🌷🍃🌷🍃🌻🍃🌷🍃🌷
شهدا همان انسانهای بزرگ و ارزشمندی هستند که برای جلب رضای معبود از همهی هستی و حق حیات خود در این دنیای فانی گذشتند و از نثار عزیزترین سرمایهی خود در راه جانان، دریغ نکردهاند
.در این میان برخی از این انسانها ناشناخته و گمنام باقی میمانند.
گمنامی و گمنام بودن در سیره، روش و منش اسلامی از فضیلت والا و خاصی برخوردار بوده و روایات بسیاری درباره انسانهایی که خود را به چنین خصلتی ملزم دانستهاند، آمده است.
شهید گمنام گرچه نام و نشانی ندارد اما همه او را به مردانگی غیرت میشناسند.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🍃🌷🍃🌻🍃🌷🍃🌷
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌤حکایت عاشقی هنوز ادامه دارد؛ هر مزار، هر شهید یک حکایت است از روزهایی که دور نیستند اما غبار فراموشی رویشان نشسته است.
🕊 این وسط آدمهای عاشقی هم هستند که تک و تنها غبار را پس میزنند. غبار که کنار میرود، فکه و سوسنگرد و دهلاویه دوباره جان میگیرند.
💫سلمانیه و شلمچه و هور الهویزه زنده میشوند و زمان میشود به وقت همان سالهای گلوله و آتش و خمپاره ؛ همان سالهای عاشقی.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
🌷🕊☘🔆♥️🔆☘🕊🌷
🌻سیده خانم مادر شهیدی است که دلش هنوز با پسرش است، پسرش محمد 22 فروردین 1362 پرکشید سمت آسمان و جاویدالاثر شد.
🕊جوانی که سال 61 وقتی رفت جبهه 17 ساله بوده و وقتی شهید شده 18 ساله. محمدرضا هنوز هم همان جوان 18 ساله است.
گذشت روزگار، فقط سیده خانم را پیر کرده، صورتش را چروک انداخته و سوی چشمهایش را کمتر کرده. اما حریف عشق این مادر به فرزندش نشده، همین است که سیده خانم، قطعه شهدای گمنام را رها نمیکند، همیشه اینجاست و بساط عشق و عاشقیاش برپا.♥️
🥀سیده خانم هم مثل خیلی از مادران شهدای جاویدالاثر، دلش یک سنگ مزار میخواسته، مزاری که یک تکه استخوان هم که شده از جوان رعنایش، در آغوش داشته باشد.
⚘🥀⚘🥀⚘🥀⚘
به ارواح طیبهی شهدای گمنام
و به چشم ها و دل های منتظر پدران و مادران و همسران آنان سلام و درود میفرستیم و فضل و رحمت فزایندهی پروردگار را برای همهی آنان مسألت میکنیم.🌹
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
📚معرفی کتاب:
《شهید گمنام》
کتاب شهید گمنام از انتشارات ابراهیم هادی است که در آن از (۷۲ تن از شهدای گمنام و جاویدالاثر روایت میکند.)
🕊💫شهدایی که خانواده های آنها سخت در اشتیاق آنها هستند اما....
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
shahide-ghomnam.mp3
5.22M
🌹🕊شهید گمنام؛
خوشنام تویی
گمنام منم...😔
کسی که لب زد بر جام تویی
ناکام منم.... 😭
🎙حاج محمود کریمی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
دل میزنم به دریا.mp3
12.53M
🕊🌿🌸
دل میزنم به دریا
پا میزارم تو جاده.......
🔹#حاجمهدیسلحشور
💐با حال خوب گوش کنید
#مدیونشهدائیم
#شادیروحشهداصلوات🕊🥀
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❣🥀تو خاک ما ستاره هایی دفن اند
که دلشون می خواست معما باشند...
دست تو شناسنامه هاشون می بردن
تا که شناسنامه ی ماها باشند...😔
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به "چهارده معصوم(ع) و شهدای عزیز گمنام"
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد "شهدای گمنام" همنوا با امام زمان(عج)💚
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با صدای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
💚💚💚💚💚
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت43
از جا پاشدم رفتم سمت دسشویی ,در حالیکه اب دست وصورتم میچکید رفتم طرف اشپزخانه,خونه سوت وکور بود اما بوی,غذایی که داخل خونه پیچیده بود ,نشان میداد مادر هست...
