فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥گزارشی از زندگی شهید محمدحسین یوسف الهی که محبوب دل حاج قاسم عزیز ما بود
🕊🌹🌿
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥محمدحسین یوسف الهی شهیدی که بعد از 34سال پیکر مطهرش سالم بود.
#شادیروحشهداباذکرصلوات🥀💐
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمدحسین یوسف الهی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید محمدحسین یوسف الهی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت سی و یکم
امروز اخرین روز امتحانهای این ترمه، زهرا بهم گفت بعد امتحان برم، آقا سید کارم داره.
- منو کار داره؟!
- اره گفته که بعد امتحان بری دفترش
- مطمئنی؟!
- آره بابا... خودم شنیدم
بعد امتحان تو راه دفتر بودم، که احسان جلو اومد!!!
- ریحانه خانم!
- بازم شما؟!
- آخه من هنوز جوابم رو نگرفتم؟!
- اگه دیشب جلوی پدر و مادرتون چیزی نگفتم فقط به خاطر این بود احترامتون رو نگه دارم و گر نه جواب من
واضحه! لطفا این رو به خانوادهتون هم بگید.
- میتونم دلیلتون رو بدونم؟
- خیلی وقتها آدم باید دنبال دلش باشه تا دنبال دلیلش
- این حرف اخرتونه؟!
-حرف اول و آخرم بود و هست...
به سمت دفتر سید حرکت کردم و آروم در زدم.
رفتم توی دفتر و دیدم تنها نشسته و پشت کامپیوترش مشغول تایپ یه چیزیه.
من رو که دید سریع بلند شد و ازم خواست رو یکی از صندلیهای اطاق بشینم و خودش باز مشغول تایپش شد. فهمیدم الکی داره کیبردش رو فشار میده و هی پاک میکنه.
- ببخشید! گفته بودید بیام؛ کارم دارید؟
- بله بله (همچنان سرش پایین و توی کیبرد بود )
- خوب، مثل اینکه الان مشغولید. من برم یه وقت دیگه بیام؟
- نه نه... بفرمایید الان میگم خدمتتون!. راستیتش!!! چه جوری بگم؟! لا اله الا الله... میخواستم بگم که...
- چی؟!
- اینکه...
- سرم رو پایین انداختم و چیزی نگفتم تا حرفش رو بزنه
- اینکه... اخه چه جوری بگم؟!... لا اله الا الله... خیلی سخته برام.
- اگه میخواید یه وقت دیگه مزاحم بشم؟؟
- نه...اینکه... خواهرم... راستیتش گفتن این حرف برام خیلی سخته.، شاید اصلا درست نباشه حرفم. ولی، حسم
میگه که باید بگم...
◀️ ادامه دارد...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت سی و دوم
منتظر موندم امتحانهاتون تموم بشه و بعد بگم که خدای نکرده ناراحتی و چیزی پیش نیاد،
اجازه هست رو راست حرفمو بزنم؟!
- بفرمایید
- راستیتش، من... من... من از علاقه شما به خودم از طریقی خبر دار شدم، و باید بگم متاسفانه این اتوبان دو طرفه هست
تا شنیدم تو دلم غوغا شد ولی به روی خودم نیاوردم.
چیزی نگفتم و فقط سرم رو پایین انداختم...
- ولی به این دلیل میگم متاسفانه،چون بد موقعی دیدمتون...
بد موقعی شناختمتون...
بد موقعی...
بازم هیچی نگفتم و سرم پایین بود
- باید بگم من غیر از شما تو زندگیم یه عشق دیگه دارم و به اون هم خیلی وفادارم و شما یه جورایی عشق دوم منید، درست زمانی که همه چی داشت برای وصل من و عشقم جور میشد، سر و کله شما تو زندگیم پیدا شد! و همیشه میترسیدم بودنتون یه جورایی من رو از اون دلسرد کنه...
من از بچگی عاشقشم، خواهش میکنم نزارید به عشقم، که الان شرایط جور شده که دارم بهش میرسم، .نرسم...!
دیگه تحمل نکردم، میدونستم داره زهرا رو میگه. اشک تو چشمام حلقه زد. به زور صدام رو صاف کردم و گفتم :
- خواهشا دیگه هیچی نگید... هیچی
- اجازه بدید بیشتر توضیح بدم
- هیچی نگید...
بلند شدم و به سرعت سمت بیرون رفتم و وقتی رسیدم حیاط صدای گریههام بلند بلند شد. تمام بدنم میلرزید، احساس میکردم وزن سرم دو برابر شده بود، پاهام رمق دویدن نداشتن، توی راه، زهرا من رو دید و پرسید:
ریحانه چی شده؟!
ولی هیچی نگفتم بهش وفقط رفتم.
تو دلم فقط بهشون فحش میدادم...
