eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
31.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
260 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️فرازی از وصیت‌نامه شهید حمید قبادی نیا 🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺 بسم الله الرحمن الرحیم شکر خدا را که راه انبیاء را با حجتى چون خمینى به ما نشان داد. حمد سپاس خدا را که ما را در انتخاب چنین راهى یارى و توان داد. خدایا تو را به حجتت، به خلیفه روى زمینت، خمینى کبیر قسمت می دهم از سر گناهان من حقیر، من عاجز بگذر و راضى مشو مرا که به یگانگیت اعتراف دارم و صادقانه و از روى عشق به تو سر سجده می گذارم از خود برانى. خدایا امیدوارم که مرا به درگاهت بپذیرى و با شهداى صدر اسلام محشور گردانی. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻آیت الله ناصری ره : 💥کمترین مقام شهید قبادی نیا در بهشت مستجاب الدعوه بودن است 🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام حمید قبادی نیا 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید حمید قبادی نیا 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> 🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت نوزدهم ... اصلا اگه خانمت همراهی چیزی میخواد بگو هماهنگ کنم خانم بچه ها بیان پیشش... بدون اینکه مجال بده ابراز لطف میکرد... و من مجبور شدم ماجرای وضعیت خانمم رو شرح بدم البته دست روی دلم گذاشتم و چیزی از اینکه لنگ پولم نگفتم .... یه کسی تو دلم می‌گفت: بهش بگو، این رو خدا سر راهت قرار داده... اما یادآوری حرفهای مهدی بهم می‌گفت نگو... اگه صبر کنی خدا مسیر رو بهت نشون می‌ده. ممکنه به مو برسه ولی نمی‌ذاره پاره بشه!!! خیلی این کشمکش درونی برام سخت بود خیلی... رسیدیم به محلی که شیخ منصور جلسه داشت... شبیه دفتر علما بود... چند نفری که داخل بودن..‌ سه و چهار نفرشون وجهه‌ی مذهبی داشتن، دو، سه نفرشون هم روحانی بودن... حس کنجکاویم همه جا را بررسی می‌کرد... یه آقایی که جوان هم بود و عبا و عمامه‌ی شیکی هم داشت پشت یه میز نشسته بود توجهم رو جلب کرد ... مشغول صحبت با دو نفر دیگه که خیلی خوش وجهه و چهره‌شون نور بالا می‌زدن بود ... ما سرپا ایستاده بودیم و شیخ منصور با رفقاش حال و احوال می‌کرد، ولی من حواسم به اون آقا بود، یکدفعه رفت سمت گاو صندوقی که کنار میزش بود و درش رو باز کرد... از دیدن این همه پول و دلار خیلی جا خوردم!!! جالبتر اینکه مبلغ زیادی پول داد به همون دو نفری که باهاش داشتند صحبت می‌کردند، اونها هم خوشحال و با کلی اصرار که این مبلغ زیاده با نصفش مشکل ما حل می‌شه! اما اون آقا هم در نهایت گفت: "بقیه اش شیرینی ما برای قدم نورسیده به شما!!!" در حدی متعجب بودم که شیخ منصور متوجه حالت من شد و گفت: "شیخ مرتضی! این بنده خدا گیره، هر جا رفته به در بسته خورده! خیلی اسیرش نشو ..." داشتم با خودم فکر می‌کردم. گیره!!!؟ بعد چندین برابر بیشتر بهش دادن! چقدر دمشون گرم ... با یک چهارم این پول مشکل من هم حل می‌شد... درگیر این تناقضات بودم که شیخ منصور گفت: "مرتضی! یه چیزی می‌گم نه نگو!!! می‌خوام شیرینی عروسیت و بابا شدنت رو یک جا بدم! اگه بگی نه حسابی ناراحت می‌شم! بالاخره رفیق باید به فکر رفیقش باشه یا نه! ما همین روزها به درد هم می‌خوریم!!! می‌دونم الان اینقدر دغدغه سلامتی خانمت رو داری، بذار حداقل فکرت درگیر مباحث مالی نباشه رفیق..." به لکنت کلام رسیده بودم! فرض کنید با موقعیتی که من داشتم این بهترین فرصت بود! اما توی ذهنِ خراب شده‌ام این ابیات نغزززز شیخ مهدی دست از سرم بر نمی‌داشت: ای گل گمان مکن به شب جشن می‌روی شاید به خاک مرده‌ای ارزانی‌ات کنند یک نقطه بیش فرق رحیم و رجیم نیست از نقطه‌ای بترس که شیطانی‌ات کنند آب طلب نکرده همیشه مراد نیست گاهی بهانه‌ای است که قربانی‌ات کنند توی چند دقیقه باید تصمیم می‌گرفتم ... وضعیت فاطمه خوب نبود.... اصلا چرا من این قضیه رو اینجوری می‌دیدم! چه بسا دیدن شیخ منصور یک مسیر جدیدی توی زندگی من بود که خدا سر راهم قرار داده بود! اومدم دل رو بزنم به دریا و به شیخ منصور بگم که گوشیم زنگ خورد... نگاهم به شماره افتاد. تعجب کردم!!! من که نیم ساعت بیشتر نیست با فاطمه صحبت کردم!!!! چرا دوباره زنگ زده؟! سریع گوشی رو وصل کردم... گفتم: "الو... جانم..." صدای یه خانم دیگه از پشت گوشی چنان غافلگیرم کرد که انگار یه پارچ آب یخ ریخته باشند روی سرم!!! گفت: "سلام من همسایه‌ی طبقه‌ی بالاتون هستم، نگران نشید! ولی خانمتون کمی حالش بد شد بردنش بیمارستان، گفتم در جریانتون بذارم!!! با حالتی شبیه انسانهای موج گرفته، تنها چیزی که پرسیدم؛ کدوم بیمارستان بود! شیخ منصور که متوجه شد یه قضیه‌ای پیش اومده تا اومدم خداحافظی کنم و برم، دستم رو گرفت و گفت: بیا خودم می‌رسونمت... وقت فکر کردن نداشتم... به سرعت راه افتادیم... 🔸ادامه دارد...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> 🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیستم دلم مثل سیر و سرکه می جوشید داشتم حرص میخوردم و به خودم هر چی بد و بیراه بود می گفتم که اینقدر دست، دست کردم تا اینجوری شد.... در همین حین شیخ منصور مدام دلداریم می‌داد... رسیدیم بیمارستان... بدون اینکه صبر کنم با عجله رفتم داخل... از پرستار بخش که وضعیت فاطمه رو پرسیدم گفتن: "الحمدالله خوبه، خداروشکر به موقع رسید وگرنه معلوم نبود چی میشه" و از این حرفها... گفتم: "کی خوب می‌شن و وضعیت‌شون مشخص می‌شه؟!" لبخند تامل برانگیزی زد و گفت: "حالاحالاها پیش ما هستن دست کم، یه هفته ای باید باشن ..." بعد هم راهنماییم کرد که کارهای مربوط به پذیرش و اینجور چیزها رو انجام بدم... تا راه افتادم سمت پذیرش شیخ منصور هم بهم رسید... گفت: چی شد؟ گفتم: الحمدالله بخیر گذشت... سرش رو برد بالا و خداروشکر کرد... برای تکمیل پرونده همراهم شد و رسید به جایی که خانم داخل پذیرش گفت: باید پنجاه درصد هزینه رو اول بدید... مونده بودم چکار کنم مبلغ کمی نبود که!!! حالا از یه طرفم منصور همراهم بود نمی‌خواستم بگم ندارم... خودم رو مشغول نوشتن و تکمیل پرونده کردم اما چاره ای نبود... انگار باید به شیخ منصور رو می‌زدم... اومدم حرف بزنم که صدای پیامک گوشیم بلند شد... شیخ مهدی بود... نوشته بود: سلام مرتضی جان! خدا رو شکر پول جور شد واریز کردم انشاالله که کارت راه بیفته... انگار کل دنیا رو یکجا بهم دادن... توی دلم گفتم: خدا هر چی میخوای از دنیا و آخرت بهت بده مهدی.... کارتم رو از داخل جیبم آوردم بیرون و دادم سمت مسئول حسابداری، که شیخ منصور دستم رو محکم گرفت و گفت: نه دیگه مرتضی قرارمون این نبود! گفتم: نه منصور جان دارم الحمدالله... دست درد نکنه تا همین جا هم زحمت دادم بهت... گفت: این چه حرفیه شیخ ما از همیم!!! جمله‌اش ذهنم‌ رو درگیر کرد: "ما از همیم..." یکدفعه فکرم جرقه‌ای زد و دیدم حالا که فاطمه یه هفته، ده روز باید بیمارستان باشه و من هم راه نمی‌دن که پیشش باشم، این بهترین فرصته برای جواب به خیلی از سوالهایی که در مورد شیخ منصور داشتم برسم..