درست حدس زده بودم مادرم دوروبر اجاق گاز مشغول بود ,اینقدر توفکربود که متوجه امدن من نشد,ارام سلام کردم...
سرش را بالا گرفت وبا مهربانی ,لبخندی به روم زد وگفت: سلام عزیزم,صبح که تمام شد,ظهرت به خیر...بعد خیره بهم شد ,انگار میخواست چیزی,بگه ,ادامه داد:زری جان میگم...میگم...هیچی برو یه چی بخور,رنگ به رو نداری...
مطمینا مامان میخوادچیزی درباره یوزارسیف بگه اما نتونست ,منم که حس کردم چیزی میخواد بگه,انقدرا به نفع من نیست,پس پاپی ادامه ی حرفش نشدم.
لیوان شیر را با یه کیک خوردم وزنگ در به صدا درامد وگفتم:مامان من باز میکنم سمیه است....
مادرم سرش را تکانی داد وگفت:برا نهار نگهش دار...
درحالیکه ایفون را میزدم گفتم:بابا کجاست ؟امروز که تعطیل بود,زرگری که نمیرفت..
مادر درحالیکه من من میکرد ارام گفت:نزدیک اذانه,وضو گرفت رفت مسجد...
وای خدای من....نکنه....نکنه....بند دلم پاره شد...
سمیه با سروصدا اومد داخل یه سلام بلند وشاداب به مادرم داد وگفت:مادر عروس خانم چطورن؟
مادرم اهی کشید ولبخندی زدوگفت:سلام دخترم,خوبم...بشین برات چای بیارم...
سمیه درحالیکه دست من را گرفته بود وبه سمت اتاقم میکشید گفت:نه نه اول کارای مهم تری هست,باید تخلیه ی اطلاعاتی صورت بگیره بعد سرفرصت چای بااون شیرینی را میخوریم.
وارد اتاقم شدیم,سمیه مثل همیشه روی مبل کنار تخت نشست ومنم پشت میز کامپیوترم روی صندلی چرخانش روبه رو سمیه نشستم...
سمیه همونطور که خیره به چشام شده بود گفت:ور پریده,اولا چرا زودتر به من نگفتی,یعنی من اینقدر نامحرمم؟یا فکر کردی میخوام از دستت درش بیارم؟بعدشم دختر خوب,مگه قلب تو هتل است که یکی بیاد ویکی بره...اگه اگه بخوای به کسی بله بگی ....پس تکلیف یوزارسیف چی میشه.....فرا فکنی هم نکن...من کاملا میدونم چی تو دلت میگذره...تمام رفتار وحرکاتت نشان میداد,یوزارسیف دلت را ربوده درسته؟؟
درحالیکه اهی ممتد میکشیدم گفتم:سمیه ..دست به دلم نزن...الان بیا چاره کاری بجوییم...
سمیه:خوب از همون ب بسم الله بگو تا من برات نسخه بپیچم...
من:راستش ناگهانی شد,اصلا من نمیدونستم قراره خواستگار بیاد,دیروز سرنهار وقتی بابا گفت که حاج محمد پیغام داده شب میان امر خیر....
سمیه با التهاب ولرزشی در صداش گفت:حاج محمد؟!! همین همسایه تان؟؟صابخونه یوزارسیف؟؟
با شیطنت سری تکان دادم وانگار که از حرکات سمیه چیزی نفهمیدم گفتم:اره خودشه ودرحالیکه بلند میشدم به سمت سمیه اومدم وخودم را تو اغوشش انداختم وگفتم:من دوسش دارم سمیه....اما خانوادم مخالفند....
سرم تو بغل سمیه بود وصدای نفس نفس زدن وتاپ توپ قلبش هرلحظه شدیدتر میشد که....
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط ، حسینی
۱ بهمن ۱۴۰۱
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت44
با دوتا دستش که به دوطرف صورت من زده بود,سرمن را از بغلش کند ودرحالیکه خیره درنگاهم شد گفت:چ چ چی؟؟تو تو تو علیرضا را دوست داشتی؟؟مگه میشه؟؟اونا اومدن خواستگاریت وتومیخوای وخانوادت نمیخوان؟؟ وبااین حرف اشک توچشاش جمع شد,دلم به حالش سوخت وفوری گفتم:علیرضا کیلویی چنده بابا....تا یوزارسیف باشه ,که توجهی به علیرضا میکنه...حاج محمد از جانب یوزارسیف پیغام اورده بود اخه بمیرم برا بچم ,پدرو مادر نداره...اصلا هیچ کس را نداره ....
