شهید بزرگوار سید حسام موسوی🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
نام پدر: سید رسول
تاریخ ولادت: ۱۳۳۷/۳/۴
محل ولادت: دشتک ابرج_استان فارس
تاریخ شهادت: ۱۳۶۰/۱۱/۱۲
محل شهادت: حمیدیه
منطقه عملیات: جنوب
نحوه شهادت: اصابت ترکش
مزار: گلزار شهدای دشتک ابرج
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔰زندگینامه شهید سید حسام موسوی
💐🌿شهید سید حسام الدین موسوی دشتکی در روز چهارم خرداد سال 1337 در دشتک ابرج از توابع مرودشت در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود .
در کودکی و در جوانی چندین حادثه برای وی رخ داد که هر کدام برای پایان دادن به زندگی ایشان کافی بود اما به طور معجزه آسایی از همه ی انها جان سالم بدر برد .
مانند افتادن از پشت بام و سه بار تصادف شدید ،ولی گویا خداوند اراده کرده بود که او را شهید ببیند .
دوره ی ابتدایی و راهنمایی را در همان روستای دشتک گذراند و برای تحصیل در مقطع متوسطه به شیراز آمد.
وی که به کارهای فنی علاقه داشت در شیراز در هنرستانی که بعدها نام طالقانی به خود گرفت ،در رشته راه و ساختمان ثبت نام کرد و با اخذ دیپلم جهت کار وارد صنایع فولاد بندر عباس شد و پس از مدتی همراه با انتقال سازمان صنایع فولاد از بندر عباس به اصفهان عازم اصفهان شد .
☘فعالیت شهید سید حسام موسوی پیش از انقلاب
وی در دسته جات عزاداری و هیئات مذهبی حضوری فعال داشت و همچنین در پخش اعلامیه های امام (ره) و پیام انقلاب به روستای خود و روستاهای اطراف بسیار فعال بود .
مردم ایثارگر دشتک ابرج ،همزمان و همگام با دیگر شهرها علیه نظام ستم شاهی بپا خواستند ،شهید سید حسام موسوی و معدودی از دیگر جوانان سهم بسزایی در این خیزش داشتند .
فعالیت شهید تنها به روستای زادگاهش محدود نمی شد که در سقوط و تسخیر ساختمان ساواک شیراز هم نقش مهمی داشتند...
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌿✨🌹🌿✨🌹🌿✨
🌹🌿گوشه ای از خاطرات شهید سید حسام موسوی دشتکی؛
یکی از دوستان شهید می گوید :
شب شهادت ، شهید موسوی به یکی از دوستانش میگوید« امشب می خواهم تا صبح حرف بزنم »
آن شخص به شهید می گوید :
شب استراحت کن ،فردا صبح همگی با هم هستیم و مفصل صحبت میکنیم .
شهید میگوید :
«شاید فردا صبح همدیگر را نبینیم »
فردای آن روز شهید سید حسام شهید میشود و دوستانش بر سر جنازه شهید به یاد سخنان وی می افتند.
🔹🔸🔹
خواهر شهید میگوید :
گردنبندم را نذر جبهه کردم ، شهید که خبر دار شد معادل پول گردنبندم را به جبهه تقدیم کرد و آن را به من برگرداند .
🔹🔸🔹
چند روز قبل از شهادتش از جبهه برادرمان زنگ زد و گفت من همین چند روزه شهید می شوم ، وقتی پیکر برادرم را به زادگاهش آوردند پدرم با دیدن چهره متبسم وی سر به آسمان بلند کرد و گفت :
«خدایا این قربانی را از من بپذیر »
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🍃☘🌷🍃☘🌷
✨عشق آن است که از تو تویی بدر کند
✨ویرانه وجود تو را زیر و زبر کند
✨عشق آن بود ،که هر که بدان گشت سربلند
✨بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند
✨هر کس که در زمانه شود دردمند عشق
✨از راحت زمانه به کلی حذر کند.
#شهید_سید_حسام_موسوی
شادی روحش صلوات🕊💐
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
❤️🌱فرازی از وصیت نامه سرباز سرافراز اسلام شهید والامقام ،سید حسام موسوی دشتکی؛
خدایا! تو میدانی که انقلاب اسلامی ما ادامه ی راه فرستاده بزرگوارت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و تداوم خون شهدای جنگهای خندق، احد،نهروان و کربلاست .
این انقلاب به رهبری فرزند خلف زمان امام خمینی بر پا شد و ان شاءالله به ظهور حضرت مهدی (عج)می پیوندد.
و من هم به عنوان یک فرد مسلمان شیعه ی علی ولی الله ، در این راه بس عظیم قدمی برداشته ام و جانم را نیز فدای این مکتب خواهم کرد تا شاید برگی از این درخت تنومند را سیراب کرده باشم .
