May 11
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💗#رمان_ابوحلما💗
💗#قسمت_هفتم💗
(سه ماه بعد امام زاده صالح)
-خبرها حاکی از اینه که شما یه بستنی از من طلب داری
+با یه بستنی سر و ته همه چی رو هم نیار لطفا! باید سور درست وحسابی بدی
-سمعا و طاعتا بانو، گوسفند جلو پات قربونی کنم خوبه؟
+همون گوسفندی که شب عروسی جلو پام قربونی کردی بسه
-چقدر خندیدیم اون شب بندِ گوسفنده باز شد پرید تو بغل تو...
یه جیغی زدی که کل محل ریختن جلو در خونه...
+هه هه، خندیدیم یا فقط تو خندیدی؟
من هنوزم فکر میکنم خودت از قصد گوسفنده رو هل دادی طرفم، جلو همه آروم و دسته گلی می مونی شیطونیاتو گذاشتی واسه من...
-دهه باز همه کاسه کوزه ها تو سر کچل من شکست که! همه دیدن دایی سپهر...
+باشه کچل تقصیر تو نیست...چی شد؟
-ها؟
+تو فکر باباتی؟
-آره...موندم چی بگم بهش
+میگم بابا چون خودش تو سپاهه اصرار داشت...
-نه اصلا! من خودم گفته بودم میخوام پاسدار باشم اما وقتی این ور با درخواستم موافقت شد...
+پس دلیل مخالفتش چیه؟
-آخه....
+چیز دیگه ای هست که....
-ولش کن بریم بستنـ🍦ــی؟
+ پس بستنیم ولش تو این سرما
- کدوم سرما تازه اول زمستونه، سوارشو بریم
+حالا کالسکه سیندرلارو کجا پارک کردی؟
-تشریف داشته باشین بیارم خدمت تون، در ضمن سیندرلا قدِ ناخن کوچیکه عروس خانمِ منکه نمیرسه
+اونکه صد البته ولی تا پای موتور باهات میام هوا خوبه دوست دارم قدم بزنیم
-آره هوا عجیب سه نفره ست بیچاره دونفره ها
+چیه؟ از حالا ادعای بچه نکن برا من! بهت گفته باشم....
اون ...موتورت نیست؟
-ای بابا ....صبرکن سرکار....
محمد دقایقی بعد با لبخندی بر لب نزدیک حلما آمد. حلما با عجله پرسید: چی شد؟
یه چیزی گفتی که نبردن موتورو؟
محمد خنده ی مردانه ای کرد و گفت:
-آره گفتم تازه دامادم لطف کنید رحم کنید موتورمو نبرید پارکینیگ اونم یه شوکــ🍬ــولات ازم گرفت و گفت مبارکه فردا بیا پارکینیگ جریمه اتم قبلش پرداخت کرده باشی!
+موتورتو بردن شوکولات منو چرا دادی رفت!؟
-خدا از بس دوستت داره تا گفتی قدم بزنیم یه چی شد که تا خونه قدم بزنیم
+اِ...اگه میدونستم دعاهام اینقدر زود اجابت میشه از خدا میخواستم شوهرم آدم بشه
-اگه شوهرت آدم بود که تو رو انتخاب نمیکرد که....یعنی از قدیم گفتن کبوتر با کبوتر، ملائک با ملائک کنند پرواز
+امشب اینقدر بامزه بازی درنیار یه بستنی خواستی بدیا
-کیم بستنی از سوپری سر راهمون قبوله؟
+یعنی تو استاد به دست آوردن چیزای خوب با کمترین هزینه ممکنی...گوشیت از جیبت داره زنگ میخوره🎶
محمد همانطور که خیره ی حلما بود تلفنش را از جیب شلوارش بیرون آورد و جواب داد:
+الو بابا سلام
-گیرم علیک سلام
+قهری مثلا؟
-این چه کاریه کردی؟ مگه همون هفته پیش که مطرح کردی بهت نگفتم مخالف رفتنت...
+آره بابا هفته پیش گفتی اما یه عمره داری بهم میگی هرجا که باشی لباس خدمت فرق نمیکنه ...
-برای همین میگم همون تدریس دانشگاهو ادامه بده تو انگار اصلا وضعو نمی بینی؟
+چه وضعی بابا؟
-برو خونه بزن شبکه خبر تا بفهمی
🍁به قلم؛ بانو سین. کاف🍁
ادامه دارد....
