410475_465.mp3
1.82M
💚دعای عهد
🔸️با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿🌻
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
💚سلام به چهارده معصوم(ع):💚
🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ
🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی
🌷⃟ *صلي اَللَّهِ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صلي الله عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ
🌷⃟ *صَلي اَللَّهِ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيُّ بْنُ جَعْفَرٍ
🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي
🌷⃟ *صَلِي اَللَّهِ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ
🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري
🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌻💐🌻💐🌻💐🌻
🌹⚪🌹⚪🌹⚪🌹
سلام میفرستیم به ساحت قدسی قطب عالم امکان، حضرت صاحب الزمان (عجل الله)
✨السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اَباصالحَ المَهدی یا خَلیفةَالرَّحمنُ و یا شَریکَ الْقُرآن اَیُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان
🌹⚪🌹⚪🌹⚪🌹
صلوات خاصه ی حضرت زهرا (سلام الله علیها)💚
🌻اللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ🌻
🌸🌺🌸🌺🌺🌸🌺🌸
💐اللهم الرزقنا زیارة کربلا🤲
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🍀
🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
اللهم الرزقنازیارة علی ابن موسی
💠السلام علیک یاامام الرئوف💠
ﺍﻟﻠَّﻬُﻢَّ ﺻَﻞِّ ﻋَﻠَﻰ ﻋَﻠِﻲِّ ﺑْﻦِ ﻣُﻮﺳَﻰ ﺍﻟﺮِّﺿَﺎ ﺍﻟْﻤُﺮْﺗَﻀَﻰ ﺍﻟْﺈِﻣَﺎﻡِ ﺍﻟﺘَّﻘِﻲِّ ﺍﻟﻨَّﻘِﻲِّ ﻭَ ﺣُﺠَّﺘِﻚَ ﻋَﻠَﻰ ﻣَﻦْ ﻓَﻮْﻕَ ﺍﻟْﺄَﺭْﺽِ ﻭَ ﻣَﻦْ ﺗَﺤْﺖَ ﺍﻟﺜَّﺮَﻯ ﺍﻟﺼِّﺪِّﻳﻖِ ﺍﻟﺸَّﻬِﻴﺪِ ﺻَﻠَﺎﺓً ﻛَﺜِﻴﺮَﺓً ﺗَﺎﻣَّﺔً ﺯَﺍﻛِﻴَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺻِﻠَﺔً ﻣُﺘَﻮَﺍﺗِﺮَﺓً ﻣُﺘَﺮَﺍﺩِﻓَﺔً ﻛَﺄَﻓْﻀَﻞِ ﻣَﺎ ﺻَﻠَّﻴْﺖَ ﻋَﻠَﻰ ﺃَﺣَﺪٍ ﻣِﻦْ ﺃَﻭْﻟِﻴَﺎﺋِﻚَ
🔷دعای سلامتی اقا امام زمان🔷
اللهم الرزقنا زیارة سامرا🌺اللهمّ کُنْ لِولِّیکَ الحُجّةِابنِ الحَسن، صَلواتُک عَلیهِ وَعَلی ابائِه،فِی هذِهِ السّاعَةِ وفِی کُلّ ساعَه، ولیّاًًوحافظاً، وقائداًوناصراً، ودلیلاًو عینا، حتّی تُسکِنه ارضَکَ طَوعاً، وَتُمَتِعَه فِیها طَویلا......🌺
💎💎💎💎💎💎💎💎
اللهم الرزقنا زیارة نجف سُبحانَ الله يا فارِجَ الهَمّ وَ يا کاشِفَ الغَمّ فَرِّج هَـمّی وَ يَسّر اَمری وَ ارحِم ضَعفی وَ قِلَـّةَ حيلَتی وَ ارزُقنی حَيثَ لا اَحتَسِب يارَبَّ العالَمين
🔽💎دعای غریق💎🔽
دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان:
🔸یا اَللَّهُ یا رَحْمنُ 🔷یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب🔷ِثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک🔸
🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴🌴
دعایی که عصرعاشورا،امام حسین علیه السلام به فرزندشان امام سجاد علیه السلام تعلیم دادند:
بِحَقِ یس وَ الْقُرْآنِ الْحَکِیمِ وَ بِحَقِ طه وَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ یَا مَنْ یَقْدِرُ عَلَى حَوَائِجِ السَّائِلِینَ یَا مَنْ یَعْلَمُ مَا فِی الضَّمِیرِ یَا مُنَفِّسُ عَنِ الْمَکْرُوبِینَ یَا مُفَرِّجُ عَنِ الْمَغْمُومِینَ یَا رَاحِمَ الشَّیْخِ الْکَبِیر یَا رَازِقَ الطِّفْلِ الصَّغِیرِ یَا مَنْ لَا یَحْتَاجُ إِلَى التَّفْسِیرِ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد.
✨✨✨✨✨✨
دعای نورالنور را کفعمی در کتاب "المصباح" از مولایمان امام زمان نقل کرده است. در روایت است که هرکس این دعا را همیشه بخواند با امام زمان محشور خواهد شد:
«يا نُورَ النُّورِ، يا مُدَبِّرَ الْاُمُورِ، يا باعِثَ مَنْ فِي الْقُبُورِ، صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ، وَاجْعَلْ لي وَلِشيعَتي مِنَ الضّيقِ فَرَجاً، وَمِنَ الْهَمِّ مَخْرَجاً، وَأَوْسِعْ لَنَا الْمَنْهَجَ، وَأَطْلِقْ لَنا مِنْ عِنْدِكَ ما يُفَرِّجُ، وَافْعَلْ بِنا ما أَنْتَ أَهْلُهُ يا كَريمُ.»
