eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
32.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
2.4هزار ویدیو
251 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 8⃣ هشتمین چله ی کانال متوسلین به شهدا 💫 امروز " دوشنبه 17 بهمن ماه" 📌روز " هفدهم " چله صلوات و زیارت عاشورا‌《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام " موسی مظفری"🌷🌷🌷 معرف: خانم طاهره مظفری خواهر گرامی شهید🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
بسیجی شهید موسی مظفری🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۵۰ محل ولادت: بابلسر_روستای ازنوا تاریخ شهادت: ۱۳۶۷/۴/۴ محل شهادت: جزیره مجنون سن موقع شهادت: ۱۷ 🥀مزار: گلزار شهدای روستای ازنوا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🕊🌹🌿🥀🌿🌹🕊🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه بسیجی شهید موسی مظفری °•[🕊🌺🌤]•° 🌷🍃شهید موسی مظفری در یک خانواده هشت نفره مذهبی که از طبقه متوسط جامعه بودند در سال ۱۳۵۰ به دنیا آمدند. ایشان دومین فرزند خانواده و فرزند پسر ارشد خانواده بودند ایشان همیشه در کنار تحصیل در تمامی کارها خصوصا کشاورزی یارو غمخوار و مددکار خانواده و پدرو مادر بودند. بعد از پشت سر گذاشتن دوره ابتدایی و راهنمایی همزمان با شروع جنگ تحمیلی احساس وظیفه نمود تا در پایگاه محل به عنوان بسیجی حضور فعال داشته باشد. با اصرار فراوان با اینکه سن کمی داشت اما بسیار نازنین و با ایمان بود و بالاخره با سماجت و پافشاری رضایت خانواده را جهت اعزام به جبهه های جنگ و دفاع از خاک مقدس به دست آورد و پس از گذراندن دوره های آموزشی در اردیبهشت ۶۶ به جبهه‌های جنوب اعزام گردید و سرانجام در خرداد سال ۶۷ در عملیاتی در جزیره مجنون در حالیکه از ناحیه کمر مجروح شدند با حمله شیمیایی رژیم منحوس بعثی به مقام والای شهادت نائل آمدند. و مورخ ۴ تیرماه سال ۶۷ با شکوه خاصی در مزار شهدای روستای ازنوا آرام گرفتند. یادشان گرامی و راهشان پر رهرو🌹🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌺🌿🕊🌺🌿🕊🌺🌿🕊🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨💠خاطره ای از خواهر گرامی شهید موسی مظفری 🌺🌿ایشون که برای آخرین بار که قصد عزیمت داشتند بنده کلاس هشتم بودم و امتحان علوم داشتم تو ایوون نشسته بودم و سخت مشغول خواندن درسم بودم ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد و شهید عزیز سریع برای باز کردن در رفتند فاصله زیادی تا در نداشتم ناخواسته شنیدم ایشون در جواب دوستشون که گفتند« اه چرا آماده نشدی مگه با ما نمیای بریم پابوس آقا گفتند: «نه علی جان شما بروید خدا به همراهتون من تو دلم آشوبه وجدانم راضی نمیشه در حالیکه جنازه شهید عرب روشن تو خاک دشمنه به فکر سیاحت و زیارت باشم بعدها جواب بچه های قد و نیم قد شهید رو چی بدم ؟» بعد گفت ان شاءالله بعد از این عملیات که میگن ده روزه هست اگر سعادت داشتیم میریم مشهد. بعد از خداحافظی با دوستش هرچه مادرم اصرار کرد که با دوستانش به مشهد برود همان حرفها و دلایل را تکرار کرد. دلم خیلی گرفت بغض کردم و گفتم داداش قولت رو فراموش کردی مگه نگفتی اگر امتحانات رو خوب بدی می برمتون دریا پس چی شد باز هم می خوای بری؟ خندید و گفت نه سر قولم هستم این عملیات ده روزه هست شما هم تا امتحانات تموم بشه ما هم بر می گردیم ان شاءالله ببین اجی تو دلت میاد بری دریا اما کمیل سه ساله و فاطمه شش ماهه و مادرشان بدون هیچ نام و نشونی از پدرشون چشم به راه باشند ؟