AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام و عرض ارادت و ادب وخداقوت به شما زحمتکشان شهدا 🙏من چندسالی هست که عضو گروه بابرکت و نورانی متوسلین به شهدا هستم
قبل از عضو شدنم یه مشکلی پیدا کردم پدر مرحومم که یه پدرشهید مومن سرشناسی تو شهرستان بودند بااینکه بعد از مادر آسمانیم دنبال خانم میگشتیم ولی اتفاقی یکی از دوستان یه خانمی که اصلا در شأن پدرم نبودند بهمون معرفی کردند خلاصه هرچی که گفتیم به درد ما نمیخوره بابا دلش در گرو این خانم شد و بعد از یه ماه رفت وآمد قرار شد که عقد خونده بشه علیرغم اینکه نخواستم دل بابارو بشکنم ولی خیلی منو خواهرم ناراحت بودیم
بااینکه چندین شهید در فامیل داشتیم چون به تازگی کتاب شهید سید مجتبی علمدار رو خونده بودم بهش متوسل شدم زیارت عاشورا بهش هدیه کردم به جدش قسم دادم کمکمون کنه😭
فردا بعداز ظهر که اتفاقا روز تولد شهید علمدار بود پدر آسمانیم بهم تماس گرفتند وگفتند دخترم هرچی فکر کردم دیدم این خانم به درد من نمیخوره گرفتاری پیدا میکنم
این سید شهید خیلی زود جواب منو داد و دیگه عاشقش شدم و زیارت قبر سید مجتبی در ساری آرزویم شده 🤲😢
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام و صبح بخیر.
یک ماه پیش در خانواده پدریم تصمیم به گرفتن یه جشن عیدالزهرا گرفتیم. قرار شد هر کسی تقبل یک نوع خوراکی را بکنه...
من در دلم مقداری شک و تردید ایجاد شد که به خاطر وحدت اسلامی نکنه مشکلی داشته باشه... از طرفی من عاشق ائمه اطهار و صله رحم هستم. شب در عالم رویا دیدم که پایین مزار یک شهید نشستم و از پایین به ترتیب گل یاس پفیلا پفک شکلات تخمه چیده بودیم تا بالا و دوباره گل یاس.همه ی اون جمعی که قرار بود واسه جشن حاضر بشند دور تا دور مزار بودند.
من پرسیدم این مزار کدوم شهید هست.بهم گفتند شهید تورجی زاده.از خواب پریدم و ساعت ۳و ۲۵دقیقه صبح بود یک پیام از خوابی که دیدم توی گروهمون گذاشتم.
بهشون گفتم ما تصمیم به کاری گرفتیم و شهیدی که عاشق حضرت زهرا بوده مهر تایید را به کارمون زدند. یا حق
🦋✨🦋✨🦋✨🦋✨🦋
سلام علیکم...خداقوت
روز اخر چله همنشینی باشهدا خدا میدونه خیلی دعاتون کردم هم به خودتون هم به همکارانتون
واقعا خداخیرتون بده که روزهای مارا با انس باشهدا نورانی میکنید کارتان خیلی ارزشمنده
الهی همیشه یاد شهدا در دلهامون زنده باشه
شهدا خیلی به گردنمون حق دارند
هر خواسته از هر کدومشون داشتم در اجابت ان لطف و محبت و شفاعتشان را دیدم
الهی خدا موفقم کنه تا هر چی زنده هستم با کانال متوسلین به شهدا باشم خیلی آرامبخشه
اجرتون باخدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🟣خاک های نرم کوشک🟣
گردان آماده
#قسمت_دویست_و_بیست_و_پنج
آرام و خونسرد گفت:« همه ی اینا که میگی حرفه من چیزی دیدم که می دونم عملیات آخری منه.».....
بعد از آن روز، یکی، دوبار دیگر هم این جوری گوشه داد. روحیاتش را به حد خودم شناخته بودم رو همین حساب خیلی کنجکاو شدم با خودم گفتم:«حاجی خیلی داره رو این قضیه مانور میکنه، نکنه
واقعاً..»