📚 المصباح ص۴۰۷؛ منتخب الاثر ص۵۲۱
💧💧💧💧💧💧💧💧
دعای برکت روزامام صادق(علیه السلام):وقتى صبح دمید بگو:
💥(الحَمدُللّه فالِقِ الإِصباحِ، سُبحانَ رَبِّ المَساءِ وَالصَّباحِ💥اللّهُمَّ صَبِّح آل مُحَمَّدٍ بِبَرَکَةٍ وعافِیَةٍ، وسُرورٍ وقُرَّةِ عَینٍ💥اللّهُمَّ إنَّکَ تُنَزِّلُ بِاللَّیل وَالنَّهارِ ما تَشاءُ، فَأَنزِل عَلَیِّ و عَلى أهلِ بَیتی مِن بَرَکَةالسَّماواتِ وَالأَرض ِرِزقا حَلالاً طَیِّبا واسِعا تُغنینی بِهِ عَن جَمیعِ خَلقِک)
َچهارده صلوات با وعجل فرجهم
💐 هدیه به روح ائمه معصومین
💐،امام وشهدا وصلحا
💐وشادی روح همه اموات
💐خصوصا اموات دوستان فرستاده شود
🌹🌼🌹🌹🌼🌹🌹🌼🌹
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🌼🌹🌹🌼🌹🌹🌼🌹
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃
❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣
6️⃣ ششمین چله ی کانال متوسلین به شهدا
💫 امروز " دوشنبه 7 آذر ماه "
📌روز " سی و ششم " چله صلوات و زیارت عاشورا《هدیه به چهارده معصوم(ع) و شهید امروز》
🌻شهید والامقام
"حمید باکری"🌷🌷🌷
معرف: ناشناس🌺
🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهید جاویدالاثر حمید باکری🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت: ۱۳۳۴/۹/۱
محل ولادت: ارومیه
تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۱۲/۶
محل شهادت: عملیات خیبر _جزایر مجنون
معاون لشکر ۳۱ عاشورا
مزار: بی نشان
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊🥀🌹🥀🕊🌷
🔰زندگینامه شهید حمید باکری
🔹🕊🔸🕊🔹
🌷شهید حمید باکری در آذر سال 1334 در شهرستان ارومیه چشم به جهان گشود. در سنین کودکی مادرش را از دست داد و دوران دبستان و سیکل و اول دبیرستان را در کارخانه قند ارومیه و بقیه تحصیلاتش را در دبیرستان فردوسی ارومیه به پایان رساند.
به علت شهادت برادر بزرگش علی که به دست رژیم خونخوار شاهنشاهی انجامشده بود با مسائل سیاسی و فساد دستگاه آشنا شد. بعد از پایان دوران خدمت سربازی در شهر تبریز با برادرش مهدی فعالیت مؤثر خود را علیه رژیم آغاز کرد و خودسازی و تزکیه نفس شهید نیز بیشتر از این دوران به بعد بوده است.
در سال 1355 ظاهراً بهعنوان تحصیل به خارج از کشور سفر میکند، ابتدا به ترکیه و از ترکیه جهت گذراندن دوره چریکی عازم سوریه میشود و بعد به آلمان رفته و در دانشگاه اسمنویسی کرده و فقط یک هفته در کلاس درس حاضر میشود و با هجرت امام «مدظلهالعالی» عازم پاریس میشود و از آنجا همجهت آوردن اسلحه به سوریه میرود و با پیروزی انقلاب اسلامی به ایران مراجعت، جهت پاسداری از دستاوردهای انقلاب اسلامی در مراکز نظامی مشغول فعالیت میشود و با تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در سال 57 به عضویت سپاه درآمده و بهعنوان فرمانده عملیات با عناصر دستنشانده امپریالیسم شرق و غرب که در گروهکها و احزابی که بلافاصله بعد از پیروزی انقلاب شروع به فعالیت کرده بودند به مبارزه میپردازد.
در عملیات پاکسازی منطقه سرو و آزادسازی مهاباد، پیرانشهر و بانه نقش مهم و اساسی داشته و در آزادسازی سنندج با همکاری فرمانده عملیاتی منطقه با استفاده از طرحهای چریکی کمر ضدانقلاب وابسته و ملحد را در منطقه شکسته و باعث گردید که سنندج پس از مدتها آزاد گردد.
شهید بافرمان امام مبنی بر تشکیل ارتش بیستمیلیونی مسئول تشکیل و سازماندهی بسیج ارومیه شد و در این مورد نقش فعالانه و مؤثری ایفا نمود. همیشه از بسیجیها و از قدرت الهی سخن میگفت.
با شروع جنگ تحمیلی جهت مبارزه با بعثیان کافر به جبهه آبادان شتافت و دو ماه بعد مراجعت نمود. مدتی در شهرداری بهصورت افتخاری در سمت مسئول بازرسی مشغول خدمت گردید و چون کار اداری نتوانست روح بزرگ او را آرام کند مجدداً عازم جبهه آبادان شد و فرماندهی خط مقدم ایستگاه 7 آبادان را به عهده گرفته و به سازماندهی نیروهای مردمی پرداخت.
وی در زمره خاطراتش که از بسیجیها صحبت میکرد میگفت که دو سه تا نوجوان بودند هرقدر اصرار کردیم که پشت جبهه کار کنند قبول نکردند و شروع کردند به گریه کردن که باید ما در خط مقدم باشیم و میگفت: اینها به انسان نیرو میدهند و باعث تقویت ایمان در آدمی میشوند. بعد از بازگشت مرتب از مزایای جنگ که بقول امام این جنگ یک نعمت است که فرزندان این مملکت را الهی کرده و را از زندگی دنیایی به معنویت کشانده است. حمید برای مدتی از سوی جهاد سازندگی مسئولیت پاکسازی مناطق آزادشده کردنشین در منطقه سرو را عهدهدار گردید که در آن شرایط کمتر کسی میتوانست چنان مسئولیتی را بپذیرد.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
سپس بهعنوان مسئول کمیته برنامهریزی جهاد استان تعیین شد و چون درهرحال جنگ را مسئله اصلی میدانست و میاندیشید که در جبهه مفیدتر است حضور دائمیاش را در جبهههای نبرد با صدام متجاوز از عملیات فتحالمبین شروع نمود، در عملیات بیتالمقدس فرمانده گردان تیپ نجف اشرف بود و با تلاشی که نمود نقش مؤثری در گشودن دژهای مستحکم صدامیان در ورود به خرمشهر را داشت و بالاخره با لشکر اسلام پیروزمندانه وارد خرمشهر شد و بعد از عملیات رمضان برای فعالیت دائمی در سپاه پاسداران مصمم گردید.
در عملیات موفقیتآمیز «مسلم بن عقیل» بهعنوان مسئول خط تیپ عاشورا استقامتش در ارتفاعات سومار یادآور صبوری و شجاعت یاران امام حسین (ع) بود که چندین بار خودش در جنگ تنبهتن و پرتاب نارنجک دستی به صدامیان شرکت نمود و از ناحیه دست مجروح شد و برحسب شایستگی که کسب نمود از طرف فرماندهی کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بهعنوان فرمانده تیپ حضرت ابوالفضل (ع) منصوب گردید.
بعد از عملیات والفجر مقدماتی بهعنوان معاون لشکر 31 عاشورا راه مولایش حسین بن علی (ع) را ادامه داد استقامت و تدابیرش در مقابل صدامیان همیشه برای یارانش الگو بود شرکت در عملیاتهای والفجر 1 و 2 و 4 از افتخاراتش بود که همیشه دوش بدوش برادران رزمنده بسیجیاش در خطوط اول حمله شرکت داشت و با خونسردی زیادی که داشت همیشه فرماندهان زیردستش را به استقامت و تحمل شداید صحنههای نبرد ترغیب مینمود و به یاد میداد که چگونه با دستخالی از امکانات مادی در مقابل دشمن که سراپا پوشیده از زره و پیشرفتهترین امکانات جنگی عصر حاضر هست فقط با اتکا به ایمان و روش حسینی باید جنگید.
