✨عشق آن است که از تو تویی بدر کند
✨ویرانه وجود تو را زیر و زبر کند
✨عشق آن بود ،که هر که بدان گشت سربلند
✨بر نیزه سر نماید و با نیزه سر کند
✨هر کس که در زمانه شود دردمند عشق
✨از راحت زمانه به کلی حذر کند.
#شهید_سید_حسام_موسوی
شادی روحش صلوات🕊💐
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
❤️🌱فرازی از وصیت نامه سرباز سرافراز اسلام شهید والامقام ،سید حسام موسوی دشتکی؛
خدایا! تو میدانی که انقلاب اسلامی ما ادامه ی راه فرستاده بزرگوارت پیامبر اسلام حضرت محمد (ص) و تداوم خون شهدای جنگهای خندق، احد،نهروان و کربلاست .
این انقلاب به رهبری فرزند خلف زمان امام خمینی بر پا شد و ان شاءالله به ظهور حضرت مهدی (عج)می پیوندد.
و من هم به عنوان یک فرد مسلمان شیعه ی علی ولی الله ، در این راه بس عظیم قدمی برداشته ام و جانم را نیز فدای این مکتب خواهم کرد تا شاید برگی از این درخت تنومند را سیراب کرده باشم .
در پایان از برادران و خواهران عزیز میخواهم که شعار مرگ بر امریکا را فراموش نکنند و پیوسته از فرمان امام خمینی اطاعت کنند.
و خدایا ! تو میدانی که عزیز تر از جانم چیز دیگری نداشتم که فدایت کنم .
روحش شاد و راهش پر رهرو
#شهید_سید_حسام_موسوی🕊🌷
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 از#جنگ ۵۹ قاب
یادمان باشد تا همیشه مدیون خون شهدائیم🕊🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام سید حسام موسوی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید سید حسام موسوی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀💐❀♡⊱━━>>
🇮🇷 #مزد_خون 🇮🇷
#بر_اساس_واقعیت
📖 قسمت بیست و پنجم
تقریبا داشتم به این نتیجه میرسیدم که سید هادی و شیخ مهدی اشتباه میکنن
و چون طی این چند وقت هم فاصلهی مکانی و هم اینقدر مشغول زندگی شده بودم که به جز چند بار تلفن زدن دیگه نتونسته بودم با هیچ کدومشون صحبت کنم این فکرم رو تقویت میکرد...
تا اینکه نزدیکای محرم شد...
شیخ منصور هم اومده بود قم ، داشتن بساط هیئتشون رو آماده میکردن ماشاالله پر از جووون و پر از شور نشاط بودن...
من هم مثل همهی اونها تا جایی که میتونستم دست به کار شدم تا عرض ارادتی کرده باشم به حضرت سید الشهدا....
اما اتفاقی که هم زمان شده بود با این ایام باعث شد کل ورق برای من برگشت بخوره...
قضیه از اینجا شروع شد که من و منصور تنهایی کنار دیگ نذری مشغول پختن غذا بودیم برای هیئت و چون شیخ منصور من رو دیگه یکی از خودشون میدونست شروع کرد صحبت کردن...
خیلی برام تعجب آور بود که طی این مدت که زمانش هم کم نبود چطور صبر کرده تا خیالش از بابت من راحت بشه و حتی کوچکترین اشارهای هم به افکار و عقایدش نکرده!!!
همونطور که دیگ غذا رو هم میزد گفت:
مرتضی تو چرا منبر نمیری؟ مگه طلبه نیستی؟!
خیلی متواضعانه گفتم:
فکر میکنم هنوز لیاقت این حرفها رو پیدا نکردم...
حقیقتا خودم رو در این حد نمیبینم...
بعد هم توی ذهنم یاد اهدافم افتادم ...
یاد مسائل اقتصادی یاد مسائل سیاسی یاد مسائل فلسفی و روانشناسی و هنر و...
که جزئی از دین ما هستن و چقدر دلم میخواد راجع به اینها صحبت کنم که هیچ کدومشون از دین جدا نیستن اما یه عده دیدن منافعشون در جدایی اینها از دینه!!
ولی بدون اینکه جلوی منصور بهشون اشارهای کنم ادامه دادم:
هر چند که شیخ منصور حرف زیاد دارم اما گذاشتم با علمش و به موقعش بگم....
سوالی پرسید:
راجع به چی حرف داری که این همه علم و صبر میطلبه اخوی؟!
انگار کار خدا بود که به زبونم داد:
حالا بماند! بذار به وقتش...
ریز نگاهم کرد و گفت:
ببین مرتضی! این سوسول بازیا رو برای ما در نیار! باش تو مخلص!
ولی وقتی فرصتی هست که میتونی کاری برای اسلام بکنی ولی انجامش ندی، اون دنیا یقهت رو میگیرنا شیخ!!!
گفتم:
اولا یه جوری میگی شیخ! انگار خودت غیر از مایی! بعد هم حالا هیچ کس دعوت نامه برای من نفرستاده و نگفته بیا برو روی منبر اخوی! که من نگران جواب دادن اون دنیام باشم!
لبخند خاصی زد و تا کمر خم شد به حالت تعظیم گفت:
گیرت دعوت نامهس؟ بیا من رسما ازت دعوت میکنم توی هیئت حرف بزنی!
برای من حرفهاش شبیه یه شوخی بود، اما منصور داشت جدیجدی میگفت!
دیدم قضیه جدیه و بیخیالم نمیشه، گفتم:
حاجی!!!؟ دیگ به دیگ میگه روت سیاه!
خوب اخوی! خودت چرا منبر نمیری! ماشاالله بیان هم عالی!
با گوشهی چشمش نگاهم کرد و گفت:
هر کسی را بهر کاری ساختهند شیخ مرتضی!، بعد هم ما فقط بیانش رو داریم شما علاوه بر بیان ، وجه و قیافتون هم نورانیه!
با این حرفش یه لحظه تنم لرزید...
یاد حرف سیدهادی افتادم که ازش پرسیدم چیهِ من برای اونها جذابه؟! که گفت: قیافت!!!
احساس بدی بهم دست داد ولی چیزی به روی خودم نیاوردم...
همینجور در حال مرور خاطرات و حرفهای سید هادی بودم که یکدفعه مثل همیشه بیهوا محکم دست شیخ منصور خورد به شونم و گفت:
شیخ مرتضی! حله. فردا شب هیئت با تو!
دستم رو روی کتفم گذاشتم و گفتم: والله دیگه برای من کتفی نمونده منصور!
آخه منبری ناقص العضو که به دردت نمیخوره برادرم!
خندید و گفت: نکنه زیر لفظی میخوای...
دیدم حریف سماجتش نمیشم!
توی دلم هم خداییش دوست داشتم روی منبر صحبت کنم و شاید این یه فرصت خوب بود که خودم رو محک بزنم!
گفتم: والا زیر لفظی رو جایی میدن که بله میخوان بگیرن! من که حرفی ندارم فقط میگم باید اطلاعاتم بیشتر باشه اما حالا که اینقدر اصرار میکنی توکل بر خدا...
🔸ادامه دارد ...