eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
38.5هزار دنبال‌کننده
5.9هزار عکس
3.1هزار ویدیو
544 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 👈فقط فوروارد کپی ممنوع⛔ تبادل و تبلیغات نداریم↪ @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 از ۵۹ قاب یادمان باشد تا همیشه مدیون خون شهدائیم🕊🌹 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام سید حسام موسوی 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩قرائت زیارت عاشورا 🕯️به یاد شهید سید حسام موسوی 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان: حجم: 8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با نوای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع) 💚💚💚💚💚 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> 🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و پنجم تقریبا داشتم به این نتیجه می‌رسیدم که سید هادی و شیخ مهدی اشتباه می‌کنن و چون طی این چند وقت هم فاصله‌ی مکانی و هم اینقدر مشغول زندگی شده بودم که به جز چند بار تلفن زدن دیگه نتونسته بودم با هیچ کدوم‌شون صحبت کنم این فکرم رو تقویت می‌کرد... تا اینکه نزدیکای محرم شد... شیخ منصور هم اومده بود قم ، داشتن بساط هیئت‌شون رو آماده می‌کردن ماشاالله پر از جووون و پر از شور نشاط بودن... من هم مثل همه‌ی اونها تا جایی که می‌تونستم دست به کار شدم تا عرض ارادتی کرده باشم به حضرت سید الشهدا.... اما اتفاقی که هم زمان شده بود با این ایام باعث شد کل ورق برای من برگشت بخوره... قضیه از اینجا شروع شد که من و منصور تنهایی کنار دیگ نذری مشغول پختن غذا بودیم برای هیئت و چون شیخ منصور من رو دیگه یکی از خودشون می‌دونست شروع کرد صحبت کردن... خیلی برام تعجب آور بود که طی این مدت که زمانش هم کم نبود چطور صبر کرده تا خیالش از بابت من راحت بشه و حتی کوچکترین اشاره‌ای هم به افکار و عقایدش نکرده!!! همونطور که دیگ غذا رو هم می‌زد گفت: مرتضی تو چرا منبر نمی‌ری؟ مگه طلبه نیستی؟! خیلی متواضعانه گفتم: فکر می‌کنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم... حقیقتا خودم رو در این حد نمی‌بینم... بعد هم توی ذهنم یاد اهدافم افتادم ... یاد مسائل اقتصادی یاد مسائل سیاسی یاد مسائل فلسفی و روانشناسی و هنر و... که جزئی از دین ما هستن و چقدر دلم می‌خواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدوم‌شون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن منافعشون در جدایی اینها از دینه!! ولی بدون اینکه جلوی منصور به‌شون اشاره‌ای کنم ادامه دادم: هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم.... سوالی پرسید: راجع به چی حرف داری که این همه علم و صبر می‌طلبه اخوی؟! انگار کار خدا بود که به زبونم داد: حالا بماند! بذار به وقتش... ریز نگاهم کرد و گفت: ببین مرتضی! این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص! ولی وقتی فرصتی هست که می‌تونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقه‌ت رو می‌گیرنا شیخ!!! گفتم: اولا یه جوری می‌گی شیخ! انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچ کس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی! که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم! لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت: گیرت دعوت نامه‌س؟ بیا من رسما ازت دعوت می‌کنم توی هیئت حرف بزنی! برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود، اما منصور داشت جدی‌جدی می‌گفت! دیدم قضیه جدیه و بی‌خیالم نمی‌شه، گفتم: حاجی!!!؟ دیگ به دیگ‌ می‌گه روت سیاه! خوب اخوی! خودت چرا منبر نمی‌ری! ماشاالله بیان هم عالی! با گوشه‌ی چشمش نگاهم کرد و گفت: هر کسی را بهر کاری ساخته‌ند شیخ مرتضی!، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر بیان ، وجه و قیافتون هم نورانیه! با این حرفش یه لحظه تنم لرزید... یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه؟! که گفت: قیافت!!! احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم... همین‌جور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یک‌دفعه مثل همیشه بی‌هوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم و گفت: شیخ مرتضی! حله. فردا شب هیئت با تو! دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم: والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور! آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمی‌خوره برادرم! خندید و گفت: نکنه زیر لفظی می‌خوای... دیدم حریف سماجتش نمی‌شم! توی دلم هم خداییش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم! گفتم: والا زیر لفظی رو جایی می‌دن که بله می‌خوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط می‌گم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار می‌کنی توکل بر خدا... 🔸ادامه دارد ...