✨ادامه👇
در والفجر یک از ناحیه پا و پشت زخمی و بستری گشت که پایش را از ناحیه زانو عمل جراحی کردند. اطرافیانش متوجه بودند که از درد پا در رنج است ولی هیچوقت این را به زبان نیاورد و بالاخره در عملیات فاتحانه خیبر با اولین گروه پیشتاز که قبل از شروع عملیات بایستی مخفیانه در عمق دشمن پیاده میشدند و مراکز حساس نظامی را به تصرف درمیآوردند و کنترل منطقه را در دست میداشتند عازم گردید و در ساعت 11 شب چهارشنبه 3 اسفند 62 شروع عملیات خیبر بود که با بیسیم خبر تصرف پل مجنون (که به افتخارش پل حمید نامیده شد) در عمق 60 کیلومتری عراق را اطلاع داد. پلی که با تصرف کردن آن دشمن متجاوز قادر نشد نیروهای موجود در جزایر را فراری دهد و یا نیروی کمکی برای بفرستد درنتیجه تمام نیروهایش در جزایر کشته یا اسیر شدند و این عمل قهرمانانه فرمانده و بسیجیهای شجاعش ضمانتی در موفقیت این قسمت از عملیات بود و عاقبت با دو روز جنگ شجاعانه در مقابل انبوه نیروهای زرهی دشمن فقط با نارنجک و آرپیجی و کلاش ولی با قلبی پر از ایمان و عشق به شهادت خودش و یارانش در حفظ آن پل مهم جنگیدند و در هم آنجا به لقاءالله پیوسته و به آرزوی دیرینهاش دیدار سرور شهیدان امام حسین (ع) نائل آمد.
بهجاست یاد شود از یار باوفایش شهید مرتضی یاغچیان معاون دیگر لشکر عاشورا که ادامهدهنده راه حمید بود و بعد از شهادت حمید سنگر او را پر کرد و عاقبت او هم بعد از دو روز مقاومت در سنگر حمید به شهادت رسید. روحش شاد و یادش گرامی باد او هم از رزمندگان امام حسین (ع) بارها در عملیات زخمی شده و رشادتها نشان داده بود و شاید به خاطر علاقه زیادی که این دو برادر به هم داشتند و پشتیبان هم درصحنههای نبرد بودند در یک سنگر به شهادت رسیدند و یادآور شجاعت و شهامت و استقامت حسین گونه درصحنههای نبرد حق علیه باطل شدند.
شهید حمید باکری در این چند سال اخیر لحظهای آرامش نداشت دائماً در تلاش بود و چنانچه در وصیتنامهاش هم قید کرده معتقد به کسب روزی از راه ساده نبود، از نمونه بارز یک انسان متقی بود و صفاتی که در اول سوره مبارکه بقره و نیز حضرت علی (ع) در خطبه همام در مورد متقین فرمودهاند در او عینیت مییافت. گفتارشان از روی راستی، پوشاکشان میانهروی، رفتارشان به فروتنی، ازآنچه خداوند برایشان روا نداشته چشم پوشیدهاند و به علمی که آنان را سود رساند گوش فراداشتهاند، دلهایشان اندوهناک است و آزارشان ایمن و بدنهایشان لاغر و خواستنی است و نفسهایشان باعفت و پاکیزگی است.
وی به مسئله ولایت یقین داشت و معتقد بود که فقط با این طریق میتوان انسان شد و لا غیرانسانی خالص بود بهراستیکه شیعه علی (ع) بود، در همه حال خدا را میدید و رضایت او را در نظر داشت و از من شیطانی فرار میکرد. ظواهر دنیا در نظر او خیلی کمارزش مینمود و از وابستگیهای شرکآلود بهشدت وحشت داشت و فرار میکرد، اهل عمل بود نه اهل حرف و بالاخره تمام حرفهایش را در شهادتش گفت و دعای همیشگی او در نماز که با التماس از خدا میخواست(اللهم ارزقنا توفیق الشهاده فی سبیلک) در ششم اسفندماه سال 62 مستجاب شد و مختصر شرحی که گذشت دوران طی شده شهید در این دنیا بود. اگر بخواهیم حق مطلب را ادا کنیم و از رشادتها و اخلاصها، عظمت روح، صبر، استقامت و آنچه بود سخن بگوییم زبان ما قاصر و قلم ناتوان خواهد بود.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🌿🌹🌿🌹🌿🌹🌿
🔴سطرهای ناخوانده از زندگی شهید حمید باکری به روایت همسر
[🌺🕊🌤]
🔻ماجرای ازدواج شهید حمید باکری
💐در سال 58 ما با هم ازدواج كرديم. خودمان تصميم گرفتيم هديه قبول نكنيم و وسايل مورد نياز را با فكر و سليقه خودمان تهيه كنيم.
وسايل اوليه كه تهيه كرديم عبارت بود دو عدد موكت و پرده، چراغ مطالعه و ساعت و راديو ضبط و كمد كتابخانه و بعضي وسايل ضروري ديگر در حد واجبات.
در يك اطاق منزل عمه اش ساكن شديم. شناخت اوليه من در رابطه با حميد به خاطر دوستي خانوادگي در اين حد بود كه او را جواني باتقوي و درصدد تزكيه نفس مي دانستم و در صحبت هايي كه قبل از ازدواج هر دو قبول كرده بويم این بود كه زير سايه اسلام و با دستورات قرآن و روايت و احاديث زندگي كنيم و اين خط كشي بود كه به موقع هر دو تسليم آن بوديم، اما با گذشت زمان شناختي كه نسبت به او پيدا كردم او را مصداق خطبه همان مولا يافتم.
گفتارشان از روي راستي بود، پوشاكشان ميانه روي، رفتارشان به فروتني، از آن چه خداوند برايشان روا نداشته چشم پوشيده اند، دل هايشان اندوهناك، بدن هايشان لاغر، خواستني هاشان اندك است و نفس هايشان عفت و پاكيزگي است.
و اما برخورد حميد با من به عنوان يك زن نشان مي داد چقدر آزاد و خوب فكر مي كند و با اولين برخوردش به من فهماند از من چه مي خواهد.