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
💗#رمان_ابوحلما💗
💗#قسمت_هشتم💗
ساعت ۸:۲۰صبح امروز در میدان کتابی خیابان گل نبی با انفجار بمب مغناطیسی به شهادت رسید.🥀 مصطفی احمدی روشن معاون بازرگانی سایت هسته ای نطنز، فارغ التحصیل رشته مهندسی شیمی دانشگاه صنعتی شریف بود.
پیش از این سه دانشمند هسته ای کشورمان به دست عوامل موساد به شهادت رسیدند البته هنوز از عامل یا عاملین ترور این دانشمند جوان هسته ای کشورمان خبری در دست نیست...
محمد تلوزیون را خاموش کرد و روبه حلما گفت:
- بابام به تو هم پیام داد بزنی شبکه خبر؟
عجب از دست بابا...
حالا چرا اینجوری نگاهم میکنی؟
+میخوام بدونم ربط این ترورا به استخدامت تو دانشگاه چیه؟ چرا بابا مخالفه ها؟
محمد راستشو بگو
-بابا فقط نگرانه
+خب چرا؟
-چون...چونکه این بستنی شیرینی استخدامم تو دانشگاه نیست
+شوخیت گرفته نصفه شبی؟ درست و حسابی بگو ببینم چی شده
-میگم ولی قول بده آروم باشی
+بگو دیگه
-قول؟
+قول
-جونِ محمد
+قسم نده بگو دیگه
-با درخواستم برای استخدام تو سازمان انرژی اتمی کشور موافقت شده
+آها پس همچین هوای خدمت به وطن زده به سرت که اینجوری نور بالا میزنی
-ناراحت نشدی؟
+ناراحت چرا؟
توکه تازه عروس نیاوردی خونه، همش ۲۵ سالت که نیست منم که آرزو داشتم عکس قاب شده اتو سراسر شهر ببینم روحم تازه بشه...
-آرومتر حلما جان همسایه ها صداتو میشنون
+خیلی خب...گوش کن محمد من نمیذارم بری همین
-حلما جان...سادات جانم...حلما... یه دقیقه گوش کن...
محمد بلند شد و دنبال حلما در خانه راه افتاد:
-بذار یه چیزی بگم بهت بعد هرچی خواستی بگو
+مثل بچه ها دنبالم راه افتادی که چی؟ نمیخوام حرف بزنی
-دقیقا داری کاری رو میکنی که دشمن میخواد
حلما ایستاد برگشت و نگاه لبریز اشکش مهمان مردمک چشمان محمد شد. محمد دستان حلما را گرفت و آهسته گفت:
-دشمن هم میخواد ما بترسیم و جابزنیم پیشرفت نکنیم تا همیشه محتاجش باشیم همیشه زیر استعمارش باشیم
+گوربابای دشمن...
چرا همیشه وقت گذشت و فداکاری برای این آب و خاک که میشه چشما سمت خانواده شهدا میچرخه؟
-تو چرا اینجوری شدی امشب؟ حلما جان مگه خودت نبودی که میگفتی دوست دارم تو لباس افتخار پاسداری ببینمت گفتی آرزومه باهم ...
+من غلط کردم. اون موقع فکر کردم میتونم ازت بگذرم اما حالا نمیتونم ...از عشقم بگذرم بخاطر چی؟ بخاطر این مردم؟ این آدمایی که درو باز کنی وضعشونو تو کوچه و خیابون ببینی انگار هیچ آرزویی ندارن جز ....
-بسه حلما صورتت داره کبود میشه داری به خودت سخت میگیری حالا چون چندتا از دانشمندامونو ترور کردن هرکی رفت...
+هرکی که نمیره نخبه هایی مثل تو که به قول خودت دعوت نامه کشورای خارجی رو رد میکنن که مواجب بگیر و خدمتکار بیگانه و دشمنای کشورشون
نشن،
می مونن که موساد در خونه تق بزنه مخشون بپاشه کف آسفالت زن و بچه شونم تا آخر عمر غصه بخورن بعلاوه فحش های رنگارنگ از همین مردمی که بخاطر آزادی و پیشرفتشون خون دادن!
