eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
35.6هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
379 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله:12اسفند ✨پایان:21فروردین تبادل و تبلیغات نداریم❌ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 8⃣ هشتمین چله ی کانال متوسلین به شهدا 💫 امروز "چهارشنبه 26 بهمن ماه" 📌روز " بیست و ششم " چله صلوات و زیارت عاشورا‌《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام "حمید محمدرضایی"🌷🌷🌷 معرف: خانم نرگس شاه آبادی🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهید مدافع حرم حمید محمدرضایی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 محل ولادت: قزدین_ شهر شال تاریخ ولادت: ۱۳۵۰/۰۷/۰۱ محل شهادت: سوریه تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۲/۲۴ وضعیت تاهل: متاهل، داری دو پسر یک دختر سال تفحص: 1397 محل کار: تیپ 82 صاحب الامر(عج) استان قزوین مزار : قزوین - گلزار شهدای شهر شال ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🌿🌹🕊🥀🕊🌹🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید مدافع حرم حمید محمدرضایی حمید محمدرضایی، یکم مهر ماه سال ۱۳۵۰، در شهر شال از توابع استان قزوین به دنیا آمد. پدرش منصور، کشاورز و مادرش پری نام داشت. سال ۱۳۶۸ ازدواج کرد و دارای ۲ پسر و یک دختر بود. عضو رسمی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود، ضمن حضور در عملیاتهای مختلف در طول دفاع مقدس، شهریور سال ۹۰ برای مقابله با گروهک تروریستی پژاک به مناطق غربی اعزام شد. با آغاز بحران سوریه در سال ۱۳۹۱ به عنوان مستشار نظامی و مدافع حرم عازم سوریه شد. در سال ۱۳۹۳ با سمت مسئول عملیات تیپ ۸۲ صاحب الامر(عج) استان قزوین و با درجه سرهنگ تمامی بازنشسته شد، اما مجددا سال ۱۳۹۴ و داوطلبانه عازم سوریه شده و سرانجام ۲۴ اردیبهشت ماه سال ۱۳۹۴ در درگیری با تکفیری های داعش در سوریه مفقودالاثر گردید. 🥀 و سرانجام پیکر مطهرش در اسفند سال۱۳۹۷ تفحص و شناسایی شد. 🕊🥀برادرش علی نیز به شهادت رسیده است. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🕊💐🌿🕊💐🌿🕊💐🌿🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🥀به یاد شهیدان، حمید و علی محمد رضایی 35 سال فراق = یک عمر! 🕊🌿🌤 خیلی راحت می‌گوییم، ۳۵ سال، یعنی یک عمر! آن هم عمر من و تویی که بدون دغدغه‌های صبوری و فراق و در روزمره‌گی‌های رایج، می‌گذرانیم و می‌گذریم. غافل از برخی آدم‌های دوروبرمان که اگر صبوری و ایثارشان نبود، هر روز که نه، هر دقیقه و ثانیه‌های عمرمان، ۳۵ سال می‌گذشت! این پدر و مادر صبور، فقط یکی از هزاران ماندگان دفاع قهرمانانه‌ی این ملت‌اند که سال گذشته در انتظار فرزند مفقودالاثرشان بودند که طی ۳۱ سال هیچ خبری از او برایشان نیاورده بودند. روزهایی که هنوز هم باور داشتند شاید روزی بیاید و صدای زنگ خانه را به صدا درآورد. خانه که چه بگویم؟ مگر می‌شود که دو فرزند رشیدت برای به نمایش گذاشتن استقامت و پایداری ملتی به مبارزه با دشمنان سرزمین و دین‌شان بروند و سال‌ها نیایند و نباشند. و آن خانه، خانه باشد؟ و اما بالاخره و پس از ۳۱ سال، زنگ همین خانه به صدا درآمد و گم شده‌شان، "علی"، نه با پای خود که مشتی از استخوان‌های بجامانده از کین دشمنش را به خانه آورد تا مرهمی بر زخم فراق‌شان باشد. و هنوز استخوان‌هایش به خاک سپرده نشده بود که بایستی سوت و کورتر بودن خانه در فراق "حمید" -که رفت تا ادامه دهنده‌ی خون برادران شهیدش باشد-، را تحمل کنند. برادران شهیدی که در وصیت نامه‌هایشان تاکید کرده بودند که "نگذارید اسلحه‌هایمان به زمین بماند" و چقدر ما به -حتی خواندن- این وصیت نامه‌ها عمل کرده و می‌کنیم؟ اما "حمید" که می‌دانست، ناموس، وطن، اسلام، وصیت، شهید و برادر، یعنی چه؟ رفت. اگر چه در طول ۸ سال دفاع مقدس هم، همانند برادر جانبازش، به دفعات رفته و ایستادگی‌اش را به رخ متجاوزان کشیده بود، اما مگر می‌توانست ساکت باشد و ناظر تعدی دوباره که نه، چند باره‌ی قاتلان حسین(ع) و دربندکشان زینب(س)؟ آن هم به حریمی که حریم عاشقان و دلشدگان زینب(س) است؟ و او که این درد جانکاه، روح و روانش را می‌آزرد، رفت. رفت تا همانند برادرش، ادامه دهنده‌ی سال‌های فراق پدر باشد و مادر. و اینگونه شد که مادر و پدری تا امروزها که بار دیگر مشتی از استخوان‌های حمید را آورده‌اند، ۳۵ سال در فراق فرزندان‌شان صبوری کردند. فراقی که برای ما ۳۵ سال، ولیکن برای آنان که با تماشای هرآنچه که از آنان به یادگار مانده است، هر لحظه‌اش، ۳۵ سال گذشت و زین پس نیز! و امروز این ما هستیم که بایستی فراق را با همه‌ی تلخ و شیرین‌هایش باور داشته و مرور کنیم روزهایی از این دست را، که طی چهار دهه‌ی گذشته پشت سر گذاشته‌ایم و ببینیم که کجای کاریم و کجای کار باید می‌بودیم که نبودیم و نیستیم!... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🕊✨🌿🕊✨🌿🕊✨🌿🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️💐گفتگو با همسر گرامی شهید حمید محمدرضایی 💥خانم رمضانی اطلاع دارید که همسرتان کجا و چگونه به شهادت رسیده است؟ دقیقا نمی دانم کجا شهید شد ولی می دانم که برای دفاع از حریم حضرت زینب (س) به سوریه رفت. تا همان روزی که خبر بازگشت پیکر را به ما دادند از شهادتش بی خبر بودیم و امیدوار بودیم زنده او را ببینیم اما همان چیزی رقم خورد که شهید دوست داشت. اسلحه برادرش را زمین نگذاشت 💥خواسته شهید چه بود؟ رمضانی: آرزوی دیرینه‌اش شهادت بود، همیشه در صحبت هایمان از من می‌خواست برای عاقبت بخیری‌اش و اینکه در رخت خواب از دنیا نرود دعا کنم. ایشان از 13 سالگی در جبهه های دفاع مقدس حضور داشت، آن زمان من هنوز ازدواج نکرده بودم و چیزی در این مورد نمی دانستم، از خاطراتی که خودش تعریف کرده و تصاویری که نشان داده بود فهمیدم که با سن کم به جبهه رفت. حمید با یکی از برادرانش که بزرگ تر از او بود به جبهه رفت. برادرش به او گفته بود تو به خانه برو و حواست به پدر و مادر باشد ولی اگر شهید شدم اسلحه‌ام را زمین نگذار، همینطور هم شد و همسرم بعد از شهادت برادر اسلحه اش را زمین نگذاشت و الان که 30 سال از شهادت برادرش می گذرد مدام در صحنه بود. 💥شهید در کدام صحنه ها حضور داشتند؟ بعد از جنگ برای پاکسازی و سرنگونی منافقین در ماموریت هایی که به آن ها داده می شد به بوکان و غرب کشور رفت. بعد از ازدواج ما جنگ تمام شده بود چون سال 69 ازدواج کردیم ولی اینطور نبود که جبهه ها را رها کند چون در سپاه هم بود مدام به ماموریت می رفت، وقتی می گفتم پس چه زمانی من باید تو را ببینم؟ می گفت به من وابسته نشو. فوق العاده به او وابسته بودم و دوستش داشتم، اگر یک ساعت در کنارم بود سعی می کردم آن یک ساعت را قدر بدانم و از آن استفاده کنم. مدام به او نگاه می کردم و او به من می گفت به من وابسته نشو و دل بکن، می گفتم مگر می‌شود من با اینهمه دوست داشتن تو را رها کنم؟! تکلیف من رفتن به سوریه است اواخری که می خواست برود به خودش الهام شده بود که دیگر بازنمی گردد، نگاه هایش فرق کرده بود و مدام به من چشم می دوخت. دلم غوغا بود و مثل همیشه نبودم. یکبار برای شناسایی به سوریه رفته بود و از من خواست به کسی چیزی نگویم، حتی بار آخری هم که به سوریه رفت از من خواست به کسی حرفی درباره رفتنش نزنم و تنها با مادرش خداحافظی کرد. دل من اما آشوب بود. خوابی دیدم که در یک شهری هستیم و دشمن ما را محاصره کرده، حمله می کنند و حمید را با خود می برند، از آنجا که می دانستم برخی خواب های من مثل هشدار است احساس کردم که اتفاقی می افتد. با خودش حرف زدم و خواب را تعریف کردم، گفت می دانم ممکن است هر اتفاقی بیافتد ولی بر من تکلیف است و باید بروم. 💥چطور از کسی که انقدر دوستش داشتید دل کندید؟ دل کندن از معشوق خیلی سخت است، اینکه کسی را خیلی دوستش داری بگذاری به میدان جنگ برود آسان نیست، همه کسانی که در مراسم وداع با پیکر شهید آمده بودند نگران من بودند که از حال نروم ولی اینطور نشد، با نام ائمه، حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) روحیه می گرفتم، ما نباید بگذاریم خون شهدایمان پایمال شود. اگر شرایطی باشد که اجازه بدهند خانم ها نیز به میدان نبرد بروند من با جان و دل حاضرم بروم، شعار هم نمی دهم چون اعتقاد دارم پرچمی که از امام حسین (ع) به ما امانت داده شده باید به دست حضرت ولیعصر (عج) برسانیم. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌼🍃♥️🌼🍃♥️🌼🍃♥️🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چشم انتظاری چند ساله خانواده شهید حمید محمدرضایی شهیدان شاهدان کوی عشق اند🕊🌹 نثار روح پاکشان صلوات🌿 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام حمید محمدرضایی 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