🔴چگونگی حادثه و شهادت شهید میرزاخانی
حوالی ساعت 8 صبح پنجشنبه 30 دی ماه95 زنگ آتشنشانیها به صدا در آمد؛ حادثه آتشسوزی در قدیمیترین مجتمع تجاری تهران در خیابان جمهوری، آتشنشانان را فرا خواند.
همه به سرعت آماده مأموریتی دیگر شدند؛ بهنام هم چون دیگر همکاران، مصمم و با اراده گام بر میداشت؛ چه کسی میدانست این آخرین گامهای او در ایستگاه آتشنشانی است.
آتشنشانان در محل حادثه به سرعت وارد عمل شدند اما عمق فاجعه گستردهتر از این حرفهاست؛ مردم با نردبانهای نجات از ساختمان بیرون آورده شده و عدهای که در طبقات پایینتر بودند، به بیرون هدایت میشدند.
3 ساعت و نیم از شعلهور شدن خشم آتش در این مجتمع گذشته بود که ناگهان ساختمان به لرزه درآمد و فرو ریخت و تعداد زیادی از آتشنشانان زیر آوار ماندند.
اما بهنام هنوز زنده بود؛ زیر آوار نمانده بود ولی دچار سوختگی شدید شد و به سرعت به بیمارستان منتقل شد.
تلاشها و دعاها برای زندهماندن بهنام بینتیجه ماند و او به معبودش پیوست.
نام اولین شهید حادثه تلخ آتشسوزی ساختمان پلاسکو نصیب بهنام میرزاخانی شده است.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺
📚معرفی کتاب از شهید میرزاخانی:
✔️«بهنام»
داستان زندگی اولین آتشنشان آسمانی پلاسکو، بهنام میرزاخانی است از زبان نزدیکان و خانواده و تمامی کسانی که او را تا حدودی میشناختند.
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مصاحبه با مادر و همسر شهید آتش نشان بهنام میرزاخانی
🕊💐شهیدی که آرزو داشت مدافع حرم شود
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام بهنام میرزاخانی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید بهنام میرزاخانی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🦋#پروانه ای در دام عنکبوت
نویسنده خانم ط_حسینی
#قسمت141 🎬
انور با صدای بلند فریاد زد:چرا مثل بز من رانگاه میکنه,در رابازکردم تا بهت اسیبی نرساندم فلنگ راببند.
بااین حرف انور از خدا خواسته به سمت در یورش بردم،خودم را به خیابان رساندم ودررابستم ونفس عمیقی کشیدم.
سریع به طرف پایین خانه حرکت کردم تا ازاین خانه ی شیطان دور شوم,خیابان خلوت بود,سرعتم راتندتر کردم.
صدمتری که رفتم,احساس کردم کسی دنبالم است برگشتم پشت سرم رانگاه کنم...
آه این که علی ست.....
اینقد شوکه بودم که خودم را انداختم در اغوشش وزار زدم.
علی همینطور که دستانش را دور کمرم حلقه کرده بود داخل کوچه ای شد که ماشینمان را درانجا دیدم.
سوار ماشین شدیم.
دست علی راچسپیدم,انگار این تنها مأمن امن دنیاست ,هرچه زبان را دردهانم میچرخاندم قدرت حرف زدن نداشتم.
علی یک بطری اب باز کرد وبه دهانم گذاشت وگفت :بخور عزیزم نمیخواد چیزی بگی...همه چی راشنیدم,از وقتی رسیدین تل اویو اینجا ,پشت درخانه منتظر بودم,میترسیدم اسیبی بهت بزنه...
رسیدم خانه...یه دوش گرفتم وبااحساس وجود علی درکنارم به خوابی ارام رفتم..
#ادامه دارد...