😢😢 حرفش حسابی بود و جوابی نداشت او رفت و پیکر پاک و خونینش به خانه آمد و پیکر مطهر شهید عرب روشن هم ده سال بعد در خاک محل آرام گرفت. بعدها فهمیدم برادر ۱۶ ساله ام عجب دلش دریا بود تا به الان بارها و بارها من و امثال مرا در بحر وجود نازنینش شناور و مشغول کرده است و اینکه بزرگی به جسم و سن نیست بلکه به عقل و دل هست امیدوارم شرمنده شهدا نباشیم 🤲🤲😔😔 شادی روح پاک و مطهر شهید مظفری صلوات♥️🕊 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌹🌿🌹🍃🌸🍃🌹🌿🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝گزیده ای از وصیتنامه شهید موسی مظفری 💐پیام من اینست که به یاد خدا باشید و تقوا و صبر پیشه کنید و بدانید که حق همیشه پیروز و سرفراز باقی می ماند . 🌺وحدت بین خود را حفظ کنید و باید به ندای امام حسین (ع) لبیک بگوییم ( مگر ما نبودیم که می گفتیم ای کاش در کربلا بودیم و امام حسین را یاری می کردیم پس به دنیا تکیه نکنید )و بدانید که دنیا مانند ماری است که ظاهرش نرم و لطیف و باطنش زهریست کشنده . ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ شهدای نوجوان 🕊🌸🌿 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 این‌صحنه‌های‌ایثارِشهداء، استقامت‌وپایمردی‌ِآزادگان، ازخودگذشتگی‌ِجانبازان، مقاومت،ایثار،ازجان‌‌گذشتگیِ رزمندگان دفاع مقدس... ، باید در ذهن‌مردم‌این‌سرزمین و خاطره تاریخ ماندگار بماند.🌸 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام موسی مظفری 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید موسی مظفری 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀🔺 🎙مرحوم سلیم مؤذن‌زاده زنی‌دیدم‌که در گودال‌می‌رفت پریشان‌خاطر و احوال‌می‌رفت گلی‌گم‌کرده‌بود اما بمیرم به‌هر گل‌می‌رسید ازحال‌می‌رفت... 🔲◾️▪️وفات عقیله بنی‌هاشم حضرت زینب کبری سلام‌الله‌علیها تسلیت باد.🌺 🇮🇷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 با هماهنگی یوزارسیف,هنوز او از سرکار نیامده بود که قالی جهازم را امدند وبردند,نوعروس بودم ودلم به جهاز نو ونوارم خوش بود اما چون ,یوزارسیف گفته بود ,توانایی نه گفتن وندادن را در خود نمیدیدم وخداییش ته قلبم میگفتم هزار هزار جهاز سربسته, فدای یک تار موی همسرم,همسری که هنوز از خانواده ما دختر نگرفته بود ,انها را درخانه ی خودش که با هزار زحمت وبدبختی خریده بود ساکن کرد بدون اینکه خانواده من بدانند صاحبخانه ی واقعیشان کیست وبعد هم این خانه را که تمام مالمیکش بود به نام من زد وبه عنوان مهریه پیش کشم کرد... خلاصه لحظه ها گذشت,هرچند به کندی,نزدیکیهای امدن یوزازسیف بود که تصمیم گرفتم به استقبالش بروم ,اخه یه جورایی یوزارسیف عشق میکرد بااین حرکتم.....از پله ها گذشتم وجلوی راهرو به یوسف رسیدم. دست دردست هم وارد خانه شدیم ویوزارسیف خود را به حال غش روی مبل انداخت وگفت:بانوجان ,عجب بویی راه انداختی,فکر قلب ما گشنگان را بکن ,ببین از شوق غش کردم... با خنده وشوخی غذا را کشیدم اما بشقاب یوزازسیف را خالی نگه داشتم وگرو گرفتم وگفتم:تا خبر خوشت را نگی نمیزارم بخوری... یوزارسیف گفت:کدوم خبر خوش؟؟؟وای یادم نمیاد, میگن ادم گشنه ایمان ندارد,حافظه که جای خودش را دارد زود از دست میره... با طمانینه ظرف خورش را برداشتم وبه سمت قابلمه بردم تا مثلا خالیش کنم که بین راه دست یوزارسیف دستم را چسپید وگفت:نه...نه.....نکن بانو...تهدیدت مؤثر بود حافظه ام بر گشت ,مژده بدم که میخوای صاحب جاری بشی.... خندم گرفت,بشقاب را لبریز از پلو.کردم,میدانستم که منظورش از جاری,زن گرفتن علیرضاست,درسته خوشحال بودم اما ته دلم یه کم ناراحت شدم,اخه تواین مدت کاملا مطمین شده بودم که سمیه سخت خاطرخواه علیرضا شده بود.... با همون لبخند گفتم:به به ,مبارکه,حالا کیه این عروس خوشبخت؟؟ یوزارسیف درحالیکه با ملچ ملوچ غذاش را میخورد چشمکی زد وگفت:یعنی نمیدونی؟یه حدس بزن؟؟ با بی خیالی شانه هام را انداختم بالا گفتم:چم فهمم,این علیرضا اینقد شیطون ودر عین حال تودار هست ادم نمیدونه از کی خوشش میاد واز کی نه... یوسف خنده ای زد وگفت:یه راهنمایی,طرف هم مثل خودش زلزله است وچند وقت پیش برای,شفای یه بنده خدا ,پارچه اورده بود تا من براش دعا بخوانم... دیگه نتونستم خودم را کنترل کنم ,با صدای بلند زدم زیر خنده,غذا پرید توگلوم ویوزارسیف درحالیکه یه لیوان اب برام میریخت وبا دست پشت گردنم میزد گفت:ارام جانم,ارام تر.....تازه خبر خوش اصلی هنوز مونده ... دارد.... نویسنده : ط، حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌻 💥 درحالیکه قاشق غذا بین زمین وهوا مانده بود گفتم:عه عه بلانگرفته ,چقد منو حرص میدی ,زود بگو ببینم چی چی شده؟خبر اصلی چیه؟ یوسف لقمه اش را فرو داد وگفت:سروقتش زری خانم الان گفتم که درجریان باشی یه خبرایی در راهه وبعدشم اعلیحضرت باید زیر زبون رفیق عزیزتان را برید ببینید مزه دهنش چیه,بعدش داماد جان, از طریق خانواده وارد بشن وبرن خواستگاری و... گفتم:حالا چرا من؟مرضیه خانمشان که با طرف دوست شش دانگه.... یوسف :نه جانم...اینجوری بهتره....اخه رفیق شما با زری بانو شش دانگ تره ,بعدشم علیرضا از من خواسته تا بهت بگم واین کار را توانجام بدی ,نظرش این بود که اگر دختره جوابش منفی بود ,دیگه علیرضا جلوی خانواده اش ضایع نشه.... سرم را تکان دادم وگفتم:بااینکه از جوابش خبر دارم اما باش,عصر یه کم زودتر از اذان مغرب بریم اونجا ,من باسمیه صحبتی میکنم وبعدش با هم میام مسجد در خدمتتان هستیم وبااین حرف وترسیم چهره ی سمیه بعداز شنیدن این خواستگاری لبخندی روی لبم اومد... همانطور که با یوسف ,ظرفهای غذا را جمع میکردیم ومیبردم طرف ظرفشویی گفتم:خوب اون خبر خوشت چی چی بود؟ یوسف چشمکی زد ودرحالیکه خیره به اجاق گاز شده بود گفت:حالا بعدا میگم ,اول بگو ببینم این اجاق گاز فرداره که شما که یه فر جدا هم داری,پس این الکی اینجاست هااا ,به نظرت اون اجاق سه شعله مجردیهای من را جاش بذاریم بهتر نیست؟تازه من کلی خاطره بااون اجاق گاز دارم... تا این حرف از دهان یوزارسیف درامد,قصه ی قالی جهاز که چند ساعتی از بذل وبخشش بیشتر نمیگذشت به ذهنم اومد وتا ته حرف یوزارسیف را خواندم...سریع خودم را سپر بلای اجاق گاز کردم ,انگاری که همین الان میخوان ببرنش وگفتم:اولا اون ماکروفر هست وکاراییش کمتره,بعدشم من اجاق گاز خودم را دوست دارم وان شاالله بااین هم خاطره ها میسازیم...ویوزارسیف که انگار به هدفش رسیده بود وذهن من را از قضیه ی خبر خوب دوم منحرف کرده بود,زد زیر خنده وگفت:گریه نکن بانوی سرای یوزازسیف افغان.....شوخی کردم وهمچنین تشکر خاص خاص بابت اون انفاق صبحتان ان شاالله فردای قیامت ثوابش ,دستگیریتان کند ودست بدبخت بیچاره هایی مثل ما را هم بگیرید.... از اینهمه کوته بینی خودم شرمنده شدم واز انهمه بزرگواری یوزارسیفم سرشار از شوقی اسمانی درپوست خود نمیگنجیدم... دارد.... 📝نویسنده: ط، حسینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