سمیه که بااین حرفم از,شوک قبلی دراومده بود وبین بغضش با صدای بلند زد زیرخنده وگفت:وای یوزارسیف!!! خدای من باورم نمیشه.....چقد دل به دل راه داره ودرحالیکه میامد پایین مبل روبه روی من مینشست ،دستهام را تو دستاش گرفت وگفت:حتما یه جوجه اخوند اس وپاس,اومده خواستگاری,تک دختر اقاسعید زرگر مخالفند هااا؟؟؟
بغضم ترکید وگفتم:یوزارسیف هم درس طلبگی خونده وهم مهندسی برق...همدانشگاهی علیرضا بوده,اینقد صمیمی بودن مثل دوتا داداش...اصلا اصرار علیرضا باعث شده یوزارسیف بیاد این محله,تازه تویه شرکت هم کار,میکنند درامد ثابت داره...
سمیه از خوشحالی کف دو دستش رابهم زد وگفت :وای دختر ,یوزارسیف معرکه است معرکه...پسر به این خوشگلی,هلووو,درس خونده,با ایمان,باکمالات,تواین محله هم ,ریزودرشت قبولش دارند...اخه اخه چرا باید خانوادت نه بیارن...وای وای زری...من وتو مثل دوتا خواهر...یوزازسیف وعلیرضا هم مثل دوتا برادر...که یکدفعه حرفش را خورد وادامه نداد وگفت :نگران نباش...رگ خواب مامان جونت دست منه,اینقد براش وراجی میکنم تا نظرش را عوض کنه,اونموقع مامان خانمت هم بابات را راضی میکنه ویکدفعه انگار چیزی یادش اومده باشه,مکثی کرد وگفت:خداییش دلیل مخالفتشون چیه ؟؟ها؟؟اصلا منطقی به نظر نمیاد...
سرم را تکون دادم وقطره اشکی را که از گوشه ی چشمم داشت فرو میافتاد با انگشتم گرفتم وگفتم:اخه...اخه...
#ادامه دارد....
📝 نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
Part10_فقط غلام حسین باش.mp3
9.76M
📚کتاب صوتی
#فقط_غلام_حسین_باش
قسمت 🔟
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
#شهید_رسول_خلیلی
🍂این دنیا باتمامی زیبایی ها
وانسان های خوب و نیکوےآن
محل گذراست نه وقوف وماندن!
و تمامی مابایدبرویم وراه این است.
دیر یازودفرقےنمی کند؛
اماچه بهتر که زیبابرویم.🍂
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
✨#به_سوی_آســمـــــان
💜 برای نماز شب که بیدار می شد
دلم طاقت نمی آورد
بهش می گفتم : بسه دیگه مصطفی❗️یکم استراحت کن از این همه عبادت خسته نمیشی ؟
بهم می گفت : تاجر اگه از سرمایه اش خرج کنه بلاخره ورشکست میشه. ☝️
باید سود در بیاره که زندگیش بگذره ...
ما اگه قرار باشه نماز شب نخونیم ورشکست می شیم... 😓
شهید_مصطفی_چمران
......🌷
🌷 کوچه دلت رو به اسم یکی از شهــــ💜ـدا بزن
و مثل همونم زنـدگـــی کن 😍
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شبایی که خیلی خسته میشم از خودم واعمالم
رفیق شهیدم دستم میگیره و باهامه 🌹🍃
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
۱ بهمن ۱۴۰۱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
منو از خودم بگیر
خودتو ازم نگیر(:
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
#وَعَجِّلْفَرَجَهُم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
ای شهیدان
برای ما حمدی بخوانید
که شما زندهاید و ما مُرده ...
"شهید آوینی"
#یادشهداباصلوات
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽
🔰 جوان دهههفتادی که با حاج قاسم آسمانی شد؛
🔹پدر شهید وحید زمانینیا:
در کنار سردار سلیمانی خدمت میکرد اما کسی خبر نداشت.
جانباز شیمیایی بود اما خبر نداشتیم.
دو ماه پس از خاکسپاری وحید در حرم سیدالکریم دیدیم وصیت کرده من را در حرم دفن کنید.