‌ لبخندی زدم و گفتم: معلومه که از همیم... بعد دستی به محاسنم کشیدم و گفتم: حالا مزاحمت می‌شیم! اما توی یه فرصت مناسب! لبخند خاصی زد و گفت: خلاصه همه جوره روی ما حساب کن مرتضی، من اینجوری بیخیالت نمی‌شم... بدون اینکه چیزی بگم لبخندی زدم.... حالا که خیالم از بابت فاطمه و بچمون و هزینه‌های بیمارستان راحت شده بود، تازه یادم افتاد و گفتم: وای منصور جلسه‌ات .... با آرامش گفت: نگران نباش تماس گرفتم گفتم کاری پیش اومده قرار شد عصر با یه سری از بچه های دیگه که از جاهای مختلف میان برم جلسه... گفتم: راستی شیخ منصور شما اصلا قم چکار میکنی؟! انتقالی گرفتی؟! زد زیر خنده و گفت: نه بابا ما از این توفیق ها نداریم که ساکن قم بشیم! البته توی فکرش هستم، ولی خوب بالاخره یکسری افراد هم باید باشن که توی شهرستانها کار کنن! ابروهام رو دادم بالا و گفتم: عجب پس قم سَنَنَه اخوی( چکار میکنی؟!) خندش بیشتر شد و با لحن خاصی گفت: چنان که می‌دانید این نوع مسافرت‌ها هم سیاحت است و هم زیارت، هم فال است و هم تماشا ! به قول گفتنی «زیارت حضرت معصومه(س) و دیدن یار»... اخم هام کمی رفت توی هم که گفت: حالا یار ما ممکنه یار جمکرانی باشه اخوی فکر بد نکنیا... و ادامه داد: البته شوخی میکنم ما کجا و یار جمکرانی، حقیقتا برای همین جلساتمون اومدم... اخم هام باز شد و گفتم: اگه کاربردیه و از طرف حوزه است منم بیام؟! گفت: کاربردی که حتما هست! اما نچ داداش از طرف حوزه نیست بلکه در راستای اهدافم در حوزه هست! ولی شما که روی چشم ما جا داری... بالاخره ما همه‌مون باید بدرد بخوریم! باید برای اسلام یه کاری کنیم... گفتم: بعله اخوی اومدیم حوزه برای همین دیگه! دردی دوا کنیم و موثر باشیم... مگه غیر از اینجایی هستیم جای دیگه هم هست.... نفس عمیقی کشید گفت: جای دیگه که هست!!! ولی شنیدن کی بود مانند دیدن! باید بیای ببینی! اصلا ببینم میتونی با این وضعيت خانمت عصر بیای با هم بریم؟! من که خیالم از بابت فاطمه راحت شده بود، خیلی قاطع گفتم: آره مشکلی نیست اینجا که بخشی خانمم بستریه من رو راه نمیدن، عملا میتونم صبح تا صبح وسیله ای، چیزی براشون بیارم، دیگه کاری ندارم... با همون شدت دوباره زد به شونم و گفت: پس یه هفته صفا کنیم باهم... دستم رو گذاشتم روی شونم و گفتم: منصور، خدا وکیلی اگه صفا کردنتون این شکلیه من بی خیال بشم چون با این وضعیت بعد از یه هفته جنازه ام رو باید تحویل خانمم بدن که!!! گردنش رو کج کرد و گفت: نگران نباش با ما بهت بد نمیگذره آقا مرتضی ...! 🔸ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
part05_salam bar ebrahim.mp3
9.62M
📚کتاب صوتی 🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی قسمت 5⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ《فتح خرمشهر》 🎬 ویژگی‌های آزادسازی خرمشهر در کلام شهید حاج قاسم سلیمانی 🌷نثار ارواح مطهر شهدای عملیات بیت المقدس و روح پرفتوح سردار دلها الفاتحه مع الصلوات🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
