May 11
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام ضمن تشکر از دست اندرکاران و مدیران محترم کانال معنوی و پر از انرژی شهید عزیزمان .
چند ماهی هستش با این کانال اشنا شدم البته من و خواهرم ارادت خاصی به شهدا داریم و تا جایی که مقدور باشه تشییع جنازه هاشون شرکت میکنیم مخصوصا شهدای گمنام خوشنام .
همیشه از خواندن داستانهای حاجت روایی شما عزیزان لذت میبردم و حسرت که چرا حاجت منو نمیده حاجت های زیادی داشتم که نشد.. تا اینکه دوماه پیش خواهر زاده ام به خاطر یک بدهی مالی حکم جلبش امدو رفت زندان
از یک طرف زن و دوتا بچه کوچیک ازطرفی مادرو پدرش خیلی غصه میخوردن شغلشم آزاد بود .خلاصه که درد بزرگ و شوک بزرگی به خانواده وارد شد .
شاکی هم به هیچ عنوان کوتاه بیا نبود و نیست حتی شبهای قدر و شب سال تحویل هم دلش رحم نیامد که لااقل کوتاه بیاد تا بتونه دو روز مرخصی بگیره که بسی جای تعجب است .بعضی انسانها از خون میگذرند اما متاسفانه ...
خلاصه سرتونو درد نیارم تا رسیدیم به چله جدید داداش ابراهیم عزیز .هم زمان عزیزان گروه نذر سالاد الویه گذاشتن که من و آبجی مبلغ ناچیزی فرستادیم به نیت حل شدن مشکل خواهر زاده مون
همون روز آبجیم به پسرش خبر داد که نگران نباش نذر ابراهیم هادی کردیم کارت درست میشه .
اما از زبان خواهر زاده ام:
میگه این شهید نمیشناختم رفتم نماز خانه توجهم به دو عکس شهید جلب شد .به معلمی کنارم بود گفتم عکس کیه و شهید هادی رو معرفی کرد
گفتم چه جالب مامانم نذر همین شهید کردن .
گفتن برگشتم آسایشگاه ما کلا ۱۸ نفر تو سالن بودیم دور هم نشسته بودیم یهو دیدیم یکی با لباس خاکی رنگ از جلو در اسایشگاه رد شدو یه نگاهی کرد و رفت بیرون .گفتم خدایا ما ۱۸ نفر هستیم این کی بود دنبالش رفتم هر چه گشتم ندیدمش برگشتم تو نماز خانه دیدم همین شهید ابراهیم هادی با همین لباسی که هست همین بود.😭
از دفتر زندان صداش میکنند قاضی که به هیچ وجه کوتاه نمیامد کاملا با زبان نرم و مهربانی میبرش تو اتاق خودش و میگه به بابات زنگ بزن بیاد کارای مرخصی تو انجام بده
قاضی که تا دیروز میگفت تا یک سال نمیزارم چشمت به فلکه ی...شهرتونم بیفته و مرخصی خبری نیست. کلا اخلاقش فرق کرده بود .
خلاصه با عنایت شهید هادی مرخصیش درست شد و جالب اینه که تا آزاد میشه میره دنبال پسرش کلاس دومه .پسرش میگه بابا شهید ابراهیم هادی رو میشناسی
میگه گفتم چطور بابا ؟؟
گفت معلممون امروز در موردش تعریف کرده که پهلوان بوده و به خیلی ها کمک میکرده...
و این هم یک نشانه دیگر از عنایت شهید هادی .
سه نشانه که به ما فهماند عنایت شهید شامل حال خواهر زاده ام شده و الانم پیش ماست و به امید خدا قراره بیاد بیرون البته اونم با شرایطی و بدهیشم انشاءالله قسط بندی بشه .
خدا خیرتون بده اجرتون با بی بی حضرت زهرا سلام الله علیه🙏
🌹🌹🌹
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شصتم
✴از بالاترين ويژگي هاي آقا هادي كه باعث شد در اين سن كم، ره صدساله را يك شبه طي كند طهارت دروني او بود.
🌟بر خلاف بسياري از انسانها كه ظاهر و باطن يكساني ندارند
🔗هادي بسيار پاك و صاف و بدون هر گونه ناپاكي بود.
🔳حرفش را مي زد و اگر اشكالي در كار خودش مي ديد، سعي در برطرف نمودن آن داشت.
🌀يادم هست اواخر سال ۱۳۹۰ آمد ودر حوزه ي كاشف الغطا نجف مشغول تحصيل شد.
🔶بعد از مدتي كار پيدا كرد و ديگر ازشهريه استفاده نكرد.
✳آن اوايل به هادي گفتم: نمي خواي زن بگيري❓
📌مي خنديد و مي گفت: نه، فعلابايد به درس و بحث برسم.
🔆سال بعد وقتي درباره ي زن وزندگي با او صحبت مي كردم، احساس كردم بدش نمي آيد كه زن بگيرد.
📌چند نفر از طلبه هاي هم مباحثه باهادي متأهل شده بودند و ظاهراًدرهادي تأثير گذاشته بودند.
🔵يك بار سر شوخي را باز كرد و بعد هم گفت:
⭕اگر يه وقت مورد خوبي براي من پيدا كردي، من حرفي براي ازدواج ندارم.
🔘از اين صحبت چند روزي گذشت.يك بار به ديدنم آمد و گفت:
♦مي خواهم براي پياده روي اربعين به بصره بروم و مسير طولاني بصره تا كربلا را با پاي پياده طي كنم.
🗣راوی:سید روح الله میرصانع
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_شصت_و_یکم
⚠....با توجه به اينكه كارت اقامت اوهنوز هماهنگ نشده بود با اين كارمخالفت كردم اما هادي تصميم خودش را گرفته بود.
‼آن روز متوجه شدم كه پشت دست هادي به صورت خاصي زخم شده فكر مي كنم حالت سوختگي داشت.
🌀دست او را ديدم اما چيزي نگفتم.هادي به بصره رفت و ده روز بعددوباره تماس گرفت و گفت:
✴ سيد امروز رسيديم به نجف، منزل هستي بيام؟گفتم:با كمال ميل،بفرماييد.
❇هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم.
🔗هادي از سفر به بصره و پياده روي تا نجف تعريف مي كرد، اما نگاه من به زخم دست هادي بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود❗
🔆صحبتهاي هادي را قطع كردم وگفتم: اين زخم پشت دست براي چيه؟خيلي وقته كه ميبينم. سوخته❓
📌نمي خواست جواب بده و موضوع را عوض مي كرد. اما من همچنان اصرار مي كردم.
✳بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم❗
🌟مدتي قبل در يكي از شب هاخيلي اذيت شده بود. مي گفت كه شيطان باشهوت به سراغ من آمده بود.
🔳 من هم چاره اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم‼
🔘من مات و مبهوت به هادي نگاه مي كردم. درد دنيايي باعث شد كه هادي از آتش شهوت دور شود.
💫 آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود.
🗣راوی سید روح الله میر صانع
📚برگرفته از کتاب شهیدهادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
هدایت شده از 🌻توسلبهشهیدابراهیمهادی🌻
8.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕊 #کبوتران_مهاجر
🌹شهید ابراهیم هادی
🔊شما رسانه شهدا باشید
🔰علمدار کمیل
شهید ابراهیم هادی ↙️
@ebrahim_hadiedelha
༻⃘⃕❀༅⊹━┅┄༻⃘⃕❀