-اصلا ولش کن درموردش حرف نزنیم بیا دست و صورتتو بش...
+نمیخوام تو صورتمو بشوری مگه بچه ام ...ولم کن میخوام گریه کنم
🍁نویسنده؛ بانو سین.کاف🍁
ادامه دارد...
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
خدایا..!
ماڪہحسینگونہزندگےنڪردیم
تاحسینگونہبہشهادتبرسیم
پسخدایاماراحُرگونہبپذیر..!😔
- #شهیدسیداصغرخبازی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🔷راه انداختن کار مردم...
🔻امام حسين(ع) و ابن عباس در حال طواف خانه خدا بودند که یک نفر نزد امام حسین آمد و گفت:
يا ابن رسول الله! من به فلانى قرضى دارم؛ اگر مى توانی قرض من را ادا کن.
امام حسین(ع) فرمودند:
به خداى اين خانه قسم، هيچ چيزى ندارم.
آن مرد گفت:
پس از طلبکار من مهلت بخواه زيرا مرا به حبس تهديد كرده است.
امام حسین(ع) طواف خود را قطع كردند و با بدهکار روانه شدند.
ابن عباس گفت:
يا ابن رسول الله! آيا فراموش كردى كه معتكف هستى؟!
امام حسین(ع) فرمودند:
خير! فراموش نکردم ولى از حضرت محمد(ص)شنيدم كه مى فرمود:
هر كس حاجت مؤمنى را برآورده سازد، همانند كسى است كه نه هزار سال همه روز، روزه دار باشد و هر شب براى عبادت قيام كند.
📚عده الداعی و نجاح الساعی،صفحه ۲۳۲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد
🎙با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
💚سلام به چهارده معصوم(ع):
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
9⃣1⃣نوزدهمین چله ی؛
🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد
🌤کانال متوسلین به شهدا🌤
🖇 امروز "#پنجشنبه 28 تیرماه"
📌#روز_سیودوم چله
《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
#روحالله_قربانی🌷🌷🌷
معرف: ناشناس 🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
شهید مدافع حرم روح الله قربانی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
نام پدر : داوود
محل ولادت : تهران
تاریخ ولادت: ۱۳۶۸/۳/۱
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۸/۱۳
محل شهادت: سوریه - دمشق - حلب
وضعیت تاهل: متاهل
مزار : بهشت زهرا (س)
قطعه و ردیف و شماره : ۶-۸۷-۵۳
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
🔰زندگینامه شهید مدافع حرم روح الله قربانی
[🌺🕊🌤]
💐🍃هوای گرم خرداد ماه سال 1368 در محله هفت تیر تهران بود که خداوند فرزند پسری را به خانواده قربانی هدیه داد
همان سال بود که در 14 خردادش، کل ایران در مصیبتی بزرگ فرو رفت و داغدار رهبرکبیر انقلاب شد.
مادر روحالله، اول نامش را عباس گذاشته بود، اما بعد از رحلت امام خمینی(ره) نام فرزندش را تغییر داد و روحالله گذاشت.
پدر روحالله سردار سپاه و از رزمندگان هشت سال جنگ تحمیلی عراق علیه ایران است و مادر روحالله که زنی مؤمنه بود، او را در سن پانزده سالگی تنها گذاشت و به رحمت خدا رفت.
روحالله 10 سال از زندگی خود را در این دنیا بدون مادر سَر کرد.
در سن 19 سالگی از شاگردان اخلاق حاجآقا مجتهدی تهرانی شد و از ایشان بهرههای فراوانی برد.
دانشگاه هنر قبول میشود و در کنارش در کلاسهای انیمیشن حوزه هنری هم شرکت می کند و زمانی که جذب سپاه می شود از دانشگاه انصراف میدهد.
مادر روحالله هم مثل همه مادران برای پسرش آرزوهایی داشت، و همیشه آرزویش بود که یا شهید شود و یا اینکه یک طلبه باشد تا قدمی در راه دین بردارد
و روحالله سالها بعد آرزوی مادر را در دفاع از حرم عقیله بنیهاشم سلامالله علیها محقق کرد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃
🔷خاطرات شهید روح الله قربانی به روایت همسر
🌿روحالله دلش پر میکشید برای کمک به دیگران. انگار خدا او را آفریده بود تا بیوقفه دلش برای دیگران بتپد. با آن روحیه مردم دوستی که از روحالله سراغ داشتم رفتنش به سوریه و دفاع از حرم برایم عجیب نبود.