🌺🍃۴۱ سال پیش در چنین روزی عکاس ایرانی سعید صادقی عکس لحظه آزادسازی خرمشهر را به ثبت رساند... ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
می گفـت : طوری تلاش کنید ، ڪہ اگــــر روزی . . . امام_زمان(عج) فرمودند یک سربازمتخصص میخام بفرمایند فلانی بیاید ... تاریخ تولد :1373/01/06 تاریخ شهادت :1396/01/04 شهید مدافع حرم ‌ ‌ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد 🔸️با نوای استاد فرهمند من دعای عهد میخوانم بیا بر سر این عهد میمانم بیا 🌤🌿🌻 اللهم عجل لولیک الفرج🤲 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻💐🌻💐🌻💐🌻 💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🌻💐🌻💐🌻💐🌻 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌❣متوسلین به شهدا❣ 🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 🔟 دهمین چله ی کانال متوسلین به شهدا 💫 امروز " پنج شنبه 4 خرداد ماه " 📌روز "سی و چهارم" چله صلوات و زیارت عاشورا‌《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام " علی حیدری "🌷🌷🌷 معرف: خانم حیدری برادرزاده شهید 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @motevasselin_be_shohada
بسیجی شهید علی حیدری🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۶/۱۲ محل ولادت: اردستان تاریخ شهادت: ۱۳۶۱/۱/۷ محل شهادت: گیلان غرب_ عملیات فتح المبین مزار :بهشت زهرا(س) قطعه ۲۴ ردیف ۱۱۳ شماره ۳۷ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه شهید علی حیدری 💐🌿بسیجی شهیدعلی حیدری درسال۱۳۳۷ در شهرستان اردستان چشم به جهان گشود،دوران تحصیل مجبور بود که از روستای خودشان به روستای دیگری که تقريبا ۶ کیلومتربا روستای خودشان فاصله داشت برود. بعداز مدرسه باید همراه پدرش به چوپانی میرفت تا سن۱۲سالگی، بعداز اینکه دوره ابتدایی را تمام کرد براثر اختلافاتی که بین خانواده با ارباب روستا افتاده بود مجبور شد به تهران بیایند و بعد به کرج رفتند. درآنجا بود که پدرش علی را برای کار به باغ دانشکده برد ودر آنجا مشغول کارشد . البته در آنجا خیلی رنج ها را تحمل کرد.تا سن ۱۷ سالگی کار کرد و بعد به خدمت سربازی رفت. دوره سربازی اش را در بندر عباس گذراند. در آنجا سرباز دژبان نیروی دریایی شد. امام خمینی (ره) از پاریس فرمان دادند که سربازان از پادگان‌ها فرار کنند شهید حیدری هم به همراه چند تن از دوستانش از پادگان فرار کرد و به تهران آمد. که در تهران با دوستانش کوکتل مولوتف درست میکرد و در راهپیمایی ها شرکت میکرد با رژیم پهلوی مبارزه می کردند. تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید. در بسیج مسجد فعالیت داشت و در همان موقع یک مغازه اجاره کرد و به تعمیر رادیو و تلویزیون و وسایل برقی پرداخت. امام را خیلی دوست داشت و همیشه به خانوده و دوستانش میگفت پشت امام باشید. وهیچوقت امام را تنها نگذارید.مخصوصا بچه‌های یتیم را خیلی دوست داشت، کلا بچه ها را خیلی دوست داشت .