پسرم رو دکتر معاینه کرد چی کشیدم همش میگفتم بمیرم واسه دل مادران شهدا که چطور داغ جگرگوشه هاشون رو تحمل میکنن 💔😭 به لطف خداوند متعال و اهل بیت علیهم السلام و لطف این شهید گرانقدر خدا به پسرم رحم کرد و دکتر گفت قرنیه چشمش خراش برداشته و تا چند روز درد داره و دو هفته تاری دید داره بعد خوب میشه و به خیر گذشت و الحمدلله الان پسرم چشمش خوب شده .. من شکرگزار خدا و ممنون از عنایت شهید بزرگوار هستم و نیت کردم هروقت به امید خدا به شهرهای شمالی سفر کردیم پسرم رو ببرم لنگرود سر مزار شهید والا مقام از نزدیک از ایشون تشکر کنیم🪴🥹 خدا رو شاکرم که با این کانال سراسر نور و زیبایی به برکت شهدای عزیز آشنا شدم و برای بار دوم در این چله توفیق داشتم شرکت کنم و تا جایی که تونستم و میتونم سعی میکنم همه رو با کانال خوبتون آشنا کنم که بیشتر با زندگی شهدا و کراماتشون آشنا بشیم. امیدوارم همه ی عزیزان حاضر در کانال حاجت روا و عاقبت بخیر بشید و در دعاهاتون من روسیاه رو هم یاد کنید که حاجتی که دارم برآورده بخیر بشه ان شاءالله 🤲 شادی ارواح مطهر شهدا و امام شهدا صلوات🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚معرفی کتاب: 《》 زندگینامه داستانی شهید مدافع حرم مجید قربانخانی 🖊کتاب حاضر، روایتی جذاب و خواندنی از حر زمانه ما، جوان دهه هفتادی، شهید مدافع حرم مجید قربانخانی است. بخش اول زندگی او، بخش تاریک و خاکستری آن است. او در یافت آباد تهران قهوه خانه دار بوده، و زندگی او سرشار از مواردی است که این جور آدم ها با آن درگیر هستند. از درگیری و دعواهای هر روزه تا به رخ کشیدن آمار قلیانهای قهوه خانه اش. اما بخش دوم زندگی او، عنایتی است که به او می شود و مسیر زندگی اش عوض می شود و مهر حر مدافعان حرم بر پیشانی او نقش می بندد و او گر چه تک پسر خانواده است و قرار نیست که آنها به سوریه اعزام شوند، ولی عنایت بی بی او را به سوریه می کشاند و می شود مدافع حرم. مجید قصه ما گرچه ناراحت خالکوبی های بر بازوهای خویش است، اما سرنوشتش این طور می شود تا در خانطومان از بدنش هیچی برنگردد تا نه نشانی از خودش باشد نه خالکوبی هایش. قصه مجید بربری، قصه ای از جنس شاهرخ ضرغام حر انقلاب است. 🕊 (س)💐 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💐 روز آخر و لحظه هایی که داشتند باهم خداحافظی می کردند : _مجید،یعنی تصمیمت را گرفتی؟واقعا داری میری؟ _آره آبجی،من راهم رو تو زندگی پیدا کردم، به من نگید نرو. _اگه رفتی و شهید شدی چی؟ _از بین دویست نفر،دوازده سیزده نفربیشتر شهید نمیشن.خیالتون راحت ،من لیاقت شهادت ندارم. _ما که غیر تو،داداش دیگه ای نداریم،بعد از تو چی کار کنیم. _تا خدا و حضرت زینب رو دارید من و می خواین چی کار؟ عطیه تاب نیاورد. نتوانست دم رفتن مجید، بغضش را نگه دارد،تا پشت سر برادر، به جای آب،اشک نریزد.اما حریف اشک نشد و زد زیر گریه.سرش را گذاشت روی شانه ی مجید.مجید سرش را بوسید.لرزش شانه ها و هق هق برادر، صدای گریه ی عطیه را بلند کرد.مجید سرش را برگرداند،تا خواهر گریه اش را نبیند.ساک کوچک وسایلش را برداشت و رفت. عطیه آرام اشک هایش را پاک کرد،اما‌ یک هو خنده اش گرفت. یاد دعواهایش با مجید افتاد.سال هشتاد و هشت بود. _عطیه این تیشرتم خیسه،می خوام برم بیرون،زود برو سشوار بیار ،قشنگ خشکش کن. عطیه رو ترش کرد و گفت: _به من چه؟این همه لباس داری،یکی دیگه رابپوش،چرا گیر دادی به این لباس خیس؟ _من امروز این رو میخوام بپوشم،بدو تی شرتم را خشک کن.بدو بهت میگم. و عصبانی شد. عطیه چشم سفیدی کرد و روبه رویش ایستاد. _نمیرم! قبلش دعوا کرده بودند و دل عطیه پر بود،امتحان هم داشت.حسابی قاطی کرده بود.دستش را بلند کرد و محکم کوبید توی گوش مجید.به قدری محکم زد که ردّ انگشتانش، روی صورت مجید ماند.تا زد،دستپاچه شد،دوید توی اتاق و زار زار ،زد زیر گریه.دو سه دقیقه بعد،مجید در آستانه ی در ایستاد بود.نگاهی به عطیه کرد و پیش رفت.سرش را که روی زانو گذاشته بود،بلند کرد و گفت: _پاشو پاشو،نمیخواد حالا گریه کنی . به ثانیه نکشید،انگار آب روی آتش ریخته بود،گریه ی عطیه بند آمد. خب دیگه حالا پُررو نشو،پاشو این تی شرت رو خشک کن. آخرش هم آبجی ساناز دست به کار شد و خشکش کرد.اما هنوز سرخی ردِ انگشتان عطیه،روی صورت مجید بود. دستانش را در هم پیچید،دست راستش را محکم فشار داد،طوری که انگار تنبیهش میکرد:(کاش این سیلی را به مجید نزده بودم.)😔 🌷🕊 💥ادامه دارد...