او وقتي ديد من لباس هاي زيادي دارم تعجب كرد. گفت شما از همه اين لباس ها استفاده مي كنيد. گفتم خوب معلوم است. هر لباسي جاي خود را دارد بالاخره تنوع هم لازم است. گفت خودت را با اينها مشغول نكن. دو دست لباس براي خودت نگهدار بقيه را به زلزله زدگان بده و به حق به من فهماند كه من در خانه عروسك نمي خواهم بلكه يك همراه و يك همفكر و يك دوست می خواهم که من گاهي با او شوخي مي كردم و می گفتم: تو يك چريك مي خواهي.
🔻می گفت: با رعايت مسائل شرعي مي توني كار كني
با توجه به اين كه تحصيلات دانشگاهي من يك رشته فني مردانه اي بود خيلي راحت گفت: «با رعايت مسائل شرعي مي توني كار كني». مدتي در جهاد اروميه در بخش آبرساني كار كردم و تمام همكارانم مرد بودند يك بار به حميد گفتم: «براي من كاري نيست و من معمولا بي كار هستم». با تعجب نگاه كرد و گفت: چه عجب در اين مملكت مشكل اساسي آب است و تحصيلات تو هم در اين رابطه است. فكر كن، طرحي بده، هميشه بايد منتظر بود ديگران بگويند و ما عمل كنيم. با تشكيل بسيج كه ايشان مسؤول بسيج شدند من هم در بخش خواهران بسيج، مشغول كار شدم. ايشان خيلي جدي از بخش خواهران حمايت مي كردند و سعي در آموزش نظامي خواهران و سازماندهي آنها داشتند و سعي مي كردند تمام كارهاي خواهران به نحو احسن پيش برود.
حميد با رفتارش به من نشان داد كه هر گاه به وظايف مسلمان بودن عمل كنم و از گناه پرهيز كنم علاقه اش به من زياد است. او با محبتش ارزشها را به من نشان مي داد و مي خواست دنبال آنها بروم. اگر احساس مي كرد، مي خواهم از شخص ثالثي صحبت كنم فورا وسط حرفم مي دويد كه اگر به درد من و تو مي خورد بگو وگرنه از اين حرف بگذر و به خاطر اين هيچوقت در منزل ما غيبت گفته نمي شد.
در رابطه با مسائل مادي معمولا هيچ اظهارنظري نمي كرد و تأكيد مي كرد و مي گفت: هر وقت چيزي مي خواهي بخري براي اينكه آلوده مصرف نشوي، يك لحظه فكر كن. ببين اگر بايد بخري و كارت لنگ مي شود بخر وگرنه سراغش نرو. يادم نمي آيد من و حميد راجع به مسائل مادي صحبت كرده باشيم، صحبت هاي ما گاهي اوقات فقط در ليست خريدي كه من به دستش مي دادم خلاصه مي شد و ديگر هيچ.
از اول چون آدم منظمي بود در نظافت منزل و پختن غذا و شستن ظرفها به من كمك مي كرد. گاهي كه زودتر از من به منزل مي رسيد غذا مي پخت و بالاخره سعي مي كرد كاري را حتما انجام بدهد. لباسهاي زيرش را خودش مي شست و اگر احيانا بعضي وقتها عجله داشت احتمالا چند بار از من عذرخواهي مي كرد كه بايد لباسهايش را بشويم.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔻می گفت: «خيلي راحت اظهار نظر نكن، اين انسان موجود پيچيده است»
در رابطه با انسان ها مي گفت: «خيلي راحت اظهار نظر نكن، اين انسان موجود پيچيده است». يك زمان طلحه و زيبر بعد از يك عمر [جهاد] براي اسلام، رودروي اسلام و ولايت مي ايستند و يك وقتي حر در يك لحظه از بي نهايت منفي به بي نهايت مثبت مي رود. فقط خداوند غفار است كه مي تواند حسابرسي كند. مي گفت كه نبايد مردم را به گناه، غيبت و تهمت بيندازيم، اگر باعث اين عمل خودمان باشيم، گناهش به گردنمان است. يادم مي ايد عكس يكي دو تا از مبارزان سياسي را من به ديوار زده بودم آنها را از روي ديوار برداشت، وقتي اعتراض كردم گفت:
«اگر كسي اين عكسها را ببيند، تصوري خواهد داشت و اگر او اشتباه كند گناهش به گردن ماست يا بايد عكس همه انسان هاي بزرگي را كه در ما مؤثر بودند به ديوار بزنيم يا هيچكدام.
✨ادامه👇
كه البته قسم اول امكانش نيست پس فقط قرار شد عكس امام در خانه مان باشد ولي يك بار كه از آبادان مي آمد عکی خيلي از آنها مثل شهيد بهشتي، شهيد مطهري، شهيد باهنر، شهيد رجائي، عكس آقاي خامنه اي در لباس نظامي و ... خريده بود و روي آلبوم عكس خانوادگي مان قرار داد.
براي كنترل نفس مي گفت: به خواهشهاي نفس خود توجه نكن. اگر صرفا دلت چيزي را خواست آن را انجام نده و اگر به چيزي علاقمند بودي همان را در راه خدا ببخش.
نفست در اختيار تو باشد نه تو در اختيار نفس، چون خواسته هاي نفساني يكي دو تا نيست، هر چه به نفس بله بگويي، باز هم چیزهای بیشتری می خواهد و آن گاه مي بيني همه زندگيت را به بازي فروخته اي.
🔻بعد از نماز بر سر سجاده می نشست و کارهایش را ارزیابی می کرد:
عادتي كه داشت بعد از نماز مدتي سرسجاده مي نشست كه از او سؤال كردم چه كار مي كني گفت: «فكر به آنچه انجام داده ام و آنچه مي خواهم انجام بدهم. در ضمن كارهايم را نيز ارزيابي مي كنم.»
بعد از فوت پدرش نسبت به سرپرستي خواهر و برادرهايش احساس وظيفه مي كرد و مي گفت: اين به عهده ماست و جزو وظايف شرعي تا از اينها حمايت و سرپرستي كنيم. با مشورت با آقامهدي، براي زندگي كردن نزد مادر و خواهر و برادرهاي حميد رفتيم.
با شروع جنگ تحميلي حميد در همان دي ماه 59 به جبهه آبادان رفت و مدتي آنجا بود تا اواخر سال 59 به اروميه برگشت و براي كار به شهرداري اروميه رفت. اوايل سال 60 اولين فرزندمان به دنيا آمد و بلافاصله باز خرداد همان سال با نيروي بسيجي كه خودش جمع كرد دوباره به آبادان رفت.
