🔰زندگینامه شهید والامقام اسکندر خواجه
💐شهید خواجه درتاریخ ۲بهمن ماه۱۳۴۱ درخانواده ای متدین ومذهبی در روستای بلوطک لندی چشم به جهان گشود.
شغل پدرش مغازه داری بود و از نظرمعنوی و اعتقادی و توسل به ائمه اطهار بسیارمعتقد بودند.تلاش وکوشش پدرومادر ودیگر اعضای خانواده برای تامین معیشت زندگی ستودنی بود.
رفته رفته دوران کودکی شهید لالائی های مادرسپری شد ودر۷سالگی درهمان روستای محل تولدش به دبستان رفت.
ازآغازتحصیل باهوش سرشار اریادگیری دروس درکنارخانواده به کاروتلاش پرداخت وعلی رغم سن کمش همراه پدرومادر فعالیت میکرد.
وی در دوران دبستان عشق وعلاقه ی وافری دریادگیری علم ودانش ازخودنشان داد وارشاگردان ممتاز مدرسه بود.
شهید باسپری نمودن دوران ابتدایی برای ادامه تحصیل دریکی ازمدارس شهرستان ثبت نام نمود.
ثبت نام ایشان مصادف شدبا پیروزی انقلاب درهمان زمان ضمن شرکت درفعالیت های مذهبی ,سیاسی,واجتماعی به علت درک وآگاهی خوبی که داشت نسبت به انجام فرائض دینی واحکام اسلامی لحظه ای غفلت نمیکرد وهمیشه سعی می کرد که دیگرهمکلاسی هایش را هم نسبت به فرائض دینی تشویق وترغیب نماید.
دوران راهنمایی راباموفقیت چشمگیری پشت سرگذاشت و وارد دبیرستان شد دراین مرحله علی رغم مشکلات اقتصادی ومعیشتی که داشت باتلاش وکوشش ضمن فراگیری دروس همچنان به فعالیت های مذهبی خود ادامه میداد.
او باهوشیاری وآگاهی کامل درجهت پیشبرد اهداف انقلاب ونظام جمهوری اسلامی فعالیت درانجمن اسلامی دبیرستان را جزو برنامه های خودقرار داده بود وازفعالیت زیاداحساس خستگی نمیکرد وعاشقانه وصادقانه امورفرهنگی وکارهای تبلیغی را به نحواحسن انجام میداد.
این جوان برومندباتوجه به شرایط خاص کشور برای حفظ وحراست ازکیان اسلامی وانقلاب درپایگاه های مقاومت بسبج شهری وروستایی حضورفعال داشت ودراین سنگر مقدس روزوشب نمی شناخت وعاشقانه درسایر برنامه های بسیج حضورفعال داشت.
بااتمام دوران دبیرستان حضوریافتن درجبهه های حق علیه باطل رابرماندن درکنارخانواده ترجیح داد ومشتاقانه به عاشقان ایثارگر پیوست ودراین راه مقدس بارها وبارها مجروح شد
اماازانجایی که عاشق واقعی هیچگاه درراه نمی ماند شهید نیز حضوردرجبهه ها
را تا رسیدن به معشوق واقعی ترک نکرد.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🕊🌿🌺🕊🌿🌺
♥️🕊خاطرات پدر و مادر گرامی شهید اسکندر خواجه
🌺🍃پدرشهید:
پسر شهیدم برای من فوق العاده فرزند مهربان، دلسوز، متعهد بودن وبه من ومادرش احترام میگذاشتند، یک روز که میخواست برای چندمین بار به جبهه اعزام بشه به خاطر بی قراری های شدید مادرش که به ایشون وابستگی زیادی داشتن به محل اعزام رفتم وخواهش کردم بر گردد واین دفعه نرود
ولی ایشون من رو با مهربانی ولبخند قانع کردن وبا متانت گفتند: حفظ اسلام وارمان های ان برای من بهتر از جان خود ومحبت خانواده هست وبر من واجب هست ورمانی به خانه بر میگردم که اسلام پیروز شده باشد
در اوقات بیکاری مطالعه میکرد
وقران میخواند
خیلی زیاد در مقابل مشکلات صبور بودن
وهمیشه به من کمک میکردند
🌸✨
🌺🍃مادر شهید:
همه فرزندانم به شکر انه خدا بچه ها ی سالم وصادق واهلی هستند ولی حال واحوال ورفتار شهید خیلی خاص بود ومیدانستم که برای من ماندنی نیست
همه اسایش وراحتی را برای خواهر وبرادرانش میخواست وخودش سخت هاروتحمل میکرد
وقتی بهش اعتراض میکردم
ومیگفتم بذار اون ها هم. کمک کنند میگفت اونا خسته میشن ولی من میتونم خستگی رو تحمل کنم
🌸✨