در پایان از برادران و خواهران عزیز میخواهم که شعار مرگ بر امریکا را فراموش نکنند و پیوسته از فرمان امام خمینی اطاعت کنند.
و خدایا ! تو میدانی که عزیز تر از جانم چیز دیگری نداشتم که فدایت کنم .
روحش شاد و راهش پر رهرو
#شهید_سید_حسام_موسوی🕊🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از#جنگ ۵۹ قاب
یادمان باشد تا همیشه مدیون خون شهدائیم🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام سید حسام موسوی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید سید حسام موسوی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت بیست و پنجم
تقریبا داشتم به این نتیجه میرسیدم که سید هادی و شیخ مهدی اشتباه میکنن
و چون طی این چند وقت هم فاصلهی مکانی و هم اینقدر مشغول زندگی شده بودم که به جز چند بار تلفن زدن دیگه نتونسته بودم با هیچ کدومشون صحبت کنم این فکرم رو تقویت میکرد...
تا اینکه نزدیکای محرم شد...
شیخ منصور هم اومده بود قم ، داشتن بساط هیئتشون رو آماده میکردن ماشاالله پر از جووون و پر از شور نشاط بودن...
من هم مثل همهی اونها تا جایی که میتونستم دست به کار شدم تا عرض ارادتی کرده باشم به حضرت سید الشهدا....
اما اتفاقی که هم زمان شده بود با این ایام باعث شد کل ورق برای من برگشت بخوره...
قضیه از اینجا شروع شد که من و منصور تنهایی کنار دیگ نذری مشغول پختن غذا بودیم برای هیئت و چون شیخ منصور من رو دیگه یکی از خودشون میدونست شروع کرد صحبت کردن...
خیلی برام تعجب آور بود که طی این مدت که زمانش هم کم نبود چطور صبر کرده تا خیالش از بابت من راحت بشه و حتی کوچکترین اشارهای هم به افکار و عقایدش نکرده!!!
همونطور که دیگ غذا رو هم میزد گفت:
مرتضی تو چرا منبر نمیری؟ مگه طلبه نیستی؟!
خیلی متواضعانه گفتم:
فکر میکنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم...
حقیقتا خودم رو در این حد نمیبینم...
بعد هم توی ذهنم یاد اهدافم افتادم ...
یاد مسائل اقتصادی یاد مسائل سیاسی یاد مسائل فلسفی و روانشناسی و هنر و...
که جزئی از دین ما هستن و چقدر دلم میخواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدومشون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن منافعشون در جدایی اینها از دینه!!
ولی بدون اینکه جلوی منصور بهشون اشارهای کنم ادامه دادم:
هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم....
سوالی پرسید:
راجع به چی حرف داری که این همه علم و صبر میطلبه اخوی؟!
انگار کار خدا بود که به زبونم داد:
حالا بماند! بذار به وقتش...
ریز نگاهم کرد و گفت:
ببین مرتضی! این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص!
ولی وقتی فرصتی هست که میتونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقهت رو میگیرنا شیخ!!!
گفتم:
اولا یه جوری میگی شیخ! انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچ کس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی! که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم!
لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت:
گیرت دعوت نامهس؟ بیا من رسما ازت دعوت میکنم توی هیئت حرف بزنی!
برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود، اما منصور داشت جدیجدی میگفت!
دیدم قضیه جدیه و بیخیالم نمیشه، گفتم:
حاجی!!!؟ دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
خوب اخوی! خودت چرا منبر نمیری! ماشاالله بیان هم عالی!
با گوشهی چشمش نگاهم کرد و گفت:
هر کسی را بهر کاری ساختهند شیخ مرتضی!، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر بیان ، وجه و قیافتون هم نورانیه!
با این حرفش یه لحظه تنم لرزید...
یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه؟! که گفت: قیافت!!!
احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم...
همینجور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یکدفعه مثل همیشه بیهوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم و گفت:
شیخ مرتضی! حله. فردا شب هیئت با تو!
دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم: والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور!
آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمیخوره برادرم!
خندید و گفت: نکنه زیر لفظی میخوای...
دیدم حریف سماجتش نمیشم!
توی دلم هم خداییش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم!
گفتم: والا زیر لفظی رو جایی میدن که بله میخوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط میگم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار میکنی توکل بر خدا...
🔸ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت بیست و ششم
در حالی که از کنار سیب زمینیها بلند میشدم و چاقو رو میدادم دستش ادامه دادم:
"پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همینجوری که نمیشه بالا منبر حرف زد!"
گفت:
"دمت گرم که قبول کردی،
اجرت با آقا امام حسین(ع)،
ولی حالا بشین سیبزمینیها رو پوست بکن تموم کن،
منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ..."
یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین...
در حالی که سرم رو تکون میدادم و غر میزدم که منصور هیچیت مثل بچهی آدم نیست!
... با اولین جملهاش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!!