بعد از برگشت از آبادان براي استخدام در اموزش و پرورش امتحان مي گرفتند، من به حميد گفتم اسم مرا نوشت و روز امتحان در خانه ماند و از احسان مواظبت كرد. وقتي بعد از امتحان برگشتم گفت: مي خواهم با تو صحبت كنم. بعد ادامه داد: كه اگر اين صحبتهايي كه الان مي خواهم بگويم قبلا مي گفتم، تو فكر مي كردي من راضي نيستم که تو كار كني و عقيده ام را به تو تحميل مي كنم. وظيفه اصلي يك زن مادري اوست. و بقيه كارهاي اجتماعي مستحبي است. تربيت اين بچه به عهده توست و در آخرت هم با همين بازخواست مي شوي. پس بهتر است درست فكر كني و درست تصميم بگيري و من هم قبول كردم و حتي تا دو سال بعد از شهادت فقط به خاطر بچه ها بيرون کار نكردم.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
بعد از شهرداري به جهاد اروميه رفت و يك گروه شهيد با جواد سبزي و شهيد فريدون كشتگر تشكيل دادند و كارهايشان بيشتر در رابطه با جنگ مثل راهسازي بود، اسفند سال 60 به اتفاق بعضي دوستان به اهواز رفتيم و او درعمليات فتح المبين شركت كرد. در جبهه رقابيه بودند، شب عمليات تا صبح در اهواز، صدای توپخانه به گوش مي رسيد و فردا خبر آوردند كه محلي كه حميد است در محاصره است. خوشبختانه با پيروزي سپاه اسلام اين عمليات به پايان رسيد و حميد بعد از عمليات در حالي كه سر تا پاي خاكي بود به منزل آمد. در ضمن حامل خبر شهادت چند نفر از همرزمان از جمله شهيد سعيد طليسچي بود. به من گفت: سعيد شهيد شد تا من شروع كردم به گريه كردن، گفت: «كه تو براي عاقبت بخيري سعيد گريه مي كني، او رستگار شد».
اخلاق خوبي حميد داشت سعي مي كرد با ارتباط با دوستان صادق و تذكر به موقع به آنها كمك كند تا مبادا از خط راستين انقلاب جدا شوند و يك سفري كه به اروميه داشتيم و ايشان براي ديدن دوستان رفته بود. شب موقع برگشتن ديدم خيلي ناراحت و افسرده است.
گفتم: علت ناراحتي شما چيست؟
گفت: براي بچه ها، هروقت برمي گردم مي بينم اينجا كسي نيست كمكشان كند. وقتي در تضاد گير مي كنند از راه اصلي منحرف مي شوند، ناراحت می شوم. يكي از بچه ها خوي كه وارد بازار شده است امشب مرتب براي من از معاملاتش گفت و من براي او خيلي ناراحت شدم.
بعد از مدت كوتاهي حميد براي ادامه عمليات كه همان عمليات بيت المقدس بود، به اهواز رفت. بعد از چند روز به علت زخمي شدن آقا مهدي، من و احسان و خواهرهاي حميد و همسر شهيد آقا مهدي به آنها ملحق شديم.
تا وقتي ما در اهواز بوديم، حميد يكي دو بار به منزل سر زد. هواي اهواز خيلي گرم بود. يكباره در مرحله سوم عمليات باران شديدي مي آمد و هوا خنك شد. حميد اين را از امدادهاي غيبي مي دانست.
مي گفت هواي گرم خيلي بچه ها را اذيت مي كرد تا اينكه با باران، هوا خنك شد و نسيم خنكي جبهه را فرا گرفت كه همراه با بوي خوشي بود. حميد مي گفت: من خودم مخصوصا چند بار نفس عميق كشيدم تا بوي خوش را كاملا حس كنم.
خوشبختانه با پيروزي و مصداقه آيه شريفه «إذا جاء نصرا... » وارد خرمشهر شدند. حميد با لذتي به من گفت: من تاريخ اسلام را امروز به عينيت ديدم. من حبيب بن مظاهر، قاسم و علي اكبر، همه اينها را در جبهه ديدم و تاريخ دوباره تكرار شد.
✨ادامه👇
🔻 روزي كه لباس سپاه را گرفته بود، مانند بچه اي آن را فورا پوشيد
بعد از فتح خرمشهر حميد با يك ماشين غنيمتي عراقي به منزل آمد كه به اتفاق آقامهدي همه شان به قم رفتيم در دعاي كميل حرم شركت كرديم و صبح در دعاي ندبه بهشت زهرا بوديم و بعد به اروميه برگشتيم تا اينكه بعد از يك ماه دوباره همه با هم به اهواز رفتيم و حميد در عمليات بستان شركت كرد. بعد ازعمليات حميد ديد عملا فقط در رابطه با جنگ كار مي كند، چون معتقد بود به فرمايش امام هر كس كاري از دستش برمي آيد كه در جنگ انجام بدهد، واجب است. به خاطر همين تصميم گرفت دوباره وارد سپاه شود. در شهريور سال 61 وارد سپاه شد. روزي كه يونيفرم سپاه را گرفته بود، مانند بچه اي آن را فورا پوشيد و از آن به بعد ديگر هميشه در جبهه بود و هيچ وقت آرامش و استراحتي نداشت و ما هم به چشمهاي قرمز و خسته و كم خواب حميد عادت كرده بوديم.
🔻 از اهواز به غرب رفت و سپس عمليات سومار آغاز شد که در نامه اي برايم نوشت:
«راستي دلم خيلي براي تو و احسان تنگ شده در ضمن علاقه زيادي براي ديدار ساير فاميل نيز دارم به هر حال هر چه رضايت الهي باشد چون آن چه الان مسلم است بر گردنمان تكليف الهي بسيار مهمي قرار گرفته و ملزم به اجراي تكليف هستيم، راستي بي سابقه است وضعيتي كه در جنگ پيش آمده آنقدر نيرو سرازير شده كه مسؤولين تيپها قادر به جذب نيستند و واقعا قدرت فتوي مجتهد و ولي امر را اين سان مي بينيد.»
در اين عمليات از ناحيه دست زخمي شده و مسؤول خط بود. ظاهرا در سنگرشان سيل هم آمده بود. خودش تعريف مي كرد «مدت زيادي حمام نكرده بودم. بچه ها دلشان به حال من مي سوخت تا اينكه مهدي يك بار آمد به مدت نيم ساعت من توانستم در رودخانه خودم را بشويم.» اين وضعيت را كسي تعريف مي كرد كه فوق العاده تميز و اهل نظافت بود و اين براي او امتحان بوده است. يك بار لوله فاضلاب ظرفشويي گرفته بود. به حميد گفتم تا آن را تميز كند. كلي غر زد و حالش بد شده بود و به هم مي خورد، در صورتي كه فاضلاب ظرفشويي غير از چربي و آشغال غذا چيزي نبود، ولي براي كنترل نفس خود همين آدم توالت و دستشوئي هاي عمومي را تميز مي كرد تا من را براي خدا بشكند تا (لا) نباشد (ا...) ثابت نمي شود.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔻قول داد تا خانه و زندگی خود را به دزفول ببریم
بعد از عمليات سومار چند روزي به اروميه آمد و قول داد در دزفول منزلي اجاره كند و ما را نيز نزد خودش ببرد. چون ديگر به اين نتيجه رسيديم كه جنگ به اين زوديها تمام نمي شود و ايشان هم از جبهه برنخواهند گشت. در نتيجه به قول خودش كه زيادي هم عمل كرده بود پس عقل حكم مي كرد كه خانواده حتي براي مدت كم با هم زندگي كند. در نامه اي هم نوشت: «البته تازه به دزفول آمده ام انشاءا... برگردد و منزل پيدا كنم انشاءا... كه شما هم بياييد. به قول حاج كاظم با تمام مشكلات و كمبودهايي كه در اين نوع زندگي خواهد بود، ولي ارزش يك لحظه ديدن و دور هم بودن خانواده را دارد. هم براي احسان و هم براي من و تو خيلي خوب است.
