eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
31.8هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
267 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
پاسدار شهید اکبر کاظمی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۴۲/۱۱/۱۵ محل ولادت: کاشان تاریخ شهادت: ۱۳۶۳/۶/۱۸ محل شهادت: اشنویه کردستان ✨۱۳ سال گمنام بودند مزار: گلزار شهدای کاشان ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه پاسدار شهید اکبر کاظمی 💐🍃شهید کاظمی متولد 1342/11/15در کاشان فرزند آخر خانواده ی ۷ نفره در وضع زندگی معمولی چشم به جهان گشود. از بچگی پسر سر به زیر، آروم و مظلوم و کاری بود.و تا سیکل درس خواند، از بچگی کار میکرد و گلیم بافی میرفت. و وقتی برمیگشت به کمک پدرش به مزرعه میرفت و پنبه جمع میکرد. از 12سالگی به بسیج محله میرفت و بسیار فعال بود و در سال 1357 در سن ۱۵ سالگی تظاهرات رژیم شاهنشاهی شرکت میکرد. هر شب که دیر به خانه می آمد و مادرش میپرسید کجا بودی تعریف میکرد که اعلامیه میچسباند و اعلامیه های حضرت امام خمینی رو پخش میکرد .و کم کم به سپاه رفت . و محافظ آیت الله یثربی که در آن زمان امام جمعه ی کاشان بود پاسداری ایشان را نیز میکرد. کم کم پاسدار امام خمینی شد و در جماران بود و برای مادر و پدرش اجازه گرفت که آقا رو ببینند. پدرش چون باغدار بود مادر و برادر بزرگش به دیدار امام خمینی رفتند. مسئول آرپیچی زن در جبهه بود. 🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🔴 زخمی شدن و شهادت: یکبار که پایش تیر خورده بود خیلی بی سر و صدا به خانه آمد و نمیگذاشت مادر و پدر و خواهران و برادرانش ناراحت شوند چند روز گوشه ی اتاق خوابیده بود و وقتی پایش کمی بهتر شد به جبهه برگشت. 🔸یکی از آخرین دیدار هایش با مادرش وقتی داشت برمیگشت جبهه مادرش تا دم قطار رفت و شهید کاظمی به مادرش گفت چرا زحمت کشیدی و آمدی و مادرش برایش یک نان بربری گرفته بود و شهید نان را بین همه ی هم رزمانش پخش کرد و راهی جبهه شد و بعد از آن چند وقت که دیدند خبری ازش نیست و مادر نگرانش شده بود رفتند مخابرات و اهواز را گرفتن و خبر اکبر کاظمی را گرفتن و گفتن زخمی شده و شیراز بستری شده. 🌤مادر به شیراز رفت و دید که پسرش بازو و پهلویش زخمی شده و مجروح شده بود و از همانجا وقتی بهتر شد برگشت به جبهه و در تاریخ1363/6/18 در اشنویه ی کردستان دوستانش دیدن که در عملیات قادر شرکت کرد و تیرخورد و حمله ی شدیدی صورت گرفت نتوانستند او را بیاورند و در زیر درختی میزارنش و به مدت13 سال مفقود بود. 🥀 و 13سال هر روز و هر ساعت مادرش نگاهش به در بود و منتظر برگشت پسرش بود و در فراغ ، مادر کم کم به بیماری آلزایمر دچار میشود... 🕊🌷 سرانجام در تاریخ 1375/3/19 شهید به خانه اش برگشت. گروه تفحص وقتی پیدایش کردند خانواده اش از روی کلاه بافتنی سرش و جمجمعش فهمیدن که شهید اکبر کاظمی هست و تنها چیزی که ازش برگشت همین ها بود و علی اکبر رفت و علی اصغر گونه برگشت😭 پدر بزرگوار شهید هیچ وقت پولی از بنیاد شهید نگرفت و هیچ استفاده ای از شهید بودن پسرش نکرد و همیشه میگفت پسرش در راه خدا رفته و من هیچ پولی از بابت شهید شدنش نمیگیرم و اجر او با خدا و امام حسین هست . شهید اکبر کاظمی در گلزار شهدای کاشان به خاک سپرده شده است. 