هیچ وقت بچه بهانه گیری نبود وخواسته ها ی بی جا و باجا از مانداشت حتی وقتی میخواستم برایش لباس نو بخرم میگفت: لباسهای من خوبه برای کوچکترها بخر که دلشون شاد بشه، ازدرک وفهم وشعور بالایی برخورداربود وشرایط مالی خانواده. را خیلی خوب در میکرد
وقتی نیازمندی در خونه رو میزد حتما. اصرار میکرد. وداخل خانه می اورد. وبهش اب وغذا میدا.د وبه ما میگفت بهش کمک کنید
🌸✨
🌺🍃مادر شهید:
یکی از خاطراتم اینه که عضو گروه انصار المجاهدین بود ودر بحبوحه ی انقلاب در غیاب رزمندگان به خانواده انها کمک میکرد و در سرمای زمستان با تهیه نفت به منازل رزمندگان میرفت وبرای اونها سوخت میبرد ودر حد توان اگر کاری داشتند برای انها انجام میداد
شبی که به شهادت رسید همون شب خواب شهید رو دیدم
وقتی بیدار شدم از ناراحتی خون دماغ شدم
خیلی اشفته و دلشوره داشتم
که نزدیکای ظهر بود که خبر شهادتش رو شنیدم
و پسرم به ارزوی دیرینه اش رسید💐🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹
🌹✨خاطرات خواهر گرامی شهید اسکندر خواجه
☘خواهرشهید:
برادر عزیزم از کدامین خاطر ات با توبودن بگویم 😔که سراسر زندگی کوتاه باتوبودن برایم لبریز ازخاطر ات شیرین و نصایح زیبا بود ه است
برادرم یادت چه خاطر ه انگیزه ست وبه یاد ماندنی زمانی که در جمع ساده وبی ریای ما می نشستی وبابیان شیرین ودلنشین برایمان حرف میزدی
ان زمان که میگفتی خواهرانم اگرچه مرا اهلیت گفتن نیست اماشمارا اهلیت شنیدن هست انسان باید برای زندگی خودهدف داشته باشد وراهی رو انتخاب کند که آگاهانه به هدفش نزدیک باشد وبرای رسیدن به هدف نباید لنگ لنگان راه رفت بلکه باید محکم واستوار پیش رفت، در زندگی آینده شما فراز ونشیب هایی خواهید داشت، از فرازهایش مغرور وازنشیب هایش دلسرد ونومید نشوید
برادر شهیدم در تمام لحظات کوتاهی که به مرخصی می امد برای من وخواهران وبرادران وخویشان و.... علاوه بروظایف خانوادگی وخویشاندی مانند یک معلم دلسوز به مسائل درسی ماتوجه خاص میکرد، صله رحم را رعایت میکرد، ارتباط خیلی خوب ودوستانه با همسایگان داشت واگر مشکلاتی داشتن تا حد توان دررفع ان می کوشید وبه دستگیری از فقرا علاقه خاص وتوجه ویژه داشتتند وهمیشه سفارش میکردن که فقرا را از یاد نبرید
به من میگفت چون به درس علاقه داری باید درست را ادامه بدهی تا برای خود وجامعه مفید واقع شوی
🌺🌿
🥀یکی از خاطرات من به زمانی برمیگردد که من کلاس دوم راهنمایی بودم، ومن از همون دوران ابتدایی علاوه بر درس به مجله وحل جدول علاقه فراوان داشتم واین خاطره. در ذهنم مانده
در یکی از عملیات ها برادر شیمیایی شدن ومدت ها در بیمارستان نمازی شیراز بستری بودن ودر تمام این مدت به خواست برادرم به خاطر علاقه شدید ودانستن اینکه مادرم فوق العاده احساسی بودن به خبر ندادن و بعد از مرخص شدن ازبیمارستان به ایشون چند روز مرخصی برای استراحت میدن که بیاد خونه
وشهید هم مثل همیشه با کلی سوغاتی وکارتن ها ظروف برای مادرم وخواهرم که ازدواج کرده بود ومیوه وشیرینی همراه با مجله دردست درزدن واشاره کردن کمک کنم من تا مجله رو دیدم همه چیز رو ازیاد بردم ومجله رو گرفتم وغرق خوندن ونگاه کردن به مطالبش شدم
برادر با یه لبخند شیرین همراه با کنایه گفتن: خودم حدس میزدم بادیدن مجله همه چیز حتی خستگی من یادت بره😔ومن ناراحت وشرمنده شدم وعذرخواهی کردم ومیوه ها رو برداشتم وبه طرف آشپزخانه رفتم
واقعا ایشون یک فرشته اسمانی بود که به تک تک علایق ما اگاه بود وهمه ما راخیلی خوب درک میکرد🥀🥀
😔💔😔
ار باده دوست گشته سرمست شهید
زانرو سر و جان نهاده بر دست شهید