با گریه رفتم خونه
رو تختم نشستم
گریهام بند نمیومد.
گریه از سادگی خودم،
گریه از اینکه گول ظاهرش رو خوردم،
پسره زشت و بد ترکیب...
صاف صاف نگاه کرد تو صورتم و گفت عشق دوممی!
منو بگو که فک میکردم، این خدا حالیشه...
اصلا حرف مینا راست بود، اینا فقط میخوان ازدواج کنن که به گناه نیوفتن...!
ولی...
اما این با همه فرق داشت.
زبونم اینها رو میگفت، ولی دلم داشت خاطرات مشهد و این مدت بسیج رو مرور میکرد و گریه میکردم...گریه میکردم.
چرا اینقدر احمق بودم؟
یعنی میدونست دوستش دارم و بازیم میداد...؟
◀️ ادامه دارد...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
Part04.mp3
7.48M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(1)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 4⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
29.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽نماهنگ جدید /رفیق شهیدم
کربلایی محمدرضا مهدوی
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
🌻 #نماز_حاجت_روز_پنجشنبه
🍃توصیه موکد #آیتالله_بهجت قدسسره به اطرافیان جهت خواندن این نماز
🔸️آیتالله بهجت اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز حاجت روز پنجشنبه توصیه میکردند و میفرمودند: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهای برای او میرسید».
⚘️پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود میشود؛ نزول باران را بخواهد بهیقین باران نازل میشود؛ همانا هیچچیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند.
این روایت، بر اهمیت این نماز، برای حاجت روایی تاکید دارد.
🔰شیوه خواندن نماز از کتاب جمالالاسبوع سیدبنطاووس:
👈چهار رکعت (دو نماز دورکعتی)
👈در رکعت اول بعد از حمد ۱۱ بار سورۀ توحید
👈در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱ بار سورۀ توحید
👈در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱ بار سورۀ توحید
👈در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱ بار سورۀ توحید
👈بعد از سلام نماز دوم ۵۱ بار سورۀ توحید
👈۵۱ بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
👈و سپس به سجده برود و ۱۰۰ بار «یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
📚برگرفته از کتاب بهجت الدعا، ص٣٨٠
💥با ارسال این مطلب برای اطرافیان و گروه هایی که عضو هستید، در ثواب نشر آن شریک باشید.
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
♨️اثرات صله رحم (ارتباط با خویشاوندان)
١- مال را رشد ميدهد.
٢- عمل ها را پاك ميكند.
٣- بلا را دفع ميكند.
٤- حساب را آسان ميكند.
٥- از گناهان حفظ ميكند.
٦- انسان رانزد اهل وعيال محبوب كند.
٧- دشمن را ذليل ميكند.
٨- خلق را نيكو كند.
٩- اجل را دور كند ،گاهي عمر
سه ساله را تا سي سال افزايش دهد.
١٠- براي هر قدم جهت صله رحم
چهل هزار حسنه نوشته شود.
📚 سراج الشيعة ص١٨
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم میخواست با امام زمان یک شب جمعه کربلا باشم
اللهم عجل لولیک الفرج آقا جانم امام زمانم
💐🦋🌺🍀
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اگر دوباره زنده شوم ❤️
بیان زیبا توسط آیت الله حق شناس در خصوص مکاشفه ی عالم بزرگوار آقا شیخ مرتضی آشتیانی اعلی الله مقامه.
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
هدایت شده از سلطان امام رضا(ع)💚
👆🌺اگر کسی از امری آگاهی ندارد و یا در پی پاسخ نتیجه و عاقبت امری میباشد، در یکی از شب دوشنبه یا #شب_پنجشنبه سوره زلزال را قبل از خوابیدن هفت بار بخواند و سپس بگوید:👆👆👆
در خواب به جواب مقتضی خواهد رسید و از نتیجه و عاقبت کار آگاه خواهد شد
✨چشمه رستگاری ص ۶۵
❣@soltan_imamreza
〇(سلطان امام رضا(ع⇧
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زیباترین عمامه بوسی
🔹زیباترین عمامه بوسی مربوط به جبهههای مقاومت و زمانی است که سردار سلیمانی عمامهی شهید مدافع حرم شیخ مصطفی خلیلی بلوطکی را میبوسد.
شهید #مصطفی_خلیلی_بلوطکی🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داستان نبش قبر شهید بهنام محمدی نوجوان ۱۳ ساله
🕊🕊🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
#توسل
#کرامات_شهدا
@hasbiallah2 👈آیدی خادم شهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
با عرض سلام و خسته نباشید به خادمین کانال متوسلین به شهدا و سایر عزیزان
با وجود اینکه شهدا رو خیلی دوست داشتم ولی به راهیان نور خیلی معتقد نبودم منظورم اینه میگفتم یه مشت استخوان که پوسیده شدن و ...