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>> 🇮🇷 🇮🇷 📖 قسمت بیست و ششم در حالی که از کنار سیب زمینی‌ها بلند می‌شدم و چاقو رو می‌دادم دستش ادامه دادم: "پس من برم متن سخنرانی آماده کنم همین‌جوری که نمی‌شه بالا منبر حرف زد!" گفت: "دمت گرم که قبول کردی، اجرت با آقا امام حسین(ع)، ولی حالا بشین سیب‌زمینی‌ها رو پوست بکن تموم کن، منم چند تا نکته بهت بگم که نیازی به متن و این حرفها نداشته باشی ..." یه خورده خیره خیره نگاهش کردم که با چشمش اشاره کرد بشین... در حالی که سرم رو تکون می‌دادم و غر می‌زدم که منصور هیچیت مثل بچه‌ی آدم نیست! ... با اولین جمله‌اش چنان شوکه شدم که انتظار نداشتم!!! گفت: "اخوی حواست باشه نباید بالای منبر طوری حرف بزنیم جوون‌هامون از هیئت دور بشن... فقط از امام حسین (ع)بگو از لطفش... از عنایت هاش... از کرمش..." خیلی بهم بر خورد و گفتم: "درسته تا حالا منبر نرفتم ولی خدا وکیلی، یعنی چی؟! بالای منبر حرفی نزنم که جوونها از هیئت دور بشن!" آخه کدو آدم عاقلی میاد چنین کاری کنه! بعد هم با اطمینان نیمچه لبخندی زدم و گفتم: "من یا کاری رو انجام نمی‌دم یا اگر قبول کردم درست انجامش می‌دم، اتفاقا اینقدر حرف دارم که ملت میخکوب بشینن توی هیئت..." گفت: "مرتضی جان منظورم اینه ... حرف سیاسی نزنی! جلسه ی ارباب (ع) رو قاطی بحث های دنیوی نکنی! بذاریم امام حسین(ع) برای مردم بمونه! گرفتی اخوی؟" شیخ منصور با گفتن منظورش، انگار با یه پتک محکم کوبیده باشه توی سر من!!! بهت زده گفتم: "یاللعجب شیخ! مگه می‌شه کسی عاشق امام حسین(ع) باشه و با سیاست کاری نداشته باشه!!؟ اصلا امکان نداره برادر! آخه امام حسین(ع) مثل همه‌ی اهل بیت (ع) توی روز روشن کارسیاسی می‌کرد، حتی به صورت کاملا علنی برای اینکه حکومت فاسد و ظالم اون زمان رو نابود کنه تا پای جنگ هم رفت! تا پای اسارت خانوادش هم رفت! اینکه امام رو از سیاست جدا کنیم فکر نکنم کار درستی باشه آخه این از واضحات دیگه!!!" دندونهاش رو بهم سابید و با اخم گفت: "ببین شیخنا! دقیقا حرف ما همینه؛ می‌گیم: "امام باید بیاد حرف از سیاست و حکومت اسلامی بزنه و جلوی آدم‌های فاسد رو بگیره نه هر کسی از راه رسید با همچین شعارهایی مردم رو شیر کنه!!!" بدون اینکه متوجه باشم دارم باهاش بحث می‌کنم؛ گفتم: "اگه این‌جوریه که می‌گی پس چرا امشب توی هیئت روضه‌ی حضرت مسلم رو خوندن!؟ مگه حضرت مسلم امام بود که قرار بود باهاش بیعت کنن اما نکردند!؟# بعد بدون اینکه منتظر جوابش باشم خودم ادامه دادم: "خوب معلومه کسی که توی مسیر و پیغام رسان امامش هست مگه میشه کارها و اهدافش، سیاست و رسالتش از امامش جدا باشه؟! تازه اگر مردم با مسلم که نائب امام زمانشون بود بیعت می‌کردن و تنهاش نمی‌گذاشتن چنین بلای عظیمی سر امام حسین(ع) نمی‌اومد! غیر از اینه! حالا هم اوضاع فرق نکرده اگه ملت گوش به فرمان مسلم زمانشون نباشن امام زمانی نمیاد تا حکومت جهانی اسلامی شکل بگیره!!!" همونطور که حرف می‌زدم با شدت سیب زمینی‌ها رو پوست می‌گرفتم و ادامه دادم: "این که نمی‌شه بشینیم برای امام حسین(ع) فقط گریه کنیم و بزنیم تو سر خودمون بعد بگیم چقدر اربابمون مظلوم بود!!!؟" اتفاقا اخوی ما باید روی منبر از علت مظلومیت آقا حرف بزنیم که چی شد مظلوم شد! اگر فقط گریه کن باشیم و مثل مردم کوفه فقط تنها کارمون اشک ریختن باشه و کاری به ظالم نداشته باشیم، نفرین بی‌بی حضرت زینب(ع) می‌شه بدرقه‌ی عزاداری‌هامون. درست مثل مردم کوفه..." ایندفعه جدی تر نگاهم کرد و در حالی که تندتند دیگ رو هم می‌زد؛ گفت: چیه!؟ نکنه مغز تو رو هم شستشو دادن بسیجیای حضرت آقا !!!!" اخم‌هام رو کشیدم توی هم و گفتم: "منصور! من دارم راجع به امام حسین(ع) حرف میزنم!" بدون اینکه نگاهم کنه با کنایه گفت: "آخه حرفهات شبیه اونهاست..." 🔸ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@audio_ketabpart08_salam bar ebrahim.mp3
زمان: حجم: 12.25M
📚کتاب صوتی 🕊زندگینامه و خاطرات شهید بی مزار ابراهیم هادی قسمت 8⃣ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada ❣متوسلین به شهدا❣