وصیت کرده بود لباس عزای سیدالشهدا (ع) را با من دفن کنید.
وحید گفته بود حاج قاسم به عروسیام میآید.
🔹مادر شهید:
شب چله برای عروسمان کادو بردیم، فردای آن روز رفت و بازنگشت.
خبر شهادت حاج قاسم را که در تلویزیون دیدم گفتم وحید هم رفت.
دلم برای این تازه عروس میسوزد که تنها دو ماه عقد کرده بودند و خیلی همدیگر را دوست داشتند
🍃🌸الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل
🦋🦋🦋
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱
قوطی خالی کمپوت
وﻗﺘﯽ تو جبهه ﻫﺪﺍﯾﺎﯼ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﺮﺩﯾﻢ، ﺩﺭ ﻧﺎﯾﻠﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﮐﺮﺩﻡ و ﺩﯾﺪﻡ ﮐﻪ ﯾﮏ ﻗﻮﻃﯽ خالی ﮐﻤﭙﻮﺗﻪ ﮐﻪ ﺩﺍﺧﻠﺶ ﯾﮏ ﻧﺎﻣﻪ ﺍﺳﺖ. ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ: «ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺳﻼﻡ، ﻣﻦ ﯾﮏ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺩﺑﺴﺘﺎﻧﯽ ﻫﺴﺘﻢ. ﺧﺎﻧﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻤﮏ ﺑﻪ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎﯼ ﺣﻖ ﻋﻠﯿﻪ ﺑﺎﻃﻞ ﻧﻔﺮﯼ ﯾﮏ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻔﺮﺳﺘﯿﻢ. ﺑﺎ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﺭﻓﺘﻢ ﺍﺯ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﺑﻘﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺑﺨﺮﻡ. ﻗﯿﻤﺖ ﻫﺮ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺯ ﮐﻤﭙﻮﺕﻫﺎ ﺭﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪﻡ ﺍﻣﺎ ﻗﯿﻤﺖ ﺁﻧﻬﺎ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﺍﻥ ﺑﻮﺩ. ﺣﺘﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﮔﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﻗﯿﻤﺘﺶ ۲۵ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺍﺭﺯﺍﻥ ﺗﺮ ﺑﻮﺩ ﺭﺍ ﻧﻤﯽﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﺨﺮﻡ. ﺁﺧﺮ ﭘﻮﻝ ﻣﺎ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺳﯿﺮﮐﺮﺩﻥ ﺷﮑﻢ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﻢ ﻧﯿﺴﺖ. ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﮐﻨﺎﺭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﻤﭙﻮﺕ ﺭﺍ ﺩﯾﺪﻡ و ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﻢ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺑﺎﺭ ﺑﺎ ﺩﻗﺖ آﻥ ﺭﺍ ﺷﺴﺘﻢ ﺗﺎ ﺗﻤﯿﺰ ﺗﻤﯿﺰ ﺷﺪ. ﺣﺎﻻ ﯾﮏ ﺧﻮﺍﻫﺶ ﺍﺯ ﺷﻤﺎ ﺑﺮﺍﺩﺭ ﺭﺯﻣﻨﺪﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻫﺮ ﻭﻗﺖ ﮐﻪ ﺗﺸﻨﻪ ﺷﺪﯾﺪ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﺁﺏ ﺑﺨﻮﺭﯾﺪ ﺗﺎ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺸﻮﻡ ﻭ ﻓﮑﺮ ﮐﻨﻢ ﮐﻪ ﺗﻮﺍﻧﺴﺘﻢ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪﻫﺎ ﮐﻤﮑﯽ ﮐﻨﻢ.»
ﺑﭽﻪﻫﺎ ﺗﻮ ﺳﻨﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺁﺏ ﺗﻮﯼ ﺍﯾﻦ ﻗﻮﻃﯽ ﻧﻮﺑﺖ ﻣﯽﮔﺮﻓﺘﻨﺪ، ﺁﺏ ﺧﻮﺭﺩﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﺮﺍﻫﺶ ﺭﯾﺨﺘﻦ ﭼﻨﺪ ﻗﻄﺮﻩ ﺍﺷﮏ ﺑﻮﺩ.
📚نقل از شهید حسین خرازی
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
۱ بهمن ۱۴۰۱