در مدت اقامت در دزفول حميد هر دو روز يك بار به منزل سر مي زد و عمليات والفجر مقدماتي و بعد از والفجر يك انجام شد. در عمليات والفجر يك كه از قسمت زانو و كمر زخمي شد كه براي عمل به تهران رفت و سال 62 از ديد ما خدا دو عيدي به ما داد. يكي بابا و يكي آسيه را.
بعد از دزفول به شهر اسلام آباد رفتيم. در اسلام آباد در پادگان ا... اكبر در ساختمانهايي كه براي افسران مجرد زمان طاغوت بود زندگي كرديم كه اين خانه ها دو اطاق و سرويس بهداشتي كوچكي كه در وسط اين دو اطاق بود. خانه هاي كوچك مردان بزرگي را در خودشان جا داده بودند. بهترين افراد جنگ در اين ساختمانها بودند از شهدا كه حاج ابراهيم همت، شهيد عباس كريمي، شهيد دستواره، شهيد وراميني، شهيد غفاريان، شهيد فتوره چي، شهيد مهدي باكري و ... .
هر چند مدت يكي از خانواده هاي با مظلوميت وسايل خود را جمع مي كرد و مي رفت. حكم تخليه به علت شهادت بود. در همان جا بچه ها براي عمليات والفجر چهار تدارك مي ديدند كه خيلي هم پيروزي به دست آوردند و هم چنين شهيدان عزيز ديگر. حميد از منطقه زنگ زد كه بگويد سالم هست در ضمن گفت شهيد حجت فتوره چي نيز شهيد شده و آمدم جنازه او را بفرستم. از صحبتهايش معلوم بود خيلي به جنازه بچه ها اهميت مي دهد كه به دست خانواده شان برسد.
در عمليات يكي از بچه ها به نام ناصر حبيب زاده كه حميد خيلي او را دوست داشت شهيد شده بود. حميد بعدا براي من تعريف كرد: خيلي دلم سوخت. مي گفت: با تركش كوچكي شهيد شده بود ولي همان زمان بچه ها نتوانستند جنازه اش را منتقل كنند بعد از برگشت متوجه مي شدند كه جنازه دوباره خمپاره خورده. اين براي حميد خيلي دردناك بود و اما خودش ...
✨ادامه👇
متأسفانه در اسلام آباد، احسان كه مرتب مريض بودند و ما مجبور بوديم هر وقت حميد مي آمد بلافاصله بچه ها را پيش دكتر ببريم. چون وسيله نداشتيم حميد مجبور مي شد از ماشين هاي لشكر اين كار را انجام بدهد. و از اين مسئله هميشه اظهار ناراحتي مي كرد. به من مي گفت مردم نمي دانند ما مجبور هستيم، بچه هايمان مريض اند ولي فكر مي كنند الآن دوران به دست ما افتاده ما داريم حق مردم و بيت المال را در جهت راحتي خودمان به كار مي گيريم.
حميد در مدت اقامت در اسلام آباد هر چند روز يك بار به منزل سر مي زد ولي حدودا هميشه خيلي خسته بود. يك بار كه منزل آمد همان جا دم در دراز كشيد و خوابش برد. به كمك احسان بلندش كرديم تا در رختخواب استراحت كند. بدون اينكه شامي بخورد خوابيد. صبح كه از خواب بيدار شد احساس كردم نگاه هايش را از من مي دزدد. حتي حاضر نشد صبحانه بخورد، رفت. ديدم عصر برگشت. چون مي دانستم حداقل در هر رفت يا آمد 5 ساعت در راه است، تعجب كردم. گفت: فقط براي عذرخواهي آمده ام، چون من خيلي خسته و كسري خواب داشتم. متأسفم كه وظايف خود در قبال شما را درست انجام نمي دهم. ولي چه كنم. چند شب است من براي اينكه جنگ بود در جاده ايستادم و به ماشينها تذكر دادم كه خاموشي را رعايت كنند و براي انجام اين كار نتوانستم به كسي اعتماد كنم، چون جان بچه هاي مردم ما همين چيزها خطر مي افتد.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔻به شوخي مي گفتم : كم مانده است همسر شهيد شوی
خيلي ها تصورشان اين است كه اين افراد علاقه اي به خانواده نداشتند و يا علاقه را بريده بودند يا جنك و كشتار آنها را بي احساس كرده بود. دقيقاً مخالف اينها بود. حميد فوق العاده به خانواده علاقمند بود و به قول خودش روز به روز اين علاقه بيشتر مي شد و اين را امتحان الهي مي دانست. بعد از هر عمليات كه كارش تمام مي شد اول تماس تلفني مي گرفت و سلامتي اش را مي داد و بعد به طرف خانه به راه مي افتاد. مي گفت از اين موضوع مهدي هم خبر دارد.
يك بار به او گفتم حميد خوش به حال احسان كه پدري مثل شما را دارد. راستي دلت مي آيد احسان بدون تو بزرگ شود. گفت بله، چون من براي همه احسانها در جبهه هستم تا امر اسلام پياده شود. همه احسانها خوب تربيت مي شوند. آن روزها هواپيماهاي عراقي براي بمباران خيلي مي آمدند با حميد شوخي مي كردم كه كم مانده است همسر شهيد شوي و شروع به گفتن شعرهايي كه معمولاً در تشييع جنازه ها مي دادند، ديدم چشمهايش پر از اشك شد. تعجب كردم، گفتم كه فقط با تو شوخي كردم. تو تحمل نكردي، چطور انتظار داري ما بي شما زندگي كنيم. با اينكه اهل خوردن چاي نبود ولي هر وقت در منزل بود با سليقه خاصي چاي درست مي كرد و براي من مي آورد.