او کرده سفر زخاک تاعرش خدا
هرگز تومپندا ر که مرده است شهید
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🌿🕊🌷🌿🕊🌷
🔹خاطرات برادر و داماد شهید بزرگوار اسکندر خواجه
برادر شهید:
برادرم خیلی مهربان و سربه زیر بود، به همه کمک میکرد درجبهه که بود همرزمانش برای من صحبت کردن که همیشه نفراول داوطلب میشد برای ماموریت های سخت واخرین نفربود که پیش نیرو های خودی بر میگشت،
دراوایل انقلاب در تظاهرات ضد شاهی همراه باعکس امام ره در صف اول تظاهرکنندگان شرکت میکرد ومعتقد بود عکس امام راحل ازصدها تیر وگلوله برای منافقان ودشمنان ترسناک تر هست،همیشه به من توصیه میکردن نماز وروزه وواجبات رو رعایت کنم وبه پدر ومادرم احترام بگذارم،ایشان واقعا یک الگوی بی نظیری برای همه ما واطرافیان بودند
🌿🕊🌺
دوست و داماد خانواده:
من و شهید اسکندر از زمان کودکی تا شهادت باهم در ارتباط بودیم
چون ما در دو روستای نزدیک بهم زندگی میکردیم
و باهم در یک مدرسه ودبیرستان درس خواندیم
ایشان بسیار خونگرم، باحجب وحیا وخیلی کم توقع بودن وهرگز رفتارش باعث ناراحتی کسی نمیشد، بسیارایثارگر بودن اگر چیزی از ایشان میخواستیم حتی اگر خودش به اون احتیاج داشت کوتاهی نمیکرد
به نظر من در کل تفاوتش باسایرین این بود که شهید اهل این دنیا نبود
ایشان عضو انجمن اسلامی بودند وباتوجه به وظیفه ای که داشتند به بهترین نحو با افراد گفتگو وبحث میکردن که منجر به هدایت انها میشد
ایشان عاشق شهادت بودند وسرانحام هم به اروزی خود رسیدن
روحشون شاد ویادشون گرامی🌹🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐☘💐☘💐☘💐
28.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وصیتنامه تصویری شهید اسکندر خواجه
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام اسکندر خواجه
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید اسکندر خواجه
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
1_466661530.mp3
12.38M
🤲 #دعای #ندبه
مولای مهربان و تو ای عشق من سلام
عَجّل لوَلیّکَ الفَرج آقا و مولای من سلام
در ندبه های جمعه تو را جستجو میکنم
زیباترین بهانه ی دنیای من سلام
#اللٰهُمَعَجِّلْلِوَلیِکَالفَرَجْبِهحَقِزینَب🤲
. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
9.mp3
4.17M
🔺#تحدیر (تند خوانی) قرآن کریم
جزء نهم
مدت زمان: ۳۴ دقیقه
اللهم العجل لولیک الفرج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋#پروانه ای دردام عنکبوت
نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت75 🎬
خدای من درست میدیدم؟؟!!نفس درسینه ام حبس شد وخم شدم واهسته درگوش عماد گفتم:برو داخل کانکس ممکنه ابواسحاق,تورا بشناسد...عماد وفیصل را هل دادم داخل کانکس به بهانه ی اوردن قفس خرگوشها به ابواسحاق که گویا سه اسیر اورده بود نزدیکترشدم ودرست خیره شدم،حقیقتا درست میدیدم بله این طارق بود,برادر بزرگم،انگار ابواسحاق وارد داعش شده بود که خانواده ی مرا بکشد وبه اسیری ببرد،تمام وجودم راهیجان گرفته بود,ابواسحاق داشت بایک مردداعشی دیگرصحبت میکرد گوشهایم راتیز کردم تا ببینم چه میگویند.
مردداعشی:برادر ,اینجا جایی برای نگهداری این اسیران کافرنداریم,چه کسی گفته اینها رابه اینجا بیاوری؟
ابواسحاق که نیشش تابنا گوش بازشده بود گفت:میدانم...لازم نیست خیلی نگران باشی,این رافضی ها تا طلوع افتاب بیشتر میهمانت نیستند,قراراست به مناسبت این پیروزی اخیر فردا صبح اینها راقربانی کنیم وباسرشان فوتبال بازی کنیم.