احترام پدر و مادر وبزرگترها راداشت و به فقیرها کمک می‌کرد. توی فامیل جایگاه خاصی داشت ،خوشرو بود. هیچ وقت کسی را از خودش ناراحت نمیکرد،بعد از مدتی تصمیم گرفت ازدواج بکنه، ،چون یتیمان را دوست داشت با دختر یتمی ازدواج کرد، وبعد از ازدواجشون در شرکت شهاب خودرو استخدام شدو بعد از آن خدا بهشون یک دختر هدیه داد ،چون شهید خیلی امام زمان را دوست داشت اسم دخترش را نرگس گذاشت، داوطلبانه و با رضایت همسرش به جبهه رفت و بعد از ۳ماه درجبهه و عملیات فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل شد. همسرشهید می‌گوید. سال ۵۹ با علی ازدواج کردم . وسال ۶۱ به شهادت رسید. کمتر از دو سال با ایشان زندگی کردم . اما ثمره این زندگی کوتاه دو فرزند شد ، نرگس که هنگام شهادت پدر نه ماه داشت، علیرضا پس از شهادت پدرش به دنیا آمد،با تمام مشکلات و سختی های روزگار فرزندان را بزرگ کردم، نرگس لیسانس مامایی گرفته و پسر شهید هم دانشگاه رشته حقوق قبول شد و همان سال اول دانشگاه علیرضا تصادف کرد و مهمان پدر شهیدش شد. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شادی روح شهید بزرگوار و فرزند عزیزشان علیرضا حیدری فاتحه و صلواتی قرائت بفرمائید 🌹🌹🌹
🔹وصیت نامه شهید علی حیدری🔹 بسم‌الله الرحمن الرحیم باسلام خدمت آقا امام زمان و با درود بيکران بر نایب برحقش حضرت امام خمینی ،وبا سلام بر شهيدان صدر اسلام تاکنون و با سلام بر شما امت شهید پرور و همیشه در صحنه و با سلام بر دریا دلان بسیجی ،سخن خودر را آغاز میکنم. خدایا تو شاهد باش برای رضای تو و تحقیق جمهوری اسلامی و تداوم انقلاب اسلامی به جبهه حق علیه باطل آمدم و برای رضای تو اسلحه برمیگیرم و با دشمن تو می جنگم،ای کسانیکه به لباس پاره و خاکی ما می خندید . بیایید با ما بجنگید و ای کسانیکه به پیکر نیمه جان من میگریید .جبهه ها از وجود شما خالی نباشد. خدایا تو را به بزرگیت و مهربانی هایت قسم میدهم مرا ببخش که دیر شناختمت. اکنون که در جبهه در حال نبرد با مزدوران بعثی میباشم وظیفه خود می دانم که دراین موقعيت حساس در لباس مقدس اسلام تا آخرین قطره خونم از دین مبین اسلام وکشور اسلامی ایران دفاع کنم و این کار را خواهم کرد. ملت مسلمان ایران همان طور که خود می دانید.کشور اسلامی ما سال ها به دست سلاطین جور بی محتوا شده بود و مقررات کشور ما را اجانب تعیین می کردند.پس اکنون که آزاد شده ایم و اسلام جانی تازه گرفته است لحظه ای غفلت نکنید که اگر کوتاهی بکنید خدا هرگز شما را نخواهد بخشید. ملت عزیز و مسلمان به خاطر مال دنیا روی از انقلاب و اسلام نگردانید و به جانب کفر روانه نشوید. نگذارید انقلاب را از بین ببرند.نگذارید هوس ها وسوسه های شیطانی شما را گمراه کند. جوانان عزیز ای کسانی که انقلاب به دست شما سپرده خواهد شد انقلاب را ترک نکنید امام را تنها نگذارید گول عمر را نخورید. آخر دنیا رفتن است .اعتماد به آن غلط،است.یعنی اعتماد به اینکه من جوانم، مدت زیادی عمر می کنم و هنوز وقت زیادی دارم. این فکرها غلط است. مرگ ناگهانی است متوجه مرگ و در فکر مرگ باشید. و خود را متوجه بدان کنید. توجه داشتن به مرگ عبادت است .و انسان را نمی گذارد گمراه شود. سلام مرا به رهبر عزیزم برسانید. ‌و بگویید تا آخرین قطره خونم سنگر اسلام را ترک نخواهم کرد و در مورد دختر کوچکم سعی کنید او را دختری آزاده وشهادت طلب و صبور همچون مادرمان حضرت زهرا سلام الله بزرگ کنید. و در آخر از پدر و مادر عزیزم حلالیت میطلبم. و امیدوارم همه کسانیکه این حقیر را می‌شناسند راضی باشید. و مرا حلال کنید. والسلام علی حیدری ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣ 💐🕊🌿💐🕊🌿💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽شهدا شرمنده ایم.... 🕊عکس شهدا را می بینیم 🌿عکس شهدا عمل می کنیم! ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