☘کمی از خصوصیات اخلاقی حاج حسین برایمان بگویید. اینکه میگویید شخصیت معنوی ایشان در مدت جانبازیاش عیان شد، به چه معناست؟
نمیدانم چطور بگویم، حاج حسین بعد از جانبازیاش دارای یک شخصیت معنوی خاص شد؛ یعنی طوری بود که در روستا و سطح شهر همه به ایشان نگاه دیگری داشتند، حتی مسئولان شهر و استان هم گاهی به ایشان مراجعه میکردند، حتی در اختلافات خانوادگی و قومی هم همه به نظر ایشان احترام میگذاشتند.
مثلاً کسی بود که در موردی اصلاً حاضر به اعلام رضایت نبود، اما وقتی حاج حسین رفت و از او خواست تا رضایت دهد، دست حاج حسین را بوسید و گفت: به خاطر شما میبخشم و اعلام رضایت کرد، بین اقوام هم همینطور، همیشه نقش میانجی را داشت.
میدانید در خوزستان گاهی بین اقوام مختلف اختلافاتی رخ میدهد که حاج حسین نقش شیخ و بزرگ اقوام را ایفا میکرد و معتمد همه بود. حاج حسین سه دوره عضو شورای روستا، رئیس شورای بخش و نماینده شورای بخش در استان بود، در این سه دوره فرماندارها میگفتند تا ما حاج حسین را داریم، غم نداریم. خیلی هم شجاع بود، ترس در وجودش نبود و فقط از خدا میترسید، حرفش را میزد و حرف خدایی هم میزد، نگاه نمیکرد چه کسی ناراحت میشود یا خوشحال وقتی حق را تشخیص میداد، همان را میگفت.
الان هم خیلیها از شهرهای مختلف به ما زنگ میزنند، میگویند فکر نکنید که فقط شما یتیم شدید، همه ما یتیم شدیم، حاج حسین برای همه پدر بود.
☘خاطرهای از روزهای جبهه، جهاد و همرزمیتان با حاج حسین به یاد دارید؟
حاج حسین دنیای خاطره بود، وقتی میخواستم به جبهه بروم، میآمد، مرا میبوسید و میگفت: شما نرو تا من بروم، من هم پیشانیاش را میبوسیدم و میگفتم این بار تو بمان تا من بروم.
گاهی با هم میرفتیم و برخی مواقع به یکدیگر التماس میکردیم که از هم سبقت بگیریم، همیشه پیشقدم بود. در روز حادثه هم اولین جانباز ویلچری رژه و اولین شهید صحنه بود.
☘از حادثه ۳۱ شهریور اهواز بگویید، چطور از آن آگاه شدید؟
البته ناگفته نماند حاج حسین سرهنگ بازنشسته سپاه با رتبه ۲۱ بود، من هم بعد از بازنشستگی از سپاه الان مدیر کاروانهای زیارتی هستم و صبح روز حادثه طبق معمول به دفترم رفتم که دختر بزرگ حاج حسین تلفن کرد و با گریه گفت که پدرش امروز در مراسم رژه نیروهای مسلح اهواز بوده و میگویند در آنجا تیراندازی شده، ما هرچه به بابا زنگ میزنیم جواب نمیدهد، شما پیگیری کنید ببینید میتوانید خبری بگیرید؟
من هم هر چه زنگ زدم جواب نگرفتم، به هر کسی که میشناختم زنگ زدم، اما نتیجهای نداشت تا اینکه باجناقم گفت: حاج حسین به شهادت رسیده است.
رفتیم بیمارستان بقایی و اولین نفری بودم که پیکر مطهرش را دیدم، بغلش کردم، او را بوییدم و بوسیدمش، دیدم یک گلوله به گلویش اصابت کرده و یکی دیگر به سینه و قلبش خورده است. حاج حسین مظلومانه شهید شد، ابوالفضلگونه زندگی کرد و به شهادت رسید.
اتفاقاً هنگامی که تروریستها شروع به تیراندازی کردند، مسئول امور ایثارگران سپاه خوزستان سرهنگ زنگنه خودش را به حاج حسین میرساند و مقابلش میایستد تا جان او را حفظ کند که گلوله تروریستها به او هم اصابت میکند، اما هم خودش و هم حاج حسین به شهادت میرسند.
دوستانش میگویند حاجحسین قبل از رژه درخواست کرد قاب عکس شهیدی را به او بدهند. قاب عکسی که در دستان برادرم است، متعلق به شهید محمود لرستانی از شهدای ترور سال ۵۸ است.....
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🌿🕊🌺🌿🕊🌺🌿🕊
808.2K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جانباز شهید سردار حاج حسین منجزی
#یادشهداباذکرصلوات🕊💐
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام حسین منجزی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید حسین منجزی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت71
تا چشم بهم زدم خودم را سرسفره عقد دیدم,یعنی روزگارم اینقدر خوش میگذشت که انگار روی دور تند بود وبه چشم بهم زدنی دقایق میشد روز وروز میشد هفته..