🔸من در همین کوچه و خیابان ازخودگذشتگیهای روحالله را با چشم دیده بودم. یکبار در حال عبور از بزرگراه شهیدهمت برای رفتن به محل کارمان بودیم که خودرویی را دیدیم که با یک موتورسوار برخورد کرد. روحالله ترمز کرد و گفت: زینب ماشین را ببر کنار بزرگراه. همین را شنیدم و روحالله را دیدم که به طرف موتورسوار میدود. هیچکس از ماشینش پیاده نشد. روحالله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نیامد برنگشت.
🔻2 سال پیش از آن با هم از خیابان انقلاب رد میشدیم. مردی کنار خودرویش ایستاده بود و از رهگذران کمک میخواست. بخشی از ماشینش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت کسی جلو نمیرفت. روحالله تا این صحنه را دید زد روی ترمز. همیشه در صندوق عقب آب داشتیم. آبها را برداشت و به سمت خودرو دوید و آتش را خاموش کرد. مرد راننده اشک میریخت و از روحالله تشکر میکرد. میگفت: جوان! خدا عاقبت را به خیرت کند. همین دعاها روحالله را عاقبت به خیر کرد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
💠 روایت همسر شهید روح الله قربانی از لحظه ی وداع با همسر شهیدش؛
❣ وارد معراج الشهدا که شدیم، نشستم بالاسر روحالله...
با اشک چشمام غسلش دادم!
داشتم آروم آروم صورتش رو نوازش میکردم و باهاش حرف میزدم.
تو حال خودم بودم که چشمم به موهاش افتاد،
🥀 تو انفجار موهاش سوخته بود!
دلم گرفت، اما این آرزوی روحالله بود.
نمیدونم شاید شبِ سوم محرم تو روضهها از حضرت رقیه(س) خواسته بود.
آخه میگن موهای بانوی سه ساله هم تو آتیش دشمن سوخته بود..
خوش به حالت آقا روحالله
که به عشق سه ساله ارباب، در دفاع از حرمش، همونجوری که دوست داشتی شهید شدی...😢
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
📝✨گزیده ای از وصیت نامه شهید مدافع حرم روح الله قربانی
🌷بسمالله الرحمن الرحیم
اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انّ محمد رسول الله و اشهد انّ علی ولیالله و الائمه المعصومین من ذریته الحسین الی حجه الله ان... انّهم والحجه علیهم
ان الدین حق و الکتاب الحق و المیزان حق لا ریب فیه
🌷همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، بقیه دوستانم! اگر شهید شدم یک کلام حاجآقا مجتبی به نقل از علی علیهالسلام میگفتند:
منتهای فضل الهی تقوی است، شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا میکند .فکر نکنم مال یک روز باشد شاید یک روزه هم باشد ولی حاجآقا میگفت پی ساختمان فونداسیون آهن است.
🌷چیزی که نمیدانید عمل نکنید. ادای کسی را در نیارید. بدون علم درست وارد کاری نشوید مخصوصاً دین؛
🌷اول واجبات بعد مستحبات مؤکد مثل کمک به پدر و مادر و دورو بریها... نه حج و کربلا صدبار ... بدون این کارها؛
هیئت و زیارت با توجه به نیاز با توجه به دین و سید الشهدا، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر والدین و اولادها.
مادر ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی، وقتی دعا کردی شهید شم.
🌷 وقتی بابام عراق و سوریه و اردوگاه و جنگ و کمیته و بوسنی، پاکستان و افغانستان، جنوب غرب و شرق بود و تو مارو بزرگ کردی تنها و سخت.
ان شاءلله همیشه پیرو بیبی باشی انشاءالله با شهادتم شفاعتت کنم.
🌷من اونی نیستم که بگم برای خدا کاری می کنم. بیشتر برای خوف و عقاب؛ ولی نمیدونم پدر و مادرم چکار کردن خدا چی میخواست. حضرت زهرا سلامالله چی دوست داشته که امام علی علیهالسلام و بچههایش و رسول الله اینجوری تو دلم هستن شاید خیلیشم به خاطر چیزهایی که تو زندگی ازشون گرفتم .
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