هر چی از بسیج شهرمون زنگ میزدن و میگفتن داریم میریم راهیان نور شما هم بیاید بریم نمیرفتم و هرسال میرفتم زیارت امام رضا
تا اینکه یک روز زنگ زدن و گفتن داریم میریم کردستان دوست داشتی بیا من هم ثبت نام کردم دو سه روزی به رفتنمون مونده بود
یکروز برادرم که تازه نامزد شده بود اومد خونه دیدم خیلی خیلی ناراحته ازش علت رو پرسیدم و خیلی طفره رفت ولی من ول کن نبودم تا اینکه گفت هپاتیت ب گرفته
نمیدونم چرا دلم هری ریخت ولی چیزی نگفتم
تااینکه سفرمون شروع شد و رفتیم به کردستان به محض اینکه وارد شهر شدیم دیدم روی بنرهای خیلی بزرگ زرد رنگ از هپاتیت ب نوشتن من که هیچ اطلاعی از این بیماری نداشتم یاد برادرم افتادم و از بغل دستیم پرسیدم شما میدونی هپاتیت ب چی هست گفت یه چی مثل ایدز این رو که گفت تمام تن و بدنم لرزید و همه غصه های عالم وارد قلبم شد .
داخل اتوبوس دور از چشم اطرافیان گریه میکردم و هزار تا فکر ناجور که اگه اینطور باشه باید برادرم از همسرش جدا بشه و ...و ...
خلاصه به خوابگاه رسیدیم و یکی دو روزی بودیم روز سوم ما رو بردن جایی که آب زیادی داشت و میگفتن می تونید با قایق برید برای گردش
همینکه اومدم با دوستام برم برای خرید بلیط یکدفعه صدایی خوش زیارت عاشورا به گوشم رسید به دوستم گفتم بیا بریم زیارت عاشورا بخونیم اون گفت به نظرت بریم بگردیم یا بریم زیارت نامه بخونیم منظورش این بود زیارت رو میشه روزهای دیگه یا ساعات دیگه خوند ولی گردش رو
نمیدونم چه حکمتی بود دلم راضی به رفتن نبود سریع عقب گرد کردم و رفتم سمت مکانی که زیارت عاشورا می خوندن یکدفعه چشمم به دوتا قبر افتاد تا اون موقع نمی دونستم شهید گمنام یعنی چی و به چه علت به شهدا میگن گمنام
رفتم سر قبرشون یکدفعه دلم شکست و سرم رو گذاشتم رو قبر شهید گمنامی که از نظر سن از دیگری کوچک تر بود و گریه کردم یاد بیماری برادرم افتادم و از ته دل برای سلامتیش دعا کردم و با شهید درد و دل کردم و ازش خواستم تا برادرم رو شفا بده باور نمیکردم شهدا حاجتم رو بدن و یا ...
فقط با شهید عهد کردم اگه برادرم شفا بدی هر سال برات ختم قرآن میکنم
همه اتوبوس ها رفته و بچهها ی همه ماشین ها سوار شده بودن ولی من همچنان گریه می کردم با حالی عجیب و خوش از شهدا خداحافظی کردم و ...
بعد برگشتن به شهرمون سراغ برادرم رفتم و از نتیجه آزمایش و پزشک رفتنش پرسیدم گفت دو سه روز دیگه باید دوباره بره و آزمایش تکرار بشه قبلش دوبارآزمایش داده بود و نتیجه همون بود
گفتم به خدا توکل کن ان شاالله دست خالی بر نمیگردی و خندید و گفت دیگه باید برای درمان برم البته اگه درمانی داشته باشه چون اون هم مثل من از این بیماری چیزی نمی دونست
خلاصه بعد چند روز رفت دکتر و تا عصر خبری ازش نشد دلم مثل سیر و سرکه می جوشید تا اینکه حوالی شب پیداش شد بجز من تو خونه کسی از بیماریش خبر نداشت خیلی عذاب کشیدم تا برگرده بلاخره ساعت ۹ شب رسید و من بدو رفتم طرفش و اولین چیزی که ازش پرسیدم در رابطه با بیماریش بود خندید و با صدای بلندگفت نبود هيچی نبود دکترباورش نمیشد میگفت چیکارکردی انگار معجزه شده انگار نه انگار تو بیماری داشتی باورم نمیشد مطمئن بودم این چیزی جز عنایت اون شهید عزیز نمیتونه باشه و برادرم خداروشکر با عنایت شهید ۱۷ ساله عزیزی که گمنام بود شفا پیدا کرد و بحمدالله ازدواج کرد و الان ثمره ازدواجش سه فرزند هست ان شاالله بحق حضرت زهرا تمامی بیماران لباس عافیت بپوشن و شهدا دستگیر تک تکمون در دنیا و عقبی باشن
🌷🌷🌷🌷🌷