eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
38.3هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
547 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 👈فقط فوروارد کپی ممنوع⛔ تبادل و تبلیغات نداریم↪ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
7.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اين خاكهــا و خاكريـــزها برايمان " آخر_دنيا " بود. انتهــای رها شدن از تمام تعلقهــا...و... وابستگيــها...!! آنجا عرصه ی عشقبـــازی عاشقـــانی بود كه تمــام وجودشان لبــريز از صداقــت و دلدادگـــی بود. ودر آن معركه با موسيقی_گلــوله هـا، رقص_مرگ مينــمودند. آنجــا جنــس مردانــش در اين عصـــر پُــر زرق و برقِ دنيا پرســتی، رها شدن از تمـــام دنيــا بود...!و چه رهائی زيبائی...! آن خاكهــا و خاكيــهايش را دوســت دارم ...و سخــت دلتنگشانــم...! دلتنــگ تمامِ ديوانگيهــايش...! دلتنــگ تمام آدمهايــش...! و صدافســوس كه اين دلتنـــگي را چاره ای نيــست...جز صبر و صبر و صبــــر...!!! جامانده_از_قافله_عشق مردان_بی_ادعا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام احمد بقرائی نسب 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید احمد بقرائی نسب 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 همانطور که مشغول اماده کردن پذیرایی بودم تا مامان بیاد وببرشان,گوشهام را تیز کردم ,صحبتهاشون پیرامون بازار و دزدی واتش سوزی راسته ی زرگری دور میزددر اخر هم حاج محمد از,عاقبت کار بهرام پرسید,انگار کل محله از وضعیت ما باخبر بودند ومن فکر میکردم کسی سراز کار ما درنیاورده...حاج محمد از همه چیز,حرف زد به جز یوزارسیف ,انگار صحبت درباره ی حاجی سبحانی منطقه ی ممنوعه بود که هیچ کدام ورود پیدا نمیکردند... بیست دقیقه ای نشست وسپس بااجازه ای گفت واز جای برخواست,من متحیر از این زود رفتن حاج محمد ,زیر چشمی میپایدمش که متوجه اشاره نامحسوس او به پدرم شدم,انگار میخواست چیزی بگه که ما نباید میفهمیدیم....پدرم ارام از جای برخواست وبه حکم بدرقه حاج محمد را همراهی کرد... وارد حیاط شدند,نگاه به مامان انداختم که مشغول جم وجور کردن میز ووسایل پذیرایی بود,اهسته خودم را به پشت پنجره که مشرف,به حیاط بود رساندم,بابا وحاج محمد سخت مشغول حرف زدن بودند وانگار حاج محمد میخواست چیزی,را به سختی,به بابا بقبولاند وبابا از پذیرش سر باز میزد ,حرف زدنشان به درازا کشید که حتی مامان هم متوجه دور کردن بابا شد ومن اشاره کردم که دارن صحبت میکنند,در اخر بابا سرش را پایین انداخت وانگار مجبور به پذیرش شده بود وحاج محمد دست کرد جیبش پاکتی نامه دراورد ارام داخل جیب کاپشن بابا که روی دوشش انداخته بود,چپاند وبلافاصله خدا حافظی کرد.... حس کنجکاوی ام قلقلکم میداد تا سراز کار حاج محمد وان نامه در بیاورم,بابا وارد هال شد وهمزمان من وارد اتاقم شدم. باید یه جوریی میفهمیدم چی به چیه...بااخلاقی که از,بابا سعید سراغ داشتم محال بود بگه که حرفشان سر,چی,بود و... پس خودم باید دست,به کار میشدم,هرچند که میدونستم کار درستی نیست,اما فکر میکردم یه چیزی هست که به منم مربوط میشه پس.... دارد... 📝نویسنده: ط، حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 درسهای فردا را اماده کردم وسکوتی که در خانه حکمفرما شده بود نشان از,این میداد که پدرومادرم به اتاقشان رفتند وشاید خواب,باشند,خیلی اهسته در اتاق را باز کردم وپاورچین پاورچین به سمت چوب لباسی جلوی در رفتم ,چون میدانستم بابا کاپشنش را جلو در هال اویزان میکند,نوری که از بیرون پنجره ی هال,به داخل,خانه میتابید راه را برام روشن کرده بود ونشان میداد که من اشتباه نکردم,ارام کنار جالباسی ایستادم وحال دزدی را داشتم که برای اولین بار دست توجیب کس دیگه ای میکند,پاکت نامه را لمس کردم,یه چیز سخت واهنی داخلش بود,پاکت را بیرون اوردم وصدای جلینگ ریزی,بلند شد که باعث شد من هول بشم,سریع در نیمه باز پاکت را وا کردم داخلش یه دسته کلید بود ویه کاغذ که انگار ادرس جایی بود... خیلی تعجب کردم,یعنی چه؟؟اینا چین وچه ربطی به بابا دارند..... ذهنم پراز سوالات جورواجور شده بود وبرگشتم اتاقم... امروز هم تومدرسه هیچی از درس وکتاب نفهمیدم چون تمام ذهنم درگیر,اتفاقات ناگواری,بود که پشت سر هم برای خانواده ام میافتاد. سر میز نهار بودیم که بابا ارام وشمرده گفت:نهارتون را که خوردین ,با هم راه میافتیم یه خونه هست باید ببینیم ,اگر پسندیدید ,دیگه تا اخر,هفته اینجا را باید تخلیه کنیم... مامان همونطور که قاشق را به طرف دهانش میبرد گفت:عه اقا سعید,شما که از,صبح بیرون نرفتید ,این خونه از کجا پیداش شد؟؟ بابا درحالیکه با غذاش بازی میکرد گفت:یکی از دوستان پیدا کردن ,خبرش رابه من دادند . ومن اونموقع بود که راز پاکت نامه واون دسته کلیدادرس داخلش را فهمیدم,پس هرچی که هست زیر سر حاج محمد است...احتمالا یه خونه که مناسب ما باشه وکرایه اش هم طوری هست که بابای مالباخته ی من بتونه بدهد برامون جور کرده.... دارد... 📝نویسنده: ط، حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
www.iranseda.irPart17_فقط غلام حسین باش.mp3
زمان: حجم: 9.18M
📚کتاب صوتی قسمت 7⃣1⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