یک روز که حال و هوای دیگری داشت کشیدمش کنار ،پرسیدم:« حاجی چه خبر شده؟ چی شده که همه اش از شهادت حرف می زنی؟»
نگاهم می کرد. ادامه دادم:« راست و حسینی بگو چی شده؟»
یکدفعه گریه اش گرفت، خیلی شد ید! جوری نبود که فقط اشک بریزد، شانه هایش همین طور تکان می خورد، هق هقش هم بلند بود ناله کرد:« چند شب پیش
خواب دیدم.»
منظورش حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) بودند همیشه ایشان را به لفظ مادر اسم می برد.
اشاره کرد به چادر فرماندهی گفت:«تو همین چادر خوابیده بودم که ایشان به من فرمودند:«باید بیای.»
نگاه نگرانم را دوختم به صورتش گفتم:«حاج آقا،شاید منظور بی بی این بوده که آخر جنگ إن شاء الله».
«نه این حرف ها نیست تو همین عملیات من شهید میشم.»
مات و مبهوت مانده بودم، تنها چیزی که فکرش را هم نمی خواستم بکنم رفتن او بود،گریه اش کمی آرام گرفت. ادامه داد: «مطمئنم تو این ،عملیات مهلتی که برام مقرر کردن تا رو زمین خاکی زندگی کنم تموم می شه باید
برم.»
خاطر جمع و محکم حرف می زد.،
یقین کردم که در این عملیات شهید می
شود
ادامه دارد....
🟣خاک های نرم کوشک🟣
گردان آماده
#قسمت_دویست_و_بیست_و_شش
آن روز چند تا کار را سپرد به من، یادم هست دو سه روزی مانده بود به عملیات، حدس زدم می خواهد جایی برود.
همین را ازش پرسیدم گفت :«می خوام برم موهام رو کوتاه کنم.»
سابقه نداشت قبل از عملیات برودسلمانی، همین ها اضطرابم را بیشتر می کرد.
وقتی برگشت سرش را اصلاح کرده بود ریشش را هم.
شب عملیات دیگر سنگ تمام گذاشت رفت حمام وقتی ،آمد لباس فرم تمیزی تنش بود، بوی عطر هم می داداصلاً سابقه نداشت تو منطقه آن هم،قبل از عملیات لباس فرم سپاه بپوشد و این طور به
خودش برسد. همیشه با
لباس بسیجی بودد.همین طور بر و بر نگاهش می کردم گفتم:«حاج آقا چه خبر شده؟»
لبخند زد. جور خاصی گفت:« تو که می دونی چرا سؤال می کنی؟»
حالم بدجوری گرفته بود همه اش فکر می کردم چیز مهمی را دارم گم می.کنم هرچه به عملیات نزدیکتر می شدیم
تپش قلبم تندتر می شد.
عملیات بدر از آن عملیات های مشکل بود و نفس گیر، مخصوصاً منطقه یآبی.اش ،سی چهل کیلومتر رفته بودیم داخل آب، آن طرف دجله و فرات تو یک جاده ی حساس مستقر شدیم از آن جا هم پیشروی کردیم طرف چهارراه خندق " 1 ". و عراقی ها را زدیم عقب، دشمن به تمام معنا شده بود یک دیوانه .زنجیری, عزمش را جزم کرده بود چهارراه را بگیرد، بعد هم آن جاده ی حیاتی را، و بعد از آن ما
را بریزد توی آب
پاورقی
۱ بعدها این چهارراه به چهار راه شهادت» معروف شد
ادامه دارد....
#رمان_شهدایی
#زندگینامه_شهید_عبدالحسین_برونسی
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🌷🌷🌷🌷🌷
7.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥#صیانه_ماشطه
یکی از زنانی است که در زمان ظهور #حضرت_مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف به این دنیا رجعت می کند ....
🔹داستان عجیب زندگی این زن را در این کلیپ ۴ دقیقهای ببینید
✅انتشار این پست صدقه جاریه ست
یا مهدی✋
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
#ارسالی_اعضا🌹
باسلام در کنار مرقد علامه مجلسی در اصفهان نائب الزیاره دوستان بودم و زیارت عاشورا تلاوت شد
@motevasselin_be_shohada