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💐 عطیه یاد آخرین روزهای مجید افتاد.میرفت آموزشی و هیچکس باور نداشت که مجید هم مسافر سوریه باشد.حتی عطیه.یک شب نفس زنان ،خسته و کوفته آمد. _میدونی چقدر امروز دویدم،تا اون طرف اتوبان؟میخواستم‌‌ برم قهوه خونه، دوستام رو ببینم. _آهان بله،رفتی قلیون بکشی،تو که میگی من برا همیشه قلیون رو ترک کردم. پس رفتی قهوه خونه چی کار کنی؟ _به قرآن میگم قلیون نکشیدم ،ترک کرده ام.واقعا هم ترک کرده م.واقعا هم ترک کرده م.فقط رفتم بچه ها رو ببینم و یه تمرینی هم برا دوره ام بکنم.حالا پاشو بیا پاها و شونه ام رو،یه کمی ماساژ بده،آش و لاش شده م. _به من چه؟مگه تو دیوونه شدی؟وقتی ماشین داری ،چرا این همه راه رو بدو بدو میکنی ؟ _همه ی بدنم درد میکنه،مجبورم تمرین دو بکنم.جون من پاشو پاها و شونه هام رو یه کمی ماساژ بده. عطیه بلند شد ،اما مثل همیشه،اول مجید را مهمان یک لگد کرد،بعد شانه هایش را آرام آرام ماساژ داد.یک ماه میشد که خواهر و برادر درست و حسابی هم دیگر را ندیده بودند.مجید درگیر آموزش های قبل از اعزام بود و کمتر میشد که کنار هم بنشینند یا بیرون بروند. _مجید!اگه میرفتی بدنسازی ،این قدر استخونهات ورزیده نمیشدن،با چند ماه پیش،چقدر فرق کردی. _نمیدونی چه کارایی که نمی کنم،تا بتونم توی تمرینات دوام بیارم.وَاِلّا از دوره و بعدم از اعزام حذف میشم. عطیه سریادبود مزار برادر،خنده و گریه اش قاطی شده بود .کم پیش آمده بود که نماز خواندن مجید را ببیند.همان روزها که کنار دایی اش مهرشاد،در سولوقون بود.یک روز خانوادگی هوس کردند،تفریحی و سرزده به آنجا بروند.وقتی رسیدند،عطیه جلو افتاد.از طبیعت پاک و زیبای اطراف لذت میبرد،اما برای چند لحظه روی پله های سنگی میخکوب شد سرجایش.کمی بعد برای مجید دست تکان داد و کنار تختی ایستاد،که مجید روی آن،مشغول پوشیدن جورابهایش بود. _کَلَک ،نگفته بودی تا حالا که نماز هم میخونی. _حالا نمیخواستم که تو بدونی.نمیخوام همه جا رو پر کنی. عطیه کنار یاد بود مجید که می نشست،حالش رو به راه میشد.هوا کم کم داشت تاریک روشن میشد.از مجید خداحافظی کرد و راه افتاد به سمت خانه.در راه یاد خوابی افتاد. 🌷🕊 💥ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تصاویری کمتر دیده شده از با صدای آسمانی شهید -آوینی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
توصیه های شهید هادی ذوالفقاری پشت ولی فقیه وایسید.... اقام تنهاست.... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا