🕊🥀به یاد شهیدان، حمید و علی محمد رضایی
35 سال فراق = یک عمر!
🕊🌿🌤
خیلی راحت میگوییم، ۳۵ سال، یعنی یک عمر!
آن هم عمر من و تویی که بدون دغدغههای صبوری و فراق و در روزمرهگیهای رایج، میگذرانیم و میگذریم. غافل از برخی آدمهای دوروبرمان که اگر صبوری و ایثارشان نبود، هر روز که نه، هر دقیقه و ثانیههای عمرمان، ۳۵ سال میگذشت!
این پدر و مادر صبور، فقط یکی از هزاران ماندگان دفاع قهرمانانهی این ملتاند که سال گذشته در انتظار فرزند مفقودالاثرشان بودند که طی ۳۱ سال هیچ خبری از او برایشان نیاورده بودند.
روزهایی که هنوز هم باور داشتند شاید روزی بیاید و صدای زنگ خانه را به صدا درآورد. خانه که چه بگویم؟ مگر میشود که دو فرزند رشیدت برای به نمایش گذاشتن استقامت و پایداری ملتی به مبارزه با دشمنان سرزمین و دینشان بروند و سالها نیایند و نباشند. و آن خانه، خانه باشد؟ و اما بالاخره و پس از ۳۱ سال، زنگ همین خانه به صدا درآمد و گم شدهشان، "علی"، نه با پای خود که مشتی از استخوانهای بجامانده از کین دشمنش را به خانه آورد تا مرهمی بر زخم فراقشان باشد.
و هنوز استخوانهایش به خاک سپرده نشده بود که بایستی سوت و کورتر بودن خانه در فراق "حمید" -که رفت تا ادامه دهندهی خون برادران شهیدش باشد-، را تحمل کنند.
برادران شهیدی که در وصیت نامههایشان تاکید کرده بودند که "نگذارید اسلحههایمان به زمین بماند" و چقدر ما به -حتی خواندن- این وصیت نامهها عمل کرده و میکنیم؟ اما "حمید" که میدانست، ناموس، وطن، اسلام، وصیت، شهید و برادر، یعنی چه؟ رفت.
اگر چه در طول ۸ سال دفاع مقدس هم، همانند برادر جانبازش، به دفعات رفته و ایستادگیاش را به رخ متجاوزان کشیده بود، اما مگر میتوانست ساکت باشد و ناظر تعدی دوباره که نه، چند بارهی قاتلان حسین(ع) و دربندکشان زینب(س)؟ آن هم به حریمی که حریم عاشقان و دلشدگان زینب(س) است؟ و او که این درد جانکاه، روح و روانش را میآزرد، رفت. رفت تا همانند برادرش، ادامه دهندهی سالهای فراق پدر باشد و مادر.
و اینگونه شد که مادر و پدری تا امروزها که بار دیگر مشتی از استخوانهای حمید را آوردهاند، ۳۵ سال در فراق فرزندانشان صبوری کردند. فراقی که برای ما ۳۵ سال، ولیکن برای آنان که با تماشای هرآنچه که از آنان به یادگار مانده است، هر لحظهاش، ۳۵ سال گذشت و زین پس نیز!
و امروز این ما هستیم که بایستی فراق را با همهی تلخ و شیرینهایش باور داشته و مرور کنیم روزهایی از این دست را، که طی چهار دههی گذشته پشت سر گذاشتهایم و ببینیم که کجای کاریم و کجای کار باید میبودیم که نبودیم و نیستیم!...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🕊✨🌿🕊✨🌿🕊✨🌿🕊
♥️💐گفتگو با همسر گرامی شهید حمید محمدرضایی
💥خانم رمضانی اطلاع دارید که همسرتان کجا و چگونه به شهادت رسیده است؟
دقیقا نمی دانم کجا شهید شد ولی می دانم که برای دفاع از حریم حضرت زینب (س) به سوریه رفت. تا همان روزی که خبر بازگشت پیکر را به ما دادند از شهادتش بی خبر بودیم و امیدوار بودیم زنده او را ببینیم اما همان چیزی رقم خورد که شهید دوست داشت.
اسلحه برادرش را زمین نگذاشت
💥خواسته شهید چه بود؟
رمضانی: آرزوی دیرینهاش شهادت بود، همیشه در صحبت هایمان از من میخواست برای عاقبت بخیریاش و اینکه در رخت خواب از دنیا نرود دعا کنم. ایشان از 13 سالگی در جبهه های دفاع مقدس حضور داشت، آن زمان من هنوز ازدواج نکرده بودم و چیزی در این مورد نمی دانستم، از خاطراتی که خودش تعریف کرده و تصاویری که نشان داده بود فهمیدم که با سن کم به جبهه رفت.
حمید با یکی از برادرانش که بزرگ تر از او بود به جبهه رفت. برادرش به او گفته بود تو به خانه برو و حواست به پدر و مادر باشد ولی اگر شهید شدم اسلحهام را زمین نگذار، همینطور هم شد و همسرم بعد از شهادت برادر اسلحه اش را زمین نگذاشت و الان که 30 سال از شهادت برادرش می گذرد مدام در صحنه بود.
💥شهید در کدام صحنه ها حضور داشتند؟
بعد از جنگ برای پاکسازی و سرنگونی منافقین در ماموریت هایی که به آن ها داده می شد به بوکان و غرب کشور رفت. بعد از ازدواج ما جنگ تمام شده بود چون سال 69 ازدواج کردیم ولی اینطور نبود که جبهه ها را رها کند چون در سپاه هم بود مدام به ماموریت می رفت، وقتی می گفتم پس چه زمانی من باید تو را ببینم؟
می گفت به من وابسته نشو. فوق العاده به او وابسته بودم و دوستش داشتم، اگر یک ساعت در کنارم بود سعی می کردم آن یک ساعت را قدر بدانم و از آن استفاده کنم.
مدام به او نگاه می کردم و او به من می گفت به من وابسته نشو و دل بکن، می گفتم مگر میشود من با اینهمه دوست داشتن تو را رها کنم؟!
تکلیف من رفتن به سوریه است
اواخری که می خواست برود به خودش الهام شده بود که دیگر بازنمی گردد، نگاه هایش فرق کرده بود و مدام به من چشم می دوخت.
دلم غوغا بود و مثل همیشه نبودم. یکبار برای شناسایی به سوریه رفته بود و از من خواست به کسی چیزی نگویم، حتی بار آخری هم که به سوریه رفت از من خواست به کسی حرفی درباره رفتنش نزنم و تنها با مادرش خداحافظی کرد.
دل من اما آشوب بود. خوابی دیدم که در یک شهری هستیم و دشمن ما را محاصره کرده، حمله می کنند و حمید را با خود می برند، از آنجا که می دانستم برخی خواب های من مثل هشدار است احساس کردم که اتفاقی می افتد. با خودش حرف زدم و خواب را تعریف کردم، گفت می دانم ممکن است هر اتفاقی بیافتد ولی بر من تکلیف است و باید بروم.
💥چطور از کسی که انقدر دوستش داشتید دل کندید؟
دل کندن از معشوق خیلی سخت است، اینکه کسی را خیلی دوستش داری بگذاری به میدان جنگ برود آسان نیست، همه کسانی که در مراسم وداع با پیکر شهید آمده بودند نگران من بودند که از حال نروم ولی اینطور نشد، با نام ائمه، حضرت زینب (س) و امام حسین (ع) روحیه می گرفتم،
ما نباید بگذاریم خون شهدایمان پایمال شود. اگر شرایطی باشد که اجازه بدهند خانم ها نیز به میدان نبرد بروند من با جان و دل حاضرم بروم،
شعار هم نمی دهم چون اعتقاد دارم پرچمی که از امام حسین (ع) به ما امانت داده شده باید به دست حضرت ولیعصر (عج) برسانیم.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌼🍃♥️🌼🍃♥️🌼🍃♥️🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥چشم انتظاری چند ساله خانواده شهید حمید محمدرضایی
شهیدان شاهدان کوی عشق اند🕊🌹
نثار روح پاکشان صلوات🌿
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام حمید محمدرضایی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید حمید محمدرضایی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت93
راحله اشک چشماش را پاک کردوگفت: راستش این بچه بعداز شهادت پدرومادرش ,حیران وسرگردان شده وهروقت پیش یکی از خانومهای مدافع حرمی ست که همراه همسراشون میان منطقه عملیات الانم پیش من هست وقراره,اخر ماه اگه ما رفتیم بامیان,عباس هم ببریم جستجوکنیم وببینیم از اشناهاشون کسی را میتونیم پیدا کنیم که عباس را بسپریم دستشون...
خیلی خیلی از وضعیت عباس ناراحت شدم وگفتم:آخه تا اخر ماه هم خیلی راهه,اخه بچه تواین منطقه خوف وخطر ,روحش لطمه میبینه,الان شما حتما اخر ماه میرین؟
راحله که انگار از,این سوال من یه شرم زنانه رو صورتش نشست ,گفت:رفتن که میریم,اخه...اخه من تازه متوجه شدم باردارم وخانواده ام اصرار دارن برگردم اونجا چون شرایط,زندگی اونجا خیلی بهتر از,اینجاست..
راحله تازه گرم صحبت شده بود که با صدای,انفجار مهیبی که از,بیرون به گوشمان رسید زهره ام ترکید ومثل فنر از جا پریدم..
راحله خیلی با طمانینه نگاهم کرد وگفت:برای ما دیگه این صداها عادی شده,شما هم چندروز بمانید عادت میکنید
دلم گرفته بود اخر این جا,جای خوبی,برای ماندن کودکی به سن عباس حتی برلی,یک ساعت, نبود .
اما من خبر از اینده وچرخ روزگار دوار نداشتم وهرگز نمیتوانستم حدس,بزنم که سرنوشت عباس با زندگی من گره میخورد...
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت94
ازاینکه با یک صدای انفجار اینهمه خودم را باختم ,خجالت کشیدم ومیخواستم دوباره برجای خود بنشینم ناگاه صدای انفجاری مهیب تر برخاست ,انگار از فاصله ی بسیار نزدیکی بود,با بهت به راحله نگاه کردم که بلافاصله بعد از انفجار صدای همهمه ای شدید به گوش رسید,راحله درحالیکه رنگش پریده بود از جا بلند شد,انگار واقعا این صدای دوم ,آژیر خطری را درگوشش به صدا دراورده بود ,به سمتش رفتم,حالا که میدانستم بارداراست,دستش را گرفتم وگفتم,ارام تر عزیزم,استرس نداشته باش برات خوب نیست,خودت میگفتی این چیزا اینجا عادیست وهر روز بارها وبارها صدای انفجار وتیر وتفنگ اینجا طنین انداز میشود.
راحله همانطور که با دستهای سردش دستهام را فشار میداد گفت:درسته,اما نه اینقدر نزدیک حتما داخل اردوگاه را زدند...باید بریم ببینیم چی شده...خدا کنه نزدیک اردوگاه را نشانه نرفته باشند.
تااین حرف را زد ,بی اختیار دستش را رها کردم وبا عجله ای بیشتر,از راحله در راباز کردم وخودم را به محوطه رساندم...
تعداد زیادی زن به سمت نقطه ای دورتر حرکت میکردند,یکی از انها با لهجه افغانی فریاد زد,کثافتها زمین بازی بچه ها ,پشت اردوگاه را زدند...بااین حرف,مو برتنم سیخ شد ,اخه بچه ها چه گناهی کردند,اخه ظلم وجنایت تاکی وکجا,یکدفعه یاد عباس وسمیه افتادم...وای خدای من نکنه....نکنه....
حالم دست خودم نبود ,همراه بقیه ی زنها شدم وبا سرعت خودم را به سمتی که جمعیت روان بود رساندم که...
#ادامه دارد...
📝نویسنده:ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
7.mp3
7.71M
📗 کتاب صوتی
#راز_درخت_کاج
"خاطرات مادر شهیده زینب کمایی"
قسمت 7⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ اصل، جمهوری اسلامی است
🌹 شهید #حاج_قاسم سلیمانی :
✨ حزب و جناح فرع است اصل ، ولیّ فقیه است. اصل، جمهوری اسلامی است
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هیچ راهی برای آنکه از آینده باخبر شویم و بدانیم چه در انتظار ماست وجود ندارد پس...
🔰#شهید_آوینی
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷شهید مدافع حرم مهدی صابری
از رزمندگان تیپ فاطمیون🌿💐
مهدی با وجود افسران با سابقه، فرمانده گروهان شد و به خاطر این استعداد و ذکاوت و تلاش بالا هیچ کس اعتراض نکرد که چرا یک جوان ۲۵ ساله فرمانده شده است.🕊
پس از شش ماه حضور دلیرانه در خط مقدم جنگ سوریه ، در اسفند ۱۳۹۳ به شهادت رسید.🕊
🌟 یادش با ذکر صلوات 🌟
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💔
همیشه و در هر شرایطی خنده بر لب داشت
به طوری ک بعد از شهادتش شهید لبخند نام گرفت🌹
بسیار با اخلاق ، مهربان و صبور بود.
بسیار به معنویات از جمله نماز اهمیت میداد
بسیار به آراستگی ظاهر داشت و همیشه مرتب بود🌸
گذشت زیادی داشت. بی نهایت
از غیبت و نفرین کردن تنفر زیادی داشت
و ترجیح میداد به جای نفرین، در حق فرد
مقابل دعای خیر کنیم ...
هرگز دل کسی را نشکست و بسیار شوخ طبع بود
#شهید_مدافع_وطن
#شهید_رضا_رحیمی🕊
شهادت حادثه تروریستی زاهدان
━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید ی که از نحوه شهادتش مطلع بود🥺💔
شهیدی که بعد از حدود پنج سال گمنامی مادرش اعمال تدفینش را انجام داد🥺💔
💚شهید مدافع حرم رضا حاجی زاده
💚تعالی درجات شهدا
هزارااان هزارسلام
ودرودوصلوات
.━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20230122-WA0018.mp3
11.36M
حیدریم من✋️
من بهشت رضوان رابی علی نمیخواهم
جلوه ی گلستان رابی علی نمیخواهم
باعلی امیرم من بی علی حقیرم من
زرق وبرق دنیا رابی علی نمیخواهم
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