اما با تمام اين حرفها بالاترين علاقه اي كه به يك انسان خاكي داشت متعلق به امام بود. وقتي براي اولين بار موضوع وصيت امام مطرح شد گويا حميد در جبهه خيلي گريه و بي تابي كرده بود. وقتي منزل آمد از من راجع به اين مسئله پرسيد. گفتم خيلي ناراحت كننده بود. گفت بايد بچه ها را در جبهه مي ديدي چه مي كردند.
احسان در آن زمان فقط دو سال و نيم داشت، ولي از پدرش ياد گرفته بود و هر وقت امام صحبت مي كردند به بقيه مي گفت ساكت باشيد، امام دارند صحبت مي كنند.
آخرين شبي كه به منزل آمد 18 بهمن 62 بود. صبح زود همسر آقا مهدي آمد گفت مهدي پاي تلفن است ظاهراً آقا مهدي پشت تلفن حميد گفته بودند از خانواده خداحافظي كن و بيا. حميد گفت آماده باش هستيم. گفتم برايت ساك بياورم. گفت ضرورت ندارد. البته اين حرف را به خاطر اينكه من شك نكنم گفت چون بعد از مدتي گفت بهتر است يك دست لباس اضافه بردارم. بچه ها خواب بودند.
صبحانه خورد. گفتم نمي خواهي با بچه ها خداحافظي كني؟ گفت كه اگر بيدار شوند تو را اذيت مي كنند بهتر است بخوابند. اما نمي دانم چطور شد تا حميد خواست از در خانه برود كه هر دو بيدار شدند احسان دويد پاهاي حميد را گرفت و آسيه با اينكه چهار دست و پا راه مي رفت همين طور پاهاي بابا را چسبيده بودند. صحنه خيلي بدي بود. من هيچ وقت اين صحنه را فراموش نخواهم كرد. بالاخره هم با بچه ها خداحافظي كرد و رفت.
بعد از رفتن حميد، بچه ها سخت مريض شدند. شهر اسلام آباد هم بمباران شده بود. براي خريد دارو و مواد غذايي به شهر رفتم، چيزي پيدا نكردم. هنگام برگشت تمام راه شهر تا پادگان را با گريه برگشتم. فرداي آن روز به كمك يكي از برادران بچه ها را به دكتر بردم. يك بار هم دكتر به منزل آورديم ولي نمي دانم چرا بچه ها خوب نمي شدند (حميد با تماس تلفني فهميد كه بچه ها مريض هستند ولي من به او اطمينان دادم كه جاي نگراني نيست).
✨ادامه👇
عمليات خيبر شروع شد و نمي دانستم كه لشگر عاشورا هم هست تا اينكه خبر آمد كه سه نفر از بچه هاي ساختمان شهيد شده اند و اسم دو نفر را گفتند. رسولي، چراغي گفتند تا اينكه بعد از يك هفته يعني 12 اسفند به من گفتند كه آقامهدي گفته وسايلتان را جمع كنيد و به اروميه برويد، حميد شهيد شده است و وقتي به اروميه رسيديم متوجه شدم جنازه حميد را نتوانسته اند به عقب بياورند و همان جا مانده است.
هر وقت از دوري و نگراني براي حميد دلتنگي مي كردم مي گفت نترس من آنقدر خالص نیستم كه شهيد بشوم. تازه در هر عمليات من يك سنگ پيدا مي كنم و پشت آن قايم مي شوم. اين بسيجي ها هستند كه جنگ مي كنند. تازه اگر خدا بخواهد همگي از دنيا مي رود تا خواست خدا مقدر نشود هيچ اتفاقي نخواهد افتاد و ترس بي مورد است.
🌷در خاتمه فقط مي گويم كه:
كربلا اي كربلا مردي گم كرده ام،
كربلا اي كربلا همسر با وفا گم كرده ام
كربلا اي كربلا من پدري گم كرده ام،
اي كربلا اي كربلا من برادري گم كرده ام
در ضمن بعد از عمليات رمضان خيلي با جديت و ميان بحث جبهه و سپاه بود چون خودش گفت در تلويزيون ديده كه بچه ها را كه به اسارت گرفته اند در شهرها گردانده بودند و اين برايش خيلي دردناك بود در صورتي كه هميشه از شهادت استقبال مي كرد. مي گفت: «بايد جنگ را سريع تمام كرد و نگذاشت به جنگ فرسايشي تبديل شود».
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷☘🌷☘🌷☘🌷
❣عاشقانه های شهید حمید باکری و همسرش
°•|🦋🌸🌤|•°
🌻ﺷﺎﻳﺪ ﺑﻬﺘﺮﻳﻦ لحظه هایی ﻛﻪ با ﻫﻢ ﺩﺍشتیم
نمازای دو نفره مون بود
ﺍﻳﻦ ﻛﻪ ﻧﻤﺎﺯاﻣﻮ ﺑﻬﺶ ﺍﻗﺘﺪﺍ می کردم
ﺍﮔﻪ ﺩﻭﺗﺎیی
کنار ﻫﻢ ﺑﻮﺩﻳﻢ
ﺍﻣﻜﺎﻥ ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻧﻤﺎﺯﺍﻣﻮنو ﺟﺪﺍ ﺑﺨﻮﻧﻴﻢ
چقد ﺣﺲ ﺧﻮﺑﻴﻪ
ﻛﻪ ﺩو نفر
ﺍﻳﻨﻘﺪه همو ﻗﺒﻮﻝ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻦ
منطقه که می رفت
تحمل خونه بدون حمید
واسم سخت بود
🥀وقتی تو نباشی چه امیدی به بقایم؟
این خانه ی بی نام و نشان سهم کلنگ است
🌹می رﻓﺘﻢ ﺧﻮﺍﺑﮕﺎﻩ ﭘﻴﺶ ﺩﺧﺘﺮﺍ
ﻳﺎ ﭘﻴﺶ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺣﻤﻴﺪ ﻳﺎ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎﺩﺭم
ﺑﻌﺪ ﻣﺪتی که برمی گشت
واسه پیدا کردنم، همه جا زنگ می زد
می گفتن:"بازم حمید، ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺭﻭ ﮔﻢ ﻛﺮﺩﻩ
ﺯﻭﺩ ﭘﻴﺪﺍم می کرد
ظرف ﺩﻭ، ﺳﻪ ﺳﺎﻋﺖ
ولی من ﺑﻴﺴﺖ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎله که
گلی گم کرده ام می جویم او را...