مردداعشی اشاره ای به طرف یکی از چادرها کردوگفت:دست وپاهایشان رامحکم ببندداخل ان چادر بیاندازشان,چون جای خالی نداریم دوتا مجاهد هم برای نگهبانی جلوی چادر بگذار,البته لازم نیست چون اینجا ازهمه طرف نگهبان دارد که اگرموفق به بازکردن خودشان بشوند باز موفق به فرار نخواهندشد.....
دردی عمق قلبم رافراگرفت,خدای من,طارق، برادرم فردا قربانی میشود...باید کاری کنم....باید نجاتش دهم حتی اگر به قیمت ازدست دادن جانم تمام شود.
امشب درشهرموصل اتش بازی دارند,احتمالا اردوگاه کمی خلوت ترمیشود.
فکری به خاطرم رسید وبه سرعت خودم رابه کانکس رساندم.
#ادامه_دارد ..
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋#پروانه ای در دام عنکبوت
نویسنده خانم ط _حسینی
#قسمت76 🎬
داخل کانکس دنبال یک چاقو بودم...اره دیدمش ,چاقوهای مجاهدان معمولا خیلی تیزوبرنده بود،باید تااذان مغرب صبر میکردم وقتی داعشیها به نماز میرفتند بهترین زمانش بود باید دست وپاهایشان رابازمیکردم وبه شکلی که توجه کسی راجلب نکند از اردوگاه خارجشان میکردم,اما چطور؟؟
اره درسته باچادر.......درسته که فرار با چادر خوشایندیک رزمنده ی شجاع نیست اما حفظ جان واجبتراست،چمدان بزرگ لباسی را دیده بودم که ناریه داخل ان چادرهایش رامیگذاشت...
چمدان راباز کردم ,پنج,شش تا چادربود ,همینطور که میخواستم سه تاچادر انتخاب کنم ،دیدم زیرچادرها قاب عکسی بود که احتمالا متعلق به ابوفیصل است .....
خدایا شکررررت،زیر قاب عکس,لباسهای مردانه ای مرتب وتازده بود,لباسهای سیاهرنگی باشالهای سیاه که نشانه ی خونخواران داعشی بود... احتمالا این لباسها هم متعلق به ابوفیصل است حتما برای یادگاری نگهداشته ,مثل من که چادرلیلا وشال مادرم را باخودم اوردم.
سه دست لباس کامل باسربندهایی که نشان میداد طرف داعشی است,برداشتم.
چمدان رامرتب کردم ودرش رابستم وبه انتظار نشستم تا غروب شود...
وای یادم رفت...ناریه دوتا اسلحه داشت یک اسلحه کوچک کمری که همیشه همراهش بود ویک اسلحه بزرگتر که نمیدانم اسمش چه بود اما بارها وبارها پشت رختخوابها دیده بودمش,نگاه کردم به بچه ها ببینم حواسشان به من هست یانه؟
فیصل مشغول بازی با خرگوشها وغذا دادنشان بود اما عماد کاملا معلوم بود که حواسش به من است ونگرانی ازصورتش میبارید,چشمکی بهش زدم ورفتم طرف رختخوابها,بااحتیاط اسلحه رابرداشتم وداخل لباسها پنهانش کردم وهمه را داخل شال عربی مادرم گذاشتم تا چیزی مشخص نشود.
اینقدنگران طارق بودم که اصلا برایم اهمیت نداشت اگرناریه میفهمید که اسلحه گم وگورشده ویا لباسهای شوهر بیچاره,اش ناپدیدشده,چه چیزی باید جوابش میدادم
صدای اذان بلند شد روبه بچه ها گفتم:من میرم بیرون,بچه های خوبی باشید تا امدم باهم میریم مراسم اتش بازی...
چاقورا زیرلباسم پنهان کردم وبقچه ای راکه بسته بودم برداشتم وبااحتیاط بیرون امدم.
#ادامه_دارد ..
طاهر زاده.mp3
14M
📗کتاب صوتی " نیمه پنهان ماه"
روایتی از زندگی شهدا به زبان #همسران_شهدا
شهید والامقام محمدتقی طاهرزاده🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💔
#کرامات_شهدا
مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند!✨
پسر به او میگوید:
توی بهشت جام خیلی خوبه...چی میخوای برات بفرستم؟
مادر میگوید:
چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم...
میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون!!🥀
پسر میگوید:
نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!
.
بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد!
قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن...
خبر میپیچد!😳
پسر دیگرش، این را به عنوان کرامت شهید، محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند...
.
حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند!
قرآنی را به او میدهند که بخواند!
به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛
اما بعضی جاها را نه!
.
میفرمایند: «قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!»
مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط
آیت الله نوری با گریه، چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:
«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم.»✨
#شهید_کاظم_نجفی_رستگار
#شادی_روح_پاکش_صلوات
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