مجلس عروسی ام برخلاف انتظارم که فکر میکردم یوزارسیف کسی را ندارد,شلوغ ترین مجلس عروسی بود که تابه حال شرکت کرده بودم وصدالبته باشکوهترین پیوندی بود که به خود میدیدم,خیلی از هموطنان یوزارسیف دعوت داشتند,دوستان دانشگاهی وهمکاران شرکتشان وکل محله ی قدیمی ما گرد هم امده بودند تا یکی شدن مارا به تماشا بنشینند.
انقدر مجلس شلوغ بود که انگار دو کشور افغانستان وایران گرد هم امده بودند,گرچه خیلی از اقوام ما با دیده ی تحقیر نگاهم میکردند وپچ وپچهای گوش ازارشان گاهی به گوشم میرسید اما تمام دلشکستنهایشان را با یک نیم نگاه به صورت ملکوتی همسرم,یوزارسیف از یاد میبردم,هرچه میخواستند بگویند,بگویند,هر نیش وزخم زبانی که میخواهند بزنند ,بزنند, وقتی غرق دنیای پاک وصادقانه ی یوزارسیفم هستم ,مرا با دنیای انان چکار.....
مراسم به خوبی انجام شد واخرشب بود و وقت رفتن به خانه ی خودم بود ,یوزارسیف برای راحتی من,واحد خالی بالای خانه ی بابا وکنار واحد بهرام را ظاهرا از صاحبش که نمیدانستیم کیست ,اجاره کرده بود تا من درکنار خانواده ام باشم وپدرومادرم از این عملکرد یوزارسیف خیلی خوشحال شدند ومدام قربان صدقه اش میرفتند...
اما وقت ورود به خانه ام با نیش وکنایه های بهرام مواجه شدم,مثلا با همسرش صحبت میکرد اما طوری میگفت که من بشنوم با کمال پررویی انگار که صاحبخانه ,بهرام است گفت:بله کسی که راضی بشه دختر یکی یکدانه اش را یه جوان اسمان جل افغانی بگیرد باید عادت کند که داماد سرخانه اورده وحتی کرایه خانه اش را هم پدر زن محترم بدهد....
دلم بدجور شکست,درست است درطول مراسم از دوست واشنا بابت این ازدواج,طعنه ومتلکهای فراوان شنیدم,اما شنیدن ان حرفها از زبان برادرم,انهم برادری که خودش طعم بیچارگی ونداری وشکست را چشیده وسربار خانواده است دردناک بود....
یوزارسیف در واحدمان راباز کرد وزمانی که میخواست تعارفم کند داخل با دیدن اشک چشمانم ,انگار کل روح وروانش بهم ریخت که....
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط,حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت72
با دست راست در راباز کرد وبا دست چپ محکم مرا به خود چسپانید وباهم وارد واحدمان شدیم واز مادرو بقیه ی خانمها که پشت سرمان بودند ,خواست چند دقیقه مارا تنها بگذراند,تعجب کردم اخه این حرکت یوزازسیف برام جای تعجب داشت ,اخه یوزارسیف همیشه به بقیه احترام میگذاشت وسربه زیر بودوحرف گوش کن...اما الان درسته بی احترامی نکرد اما نگذاشت بقیه مطابق رسم ورسوم همراه عروس وداماد وارد خانه بشوند...
خیلی با طمانینه مرا روی مبل دونفره ی هال ,مبلی سفید با پایه های طلایی که پسند خودم بود نشاند ...با سرانگشتان مهربانش اشک چشمانم را گرفت وگفت:زری بانو,همسفر یوسف یا به قول خودت,یوزازسیف,بدان در این دنیا اگر میخواهی سریع روح وروان یوزازسیفت را بهم بریزی, گریه کن.....
عزیزم من طاقت دیدن اشک تورا ندارم ,تمام حرفهای داداشت را شنیدم...نمیخوام توهین کنم اما ظرفیت ما انسانها با هم متفاوت است ,یکی بلند نظر ویکی کوتاه بین است ,اما ما برای ارامش خودمان نباید به نظریات دیگران وحرفهای سبکسرانه شان توجه کنیم...بی خیال باش,شتر دیدی ندیدی...اینجور هم خودمان راحتیم وهم طرف مقابل ضایع میشود وبااین حرف به سمت تک اتاق واحدمان رفت وصدای باز شدن در کمد امد...
یوزازسیف با پاکتی در دست درحالیکه لبخند میزد امد به طرفم وپاکت را گذاشت روی دامن سفید عروسیم وگفت:زری بانو فقط برای اینکه دل نازنینت را شاد کنم این را الان نشانت میدم اما بدان تا زنده ام راضی نیستم کلامی از این موضوع را به خانواده ات بگویی وسپس در پاکت را بازکرد وادامه داد:ما افغانی ها رسم داریم مهریه ای که برای همسرمان تعیین میکنیم همان بدو ورود به خانه به خانم خانه مان بدهیم تا دینی به گردنمان نباشد واین هم شش دانگ خانه ای که مهریه ی زری بانویم بود....
سند را گرفتم ,نگاه کردم....خدای من باورم نمیشد,سند خانه....همین خانه ای که ساکنش بودیم....شش دانگ به اسم من بود...این یعنی...یعنی.....
عجب بزرگ است روح بزرگ مردان وچه خردند سخنان ادمیان دنیا طلب....
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