🔻پاسدار شهید والا مقام اکبر کاظمی تا الان حاجت های زیادی داده و کمک های کوچک و بزرگی هم به خانواده اش و هم به غریبه ها کرده است. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌹🌿✨🌹🌿✨🌹🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔷کرامات شهید کاظمی: ☘یک روز که بر سر مزار شهید بودیم یک مرد ناشناس آمد و تعریف کرد که یکبار مادر شهید را سوار کرده و به مزار شهید آورده و شب خواب یک جوانی با لباس جبهه ای دیده که بهش گفته اگه کاری داری بهم بگو برایت انجام بدهم، صبح مرد ناشناس به مزار شهدا میرود و نگاه که به قبر شهید میکند میبیند که همان جوانیست که دیشب به خوابش آمده و از آن به بعد همیشه به سر مزارش میاید... 📝✨فرازی از وصیت نامه شهید اکبر کاظمی: 🌷سعیِ شما در پیشبرد انقلاب اسلامی باشد که با خون هزاران شهید بارور گردیده است. و کاری نکنید که خون شهدا پایمال گردد، که اگر چنین شود تمام شما مسئول این خون خواهید بود... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷💫🌿🌷💫🌿🌷💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایتگری حاج مهدی سلحشور از شهدای جاوید الاثر ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" اکبر کاظمی " نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت "شهید اکبر کاظمی" 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود @hasbiallah2 👈خادم الشهدا ➡️@motevasselin_be_shohada 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 اعضای محترم کانال⤵️ سلام وعرض ادب .بنده میخواستم از شما تشکر کنم به خاطر این کانال متوسلین به شهدا و به خصوص شهید ابراهیم هادی وشهید نوید صفری .من حدود دوماه پیش آزمایشی دادم که خیلی خوب نبود جوابش و پر از استرس و اضطراب بودم ولی وقتی با کانال شما آشنا شدم شروع کردم چله زیارت عاشورا و صلوات و دعای فرج و دعای توسل را .بعد یه مدت استرس و صدا خدا زدن دوباره آزمایش که دادم به شدت اعداد آزمایشم که بالا بودن کم شده بود و خیلی از خدا تشکر کردم و از شهید عزیزم که بهشون گفته بودم برادر ندارم شما در حقم برادری کنید😭 و نگاهی بهم بندازید مشکلم حل بشه که خدا را شکر دکتر آزمایش ها رو که دید گفت خیلی مشکلی نیست خدارا شکر ان شاءالله همینطور که تو دنیا شهدا دستمون رو میگیرن اون دنیا هم شفیعمون باشن .التماس دعا 🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋 سلام و وقت بخیر خواستم بگم اولین بار هست که تو این گروه و چله وارد شدم و با این که عموی بزرگوار خودم شهید هستند انقدر به بودن و حضور شهدا ایمان نداشتم شب عید غدیر قرار بود من حدود 40 نفر مهمان داشته باشم کلی کار داشتم و از صبح زود با عجله کارها را انجام دادم و حسابی دست تنها بودم و قرار بود برنج را خودم درست کنم بچه کوچکی دارم که هر کاری میکردم عصر بخوابه قبول نمیکرد گفتم چکار کنم اگر نخوابه نمیتونم به بقیه کارها برسم و شب هم بی حوصله میشد توسل کردم به چله و شهدای عزیز یک ربع نشد که دیدم خوابش برده و دلشوره عجیبی داشتم که برنج را چطور با این حجم آبکش کنم میگفتم ای کاش خراب نشه و....... که بازم دلم رفت و توسل کردم به شهدای عزیزم و میتونم بگم بهترین برنج شد... واقعا شهدا زنده هستن و حواسشون به ما هست کاش ما لایق باشیم و بیشتر قدرشان را بدانیم. 