❤ﺍﮔﻪ ﺑﻬﻢ ﺑﮕﻦ ﭼﻪ قشنگی ای ﺗﻮ ﺍﻳﻦ ﺩﻧﻴﺎست
ﻛﻪ خیلی ﺑﻬﻤﻮﻥ ﺳﺨﺖ ﮔﺬﺷﺖ
می گم: " عشق"
❣عجیب درد عشق و عاشقی مانند افیون است
که هر جا لذتی باشد درون درد مدفون است
ﻭقتی ﺟﻮﻭﻧﺎی الان می گن ﻛﻪ ﻧﻪ
ﺍصلا ﺍﺯ ﺍﻳﻦ خبرا نیست
از حرفشون خیلی ﻧﺎﺭﺍﺣﺖ می شم
ﭼﺮﺍ ﻣﻔﻬﻮﻡ عشقو درک نمی کنن؟!
ﺍﻻﻥ ﺍﺭﺗﺒﺎﻃ ﺑﻴﻦ ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮو
خیلی ﺑﮕﻦ ﺍﻳﺪﻩ ﺁﻟﻪ!
تو تقسیم کار خونه ست
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﺍﻳﻨﺠﻮﺭی ﻧﺒﻮﺩ
ﺗﻮ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻫﺮ کسی ﺯﺭنگی می کرد
ﺗﺎ ﺑﻴﺸﺘﺮ ﻛﺎﺭ ﻛﻨﻪ ﺗﺎ ﺍﻭﻥ یکی ﺍﺳﺘﺮﺍﺣﺖ ﻛﻨﻪ
این در حالی بود
که قبل ازدواج
ﺗﻮ خونه بهم می گفتن
ﺁﺷﭙﺰﻱ ﻛﻦ
می گفتم ﺁﺷﭙﺰ می گیرم
می گفتن ﻛﺎﺭ ﻛﻦ
می گفتم ﻛﻠﻔﺖ می گیرم
ﻫﺮ ﻛﺎﺭی می گفتن، ﻳﻪﺟﻮﺍﺏ تو آستینم ﺩﺍﺷﺘﻢ
🌙ﺑﺎ ﺣﻤﻴﺪ که ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻛﺮﺩم
نمی دونم ﺑﺎﻭﺭﺗﻮﻥ می شه ﻳﺎ ﻧﻪ
حتی ﺍﺯ ﺷﺴﺘﻦ ﻟﺒﺎسای ﺣﻤﻴﺪ ﻟﺬﺕ می بردم.
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🕊🌹🕊🌹🕊🌹
🍃🌻وصیت نامه شهید حمید باکری
بِسمِ رَبِّ الشُّهَداءِ وَالصِّدِّیقِینَ
در این لحظات آخر عمر سر تا پا گناه و پشیمانی وصیت خود را می نویسم و علم کامل دارم که در این مأموریت شهادت، جان به پروردگار بزرگ تسلیم نمایم. انشاءالله که خداوند متعال با رحمت و بزرگواری خود، گناهان بی شمار این بنده خطاکار را ببخشد.
⚡وصیت به احسان و آسیه عزیز :
1 انشاءالله هرگاه به سنی رسیدید که توانستید این وصایا را درک نمائید هرچند روز یکبار این وصیتنامه را بخوانید؛
2 شناخت کامل در حد استطاعت خود از خداوند متعال پیدا نمائید و در پی مسائل اعتقادی تحقیق و مطالعه نمائید و با تفکر زیاد، تا به اصول اعتقادی یقین کامل داشته باشید؛
3 احکام اسلامی را (فروع دین) با تعبد کامل و به طور دقیق و با معنی به جا آورید؛
4 آشنایی کامل با قرآن کریم که نجات بخش شما در این دنیای سر تا پا گناه خواهد بود داشته و در آیات تفکر زیاد نمائید و با صوت قرآن را فرا گیرید؛
5 از راحت طلبی و به دست آوردن روزی به طور ساده دوری نمائید و دائم باید فردی پرتلاش و خستگی ناپذیر باشید؛
6 یقین بدانید تنها اعمال شما که مورد رضایت خداوند متعال قرار خواهد گرفت اعمالی است که تحت ولایت الهی و رسول(ص) و امامش باشد در هر زمان و در هر وقت همت به اعمالی بگمارید که مورد تأیید رهبری و امامت باشد؛
7 به کسب علم و آگاهی و شناخت در تاریخ اسلام و تاریخ انقلاب اسلامی اهمیت زیادی قائل باشید؛
8 قدر انقلاب اسلامی را بدانید و مدام در جهت تحکیم مبانی جمهوری اسلامی کوشا باشید و زندگی خود را صرف تحکیم پایه های آن قرار دهید؛
9 به اخلاقیات اسلام اهمیت زیادی قائل و آن را کسب و عمل نمائید؛
10 در جماعات و مراسم بخصوص نماز جمعه، دعای کمیل و . . . و در مجالس بزرگداشت شهدا مرتب شرکت نمائید؛
11 رساله حضرت امام را دقیق خوانده و مو به مو اجرا نمائید؛
12 حرمت مادرتان را نگهدارید و قدرش را بدانید و احترام به مادرتان را به عنوان تکلیف دانسته و خود را عصای دست او قلمداد نمائید؛
13 در زندگیتان همواره آزاد باشید و به هیچ چیز غیر از خدا آنچه که آنی است دل مبندید و بدانید که دنیا زودگذر و فانی است و فریب زرق و برق دنیا را نخورید.
14 برحذر باشید از وسوسه های نفس و مدام به یاد خدا باشید تا از شر نفس و شیطان در امان باشید.
⚡وصیت به فاطمه(همسر شهید)؛
میدانم در حق شما مدام ظلم کرده و وظیفه ام را به جا نیاورده ام ولی یقین بدان که خود را بنده ای قاصر و کمک کار می دانم و امید دارم حلالم کنی ؛
احسان و آسیه امانت هائی هستند در دست تو و مدام در تربیت اسلامی آنها باید همت گماری و توجیه و کنترل مواردی که به آنها وصیت نمودم به عهده شماست
از کوچکی آنها را با قرآن آشنا کرده و به کلاس قرائت قرآن بفرست؛
از کوچکی آنها را در مجالس و مجامع خصوصاً نماز جمعه و دعای کمیل و یادبود شهدا شرکت دهید؛
ان شاءالله که شما و عموم فامیل در یادبود من با یاد شهدای کربلا و امام حسین(ع) گریه و عزاداری نمائید و مرتب به یاد بیاورید که هستی دهنده اوست و باید شکر به مصلحت الهی گفت .
حمید باکری
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📚معرفی کتاب از شهید والامقام حمید باکری:
✔️فرمانده پیشتاز
✔️به مجنون گفتم زنده بمان
✔️شهید حمید باکری
✔️نیمه پنهان ماه ۳
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مصاحبه با همسر شهید والامقام حمید باکری
#شادی_روح_شهدا_صلوات🕊💐
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مستند فرماندهان/شهید والامقام حمید باکری🕊🌹
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