گفت:
"اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوونهامون از هیئت دور بشن...
فقط از امام حسین (ع)بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش..."
خیلی بهم بر خورد و گفتم:
"درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن!"
آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه!
بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم:
"من یا کاری رو انجام نمیدم یا اگر قبول کردم درست انجامش میدم،
اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت..."
گفت: "مرتضی جان منظورم اینه ...
حرف سیاسی نزنی!
جلسه ی ارباب (ع) رو قاطی بحث های دنیوی نکنی!
بذاریم امام حسین(ع) برای مردم بمونه!
گرفتی اخوی؟"
شیخ منصور با گفتن منظورش، انگار با یه پتک محکم کوبیده باشه توی سر من!!!
بهت زده گفتم:
"یاللعجب شیخ! مگه میشه کسی عاشق امام حسین(ع) باشه و با سیاست کاری نداشته باشه!!؟
اصلا امکان نداره برادر!
آخه امام حسین(ع) مثل همهی اهل بیت (ع) توی روز روشن کارسیاسی میکرد،
حتی به صورت کاملا علنی برای اینکه حکومت فاسد و ظالم اون زمان رو نابود کنه تا پای جنگ هم رفت!
تا پای اسارت خانوادش هم رفت!
اینکه امام رو از سیاست جدا کنیم فکر نکنم کار درستی باشه آخه این از واضحات دیگه!!!"
دندونهاش رو بهم سابید و با اخم گفت:
"ببین شیخنا! دقیقا حرف ما همینه؛ میگیم:
"امام باید بیاد حرف از سیاست و حکومت اسلامی بزنه و جلوی آدمهای فاسد رو بگیره نه هر کسی از راه رسید با همچین شعارهایی مردم رو شیر کنه!!!"
بدون اینکه متوجه باشم دارم باهاش بحث میکنم؛ گفتم:
"اگه اینجوریه که میگی پس چرا امشب توی هیئت روضهی حضرت مسلم رو خوندن!؟
مگه حضرت مسلم امام بود که قرار بود باهاش بیعت کنن اما نکردند!؟#
بعد بدون اینکه منتظر جوابش باشم خودم ادامه دادم:
"خوب معلومه کسی که توی مسیر و پیغام رسان امامش هست مگه میشه کارها و اهدافش، سیاست و رسالتش از امامش جدا باشه؟!
تازه اگر مردم با مسلم که نائب امام زمانشون بود بیعت میکردن و تنهاش نمیگذاشتن چنین بلای عظیمی سر امام حسین(ع) نمیاومد! غیر از اینه! حالا هم اوضاع فرق نکرده اگه ملت گوش به فرمان مسلم زمانشون نباشن امام زمانی نمیاد تا حکومت جهانی اسلامی شکل بگیره!!!"
همونطور که حرف میزدم با شدت سیب زمینیها رو پوست میگرفتم و ادامه دادم:
"این که نمیشه بشینیم برای امام حسین(ع) فقط گریه کنیم و بزنیم تو سر خودمون بعد بگیم چقدر اربابمون مظلوم بود!!!؟"
اتفاقا اخوی ما باید روی منبر از علت مظلومیت آقا حرف بزنیم که چی شد مظلوم شد!
اگر فقط گریه کن باشیم و مثل مردم کوفه فقط تنها کارمون اشک ریختن باشه و کاری به ظالم نداشته باشیم، نفرین بیبی حضرت زینب(ع) میشه بدرقهی عزاداریهامون. درست مثل مردم کوفه..."
ایندفعه جدی تر نگاهم کرد و در حالی که تندتند دیگ رو هم میزد؛ گفت: چیه!؟ نکنه مغز تو رو هم شستشو دادن بسیجیای حضرت آقا !!!!"
اخمهام رو کشیدم توی هم و گفتم:
"منصور! من دارم راجع به امام حسین(ع) حرف میزنم!"
بدون اینکه نگاهم کنه با کنایه گفت:
"آخه حرفهات شبیه اونهاست..."
🔸ادامه دارد ...
part08_salam bar ebrahim.mp3
12.25M
📚کتاب صوتی
#سلام_بر_ابراهیم۲
🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی
قسمت 8⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ماجرای خواب که #دختر_شهید و هدیهای که چند روز بعد از طرف پدر برای دختر آمد...
🕊شادی روح شهید مدافع حرم #محسن_الهی صلوات
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽خداحافظی جانسوز امیرعلی،فرزند شهید #علی_اصغر_شیردل با پیکر پدر
گویند مدافعان حرم برای پول میروند!!!
حال بگویید قیمت این لحظــــات چند؟!!
شهید مدافع حرم
#علی_اصغر_شیردل
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷شهدا شمع محفل بشریتند. شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصلشان عند ربهم یرزقون اند واز نفوس مطمئنه ای هستند که مورد خطاب( فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی) پروردگارند🌷
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