🙏🙏🙏🙏🙏 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💗💗 💗💗 پایین آمد. صورتش را به صورت پسرش نزدیک کرد. نفس به نفسش، خیره در چشم هایی که او را نمی دید، گفت: هیچ وقت بهت نگفتم چشمات چقدر شبیه چشمای مامانته و من چقدر این پاکی که تو نگاهتونه رو دوست دارم!💕 به همسرش نگاه کرد که تند تند قرآن میخواند و تمام تلاشش را میکرد جام لبریز  اطلسی چشم هایش، اضطراب وجودش را برملا نکند. حسین لبخندی زد و همینکه اراده کرد، اوج گرفت. از بیمارستان گذشت.  از شهر گذشت. بالا رفت بالاتر...دنیا چقدر برایش کوچک شده بود! تا اینکه ذرات نور را دید که دل ابرها را شکافتند و به یکدیگر پیوستند. در کمتر از لحظه ای راهی ابریشمی و درخشان تا انتهای افق مقابلش پدیدار شد. روی ذره های معلق و سبک نور، قدم  گذاشت و پله پله بالا رفت. ❣ در همین هنگام به اسم کوچک صدایش زدند. سرش را بلند کرد. هم سنگرش بود، با همان لباس خاکی بسیج در اوج جوانی و شادابی مقابلش ایستاده بود. دوید بغلش کرد گفت:  -سید کجا بودی این همه وقت؟❤️ +منکه همش کنارت بودم مرد مومن -دلم برات تنگ شده بود...سید نمیدونی چقدر...💔 +میدونم...آقا رو که تنها نذاشتید؟ -به  مولا قسم نه +حق هم همینه، حق با سیدعلیِ ما باخونمون گواهی دادیم -مرتضی +جونم حاج حسین -منم بلاخره اومدم سیدمرتصی خندید. صدای خنده های معصومانه اش آسمان را پرکرد. آمد جلو، دهانش را نزدیک گوش حسین آورد و گفت: هنوز نه، یه کاری هست که باید انجام بدی حاج حسین بغض حسین در کلامش جوانه زد: -عباس هست...من میخوام بیام +هزاران حسین و عباس باید تو راه حق سر بدن تا حقیقت جهانی برپا بشه -نمیتونم دیگه طاقت دوری ندارم +مگه نمی خواین زمینه رو برای ظهور امام زمان(عج) آماده کنین؟ باید این انقلاب و جمهوری اسلامی رو حفظ کنین، فقط اینجوری میتونین زمینه حکومت عدل و حقیقت جهانی امام زمان(عج) رو آماده کنین. کم کم تاریکی از اطراف به سمت حسین آمد. سیاهی نور را بلعید و همه چیز محو شد تا اینکه باز نور عمق نیستی را با تلالو هستی، شکافت و حسین چشم هایش را آهسته از هم باز کرد. اولین صدایی که شنید صدای اذان بود: " اشهد ان علی ولی الله" 🍁نویسنده بانو سین.کاف 🍁 ادامه دارد... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 💗💗 💗💗 +مامورای پلیس رفتن؟ -آره ولی دو سرباز موندن...عمو عباس +بله -من حلما رو فرستادم خونه پیش مامانم گفتم شاید  اینجا موندنشون ... +کار درستی کردی محمدجان - پرستاری که مهاجمو دیده بود قبل از پلیس با من حرف زد +خب؟ -چیزی بهم گفت که به پلیسا نگفت! +چی؟ -گفت آخرین کلمه ای که از زبون بابا شنیده این بوده"شبیخون"... تو این مدت سر پرونده خاصی کار میکردین؟ بابا خیلی بهم ریخته بود!...عمو...عمو عباس +بله، جانم -پرسیدم پرونده مهمی بازه؟ +حتما -عمو عباس متوجه شدی چی پرسیدم؟ میگم شاید مربوط به پرونده ای باشه که بابا این مدت روش کار میکرد. بابا بخاطر حساسیت و امنیتی بودن پرونده ها چیزی به کسی نمیگه هیچ چیزی رو هم از دفتر کارش خارج نمیکنه ولی قبل از اینکه حالش بد بشه حدود یه ماه پیش یه فلش دستش بود که بادیدن محتویاتش اعصابش بهم ریخت و نذاشت کسی هم ببیندش ! +اون فلش الان کجاست؟ -خونه...میگم شاید منظورش شبیخون فرهنگی بوده هان؟ +یه زنگ بزن حاج خانم بگو میرم از جلو در فلشو تحویل میگیرم -شاید اصلا پرستاره اشتباه شنیده! +نه -نه؟ +آره پسرم نه محمد موبایلش را از جیبش برداشت و به مادرش زنگ زد. یک ساعت بعد عباس فلش  سبز رنگ را تحویل گرفت و به طرف خانه اش رفت. در راه مدام به کلمه ای که ذهنش را درگیر کرده بود فکر میکرد"شبیخون"یعنی حسین میخواسته چه پیامی را به او منتقل کند؟ وقتی جلوی درِ خانه اش رسید، پشیمان شد. دور زد و به طرف محل کارش رفت. لشکر، مقر، دفتر کار حسین، هیچ جا هیچ اثری از پرونده ای که میدانست دست حسین بوده، خبری نبود. یکدفعه یاد دانشکده افسری افتاد وقتی آنجا رسید تقریبا شب شده بود. با وجود محدودیتهایی که وجود داشت بلاخره توانست کمد کوچک فلزی حسین را در اتاق استراحت اساتید باز کند. یک حافظه دو ترابایتی آنجا پیدا کرد که لای روزنامه هشت سال پیش پیچیده شده بود. بی اختیار سرتیتر روزنامه را خواند:" کاهش قدرت نظامی و نفوذ ایران در منطقه " با وسواس خاصی جمله به جمله سر ستون را هم خواند: "پس از گفتگو و دیدار امروز رییس جمهور  دکتر سیدمحمد خاتمی با مقامات غربی، تحلیل گران کاهش نفوذ و قدرت ایران را در پی اتخاذ روش های عملکرد رییس دولت ایران، حتمی دانستند" یکدفعه عباس با شنیدن صدای موبایلش به خود آمد. تلفنش📞 را جواب داد: -الو عباس کجایی پس؟ +سلام خانم کمی دیگه میام -این کمی دیگه شما از اذان صبح تا اذان مغرب طول کشید والا به خدا زشته امشب بله برون پسرِ بزرگته پاشو بیا دیگه دیره!!! +الان راه میفتم عباس حافظه الکترونیکی را در روزنامه پیچید و آن را در کیفش گذاشت اما بعد پشیمان شد و حافظه سیاه رنگ را که درست به اندازه یک کف دستش بود، در جیب داخلی آورکتش پنهان کرد و بیرون رفت. 🍁نویسنده؛ بانو سین.کاف🍁 ادامه دارد..... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 سلام علیکم امروز سالگرد شهادت برادرم هست اگر ممکنه در گروه بگذارید، فاتحه ای خونده بشه ممنون💐💐 شهید حسین امیری✨ تـاریخ تـولـد : ۱۵/آبان/۱۳۴۶ سـن : ۲۱ سال تـاریخ شـهادت : ۳/مرداد/۱۳۶۷ مـحل شـهادت :خرمشهر مـزار : تهران – بهشت زهرا (س) – قطعه ۴۰ ردیف ۳۱ شماره ۶ اللهم صلی علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🌷🌷
🔰چند استکان هم به نیت من بشوی! 🔸سال‌های پُر تب‌وتاب دفاع مقدس است... سال‌های خون و آتش و دود... شهید بابایی، خلبان شجاع، پاکباخته و فدایی اسلام و انقلاب به دیدار حضرت امام می‌رود و در حالی که جاذبهٔ ملکوتی امام روح و روانش را تسخیر کرده است خطاب به حضرت ایشان می‌گوید: - امام عزیز! می‌خواهم به گونه‌ای که در کار جنگ خللی پیش نیاید چند روزی به مرخصی بروم. اجازه می‌فرمایيد؟ - در بحبوحهٔ جنگ کجا می‌خواهید بروید؟ - من در دههٔ اول محرم برای شستن استکان چای عزاداران به هیئت‌های جنوب شهر که مرا نمی‌شناسند می‌روم. مرخصی را برای آن می‌خواهم و گوش به زنگم که بلافاصله بعد از اعلام نیاز به جنگ بازگردم. - به یک شرط اجازه مرخصی می‌دهم. - هر چه بفرمایید با جان و دل می‌پذیرم. - به این شرط که هنگام شستن استکان‌ها به نیت من هم چند استکان بشویی. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️جلوه ای از برکات اربعین حسینی(ع) خیلی تاثیر گذار هست 😭 التماس دعا 🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا