🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به "چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام احمد مکیان"
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد "شهید احمد مکیان"
💚همنوا با امام زمان(عج)
____✨🌺✨____
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
___🌤🌺🌤_____
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
#دعای_فرج🌷
ای نگاهت دوای هـــــر دردی
آرزو می كنم كه بـــــــرگردی
كاش من باخبر شـــوم روزی
لحظه ای بر دلم گــــذر كردی
زنده ام من به عشق دیدارت
بسته جانم به روی زیبــــایت
منتـــــظر مانده چشم گریانم
پس كجایی؟ دلم به قربــانت
#امام_زمان_ارواحنا_فداه💚
_____🌤🌷🌤________
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅کلیپ مهدوی
🌻منجی عالم امکان
🌤یا حجت ابن الحسن عجّل علی ظهورک😭
الی به دماءِ شهدائنا عجل لولیک الفرج🤲😭😭
__🌤🌸🌤_____
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
عرض سلام و احترام🌹
📢دوستان بزرگوار
کانال دیگر ما در ایتا تشکیل شد
در صورت تمایل عضو شوید🌺 و دوستان خودتان را هم دعوت کنید
🎆عالم پس از مرگ🔥👇
@Alame_pasaz_marg
@Alame_pasaz_marg
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 6⃣7⃣🎬
شور و شوقی زیاد، همراه با جنب و جوشی تمام نشدنی در قصر برپا بود .
هر کس پی کاری که بر عهده اش گذارده بودند ، میرفت ، کم کم سر و کله ی میهمانان هم پیدا شده بود .
مراسم ازدواج تک دختر حاکم خراسان بود و از هر طرف باران هدیه های مختلف به سمت قصر باریدن گرفته بود.
روح انگیز در حالیکه چهره اش از شادی میدرخشید ، مدام طول و عرض اتاق را می پیمود و گاهی جلوی آینه می ایستاد و لباس زیبایی را که پوشیده بود از نظر می گذراند و منتظر بود تا کار مشاطه ی قصر تمام شود و چهره ی زیبای دخترش را ببیند و سپس به همراه حاکم برای خواندن خطبه ی عقد به سمت حرم برود.
بالاخره درب اتاقش را زدند و خدمتکاری به او خبر داد که مشاطه کارش تمام شده..
روح انگیز با حرکاتی که سرشار از شادی بود به سمت اتاق مورد نظر رفت ، وقتی داخل شد و صورت زیبای فرنگیس را که در نیم تاج زرّین و سکه های طلایی که بر پیشانی اش آویزان شده بود ، دید .
زیر لب وان یکادی خواند و به او فوت کرد و خیره در چشمان درشت و زیبای دخترش با لحنی ذوق زده گفت : سریع اسپند و نمک آورید ....
براستی که فرنگیس زیباترین دختر روی زمین است و بلافاصله دستی که پر از اسپند بود ، دور سر فرنگیس به گردش در آمد ، سرو گل ، دایه ی فرنگیس که او را چون جان خود دوست می داشت ، شروع کرد زیر لب ورد خواندن: شنبه زا، یک شنبه زا ، دوشنبه زا....نظر درگذر....به حق قران ...نظر درگذر...
و فرنگیس با چشمانی بی روح به آینه ی پیش رویش که گرفته بودند تا خود را ببیند ، خیره شده بود و پلک نمی زد.
روح انگیز پشت صندلی که فرنگیس نشسته بود ایستاد و از پشت سر به طوریکه آرایش و لباس عروس را بهم نریزد ، شانه های او را در بر گرفت و گفت : عروسک قشنگم...با دیدنت خیالم راحت شد که همه چیز رو به راه است ، من و پدرت زودتر به حرم می رویم و ان شاالله پشت سر ما، کاروان شما که برادرت فرهاد و سربازانش شما را همراهی می کنند ، حرکت می کند و سپس بوسه ای نا ملموس از گونه ی او گرفت و بدون اینکه بداند چه در دل دخترش می گذرد ، از اتاق خارج شد....
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 7⃣7⃣🎬
حاکم و همسر و همراهانش وارد حرم شدند و پس از عرض ارادت و زیارت ،روی صندلی های سلطنتی با پشتی بلند و کنده کاری شده ،نشستند و کمی آن طرف تر تختی که برای جلوس عروس و داماد فراهم کرده بودند ، قرار داشت و آن طرف تخت هم دو صندلی دیگر برای سلمان خان و همسرش ، مشاور اعظم و پدر داماد ، قرار داشت.
با نشستن حاکم و روح انگیز بر کرسی هایشان ، گویی اجازه ی جلوس به جمع حاضر را دادند.
البته به جز پدر عروس و داماد و عاقد ، مردی در حرم وجود نداشت و کل جمعیت را زنانی از بزرگان و بزرگ زادگان تشکیل می داد.
از آن طرف ، کاروان عروس، با کالسکه ای مجلل که تزیین شده با گلهای زیبا و رنگارنگ بود ، در حال رسیدن به حرم بود ، جلوتر از کالسکه فرهاد و دوست صمیمی اش مهرداد حرکت می کردند و اطراف کالسکه ی عروس هم ، نگهبانان و گارد مخصوص سلطنتی که مهرداد ریاست آن را بر عهده داشت ، گرفته بودند.
بالاخره کاروان عروس کشان به حرم رسید و با بلند شدن صدای صلوات و پیچیدن بوی مشک و عنبر و عود ، عروس را در حالیکه چادری سفید برسر و صورت انداخته بود و دستش در دست زهرا، همسر شاهزاده فرهاد ،قرار داشت، بر تخت نشاندند.
کمی با فاصله ، مهرداد این داماد بلند بالا که شادی از چشمانش میبارید و چون کودکی خجل و سربه زیر، چشم به گلهای قالی زیر پایش دوخته بود ،بر روی تخت ،کنار دختری که میرفت همسفر زندگی اش باشد ،نشست.
عروس خانم از زیر چادر حریر سفیدش ،چشم به دختری داخل آینه دوخت که قرار بود همسر مهرداد شود و دلش مانند گنجشککی بی پناه خود را به دیواره ی بدن می کوبید ،چون بیم داشت از حوادث بعد خواندن صیغه ی عقد.
تمام کارهایی که می بایست بشود ، انجام شده بود و عاقد که انگار عجله داشت ، می خواست شروع به خواندن خطبه کند.
فرهاد سر در گوش عاقد گذاشت و او هم همانطور که سرش را تکان می داد ، از زیر چشم به داماد و عروس مجلس نگاه می کرد.
عاقد آرام مطلبی را گفت که در هیاهوی جمع گم شد و بلندتر ادامه داد: دوشیزه ی مکرمه....آیا بنده وکیلم؟
و عروس که انگار بسیار ذوق زده و یا شاید هراسان بود ، با صدایی که میلرزید در همان لحظه ی اول گفت : با اجازه ی آقا امام رضاعلیه السلام و بزرگترهای مجلس،بله....
با گفتن این حرف ، صدای کِل کشیدن زنها به هوا رفت ، اما روح انگیز با تعجب خیره به دخترکش که در زیر چادر پنهان شده بود ، نظر افکند ، او فکر می کرد که گوشهایش اشتباه شنیده ....
تا اینکه عاقد از جا برخواست و بیرون رفت...
چون قرار بود هدایا را داخل سالن بزرگ قصر به عروس و داماد دهند ، پس لازم بود سریع تر به قصر بروند.
قبل از بلند شدن ، روح انگیز اشاره به مهرداد کرد و گفت : نمی خواهی روی همسرت راباز کنی و به اتفاق هم، اولین زیارت متأهلی را به جا آورید؟
مهرداد همانطور که عرق بر پیشانی اش نشسته بود بریده بریده گفت :ب....ب...بله..
و با دستانی لرزان ، چادر را از سر همسرش کنار زد و ناگهان....
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 8⃣7⃣ 🎬
روح انگیز تا چشمش به چهره ی عروس افتاد ،جیغ کوتاهی کشید و دستش را روی دهانش گذاشت.
حاکم خراسان که از صدای جیغ روح انگیز متوجه عروس داماد شده بود ،با تعجب آنها را نگاه کرد و گفت: ا...اینجا چه خبر است؟
گلناز که صورتش از ترس سرخ شده بود سرش را پایین انداخت و مهرداد هم دستپاچه ، با نگاهی ملتمسانه به شاهزاده فرهاد خیره شد.
سلمان خان که حالا متوجه اصل موضوع شده بود به سمت پسرش یورش برد اما شاهزاده فرهاد بین او و مهرداد قرار گرفت و همانطور که نگاهش به مادرش روح انگیز بود گفت : مادر من ، از اول هم مهرداد نظرش گلناز بود و از طرفی فرنگیس هم هیچ علاقه و التفاتی به مهرداد نداشت ، ازدواج یعنی تعیین یک همسر و همسفر برای یک عمر زندگی، پس باید دلت در گرو مهر کسی باشد که او هم تو را دوست می دارد...
هم گلناز ،مهرداد را دوست دارد و هم مهرداد جانش برای این دختر در میرود.
بارها و بارها شاهد بودم که فرنگیس می خواست به طریقی به شما بفهماند که دلش با این ازدواج نیست ، اما شما همیشه دانسته و نادانسته ، اجازه ندادی حرف دلش را به شما بگوید ، شما می خواستید که دخترتان عروس شود ....همین...
در این هنگام روح انگیز با دو دست بر سرش زد و گفت : تو...تو ...می دانستی که قرار است چنین افتضاح بزرگی پیش بیاید و لب فرو بستی و چیزی نگفتی و اجازه دادی آبروی چندین و چند ساله ی پدرت بر باد رود؟!
الان مردم درباره ی فرنگیس، خواهر تو و دختر یکی یکدانه ی حاکم خراسان بزرگ ،چه می گویند هااا؟ آیا نمی گویند حکماً دختر حاکم عیبی نقصی داشته که کلفتش را به جای خودش به حجله ی عروسی فرستاده؟!
روح انگیز همانطور که آه و ناله اش به هوا بود گفت : آخر من چه کنم با این بی آبرویی؟!
ناگهان حاکم خراسان به صدا درآمد و گفت : صبر کنید، این خبر نباید به گوش کسی برسد ، سریع درب حرم را ببندید و قاصدی به قصر روان کنید و فرنگیس را اگر شده بالاجبار و با دست بسته به اینجا آورید...
امروز باید فرنگیس به عقد این پسر در آید و جلوی چشمان فرنگیس ، صیغه ی طلاق این کلفت ،جاری شود....
حاکم با زدن این حرف بر صندلی اش نشست و رو به فرهاد گفت : مگر نشنیدی چه گفتم؟! فی الفور به قصر برو و خواهرت را بیاور ،به عجز و ناله ی او هم هیچ بهایی نده ، وگرنه من می دانم و شما....زوووود
فرهاد که تا به حال پدرش را به این شدت برافروخته ندیده بود ،دستی به روی چشم گذاشت و به سرعت بیرون رفت...
گلناز ، این دخترک زیبا ، از شدت ترس مانند بید می لرزید و در کنارش مهرداد خیره به عشقی بود که میرفت از دستش به در شود...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🦋🕊🦋🕊🦋
➡️@motevasselin_be_shohad
❣متوسلین به شهدا❣
🦋🕊🦋🕊🦋
#عاشقانههایشهدا 🌱
#شهیدمهدیباکری 🌸
#روایت_عشق ❤️
هرچه به عنوان هديهي عروسي به ما دادند،
جمع کرديم کنارهم.. بهم گفت: «ما که اينا رو لازم نداريم. حاضري يه کار خير باهاش بکني؟»
گفتم: «مثلا چي؟»
گفت: «کمک کنيم به جبهه.»
گفتم: «قبول!»
بردمشان در مغازهۍ لوازم منزل فروشي. همهشان را دادم، ده_پانزده تا کلمن گرفتم..
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
💌#ڪلام_شھدا
💥مانتو هر چقدرم بلند و گشاد باشه، آخرش چادر نمیشه! میراث خاکیِ حضرت زهرا سلام الله چادره!
#حجابوصیتشھدا
#امامزمان
یاد شهدا با ذکر صلوات🍃
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220114-WA0090.opus
2.22M
⭕️زیارت آل یاسین
🎙با نوای استاد علی فانی
✅دعای سفارش شده از امام زمان(عج)
🌤هر گاه خواستد به وسیله ی ما به خداوند بلند مرتبه توجه کنید و به سوی ما روی آورید بگوئید:
سلامَُ علی آل یاسین...
__🌿✨🌺✨🌿_____
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
رهبر انقلاب:
💢هرکس از دستش کاری برای نصرت اسلام و نظام بر میآید، حرام است که سکوت کند و کاری نکند!
👤 آیتالله شب زندهدار عضو فقهای شورای نگهبان:
◽️شب پنجشنبه در جلسهای که خدمت رهبر معظم انقلاب بودیم (درخصوص آشوبهای اخیر) با قلبی مطمئن فرمودند:
◽️«هیچ مسألهای نیست، از ابتدای پیروزی انقلاب تاکنون از این فراز و نشیبها فراوان داشتهایم، امروز جنگ اسلام و کفر است، کفر میخواهد مسلط شود و جلوی پیشروی اسلام و ارزشها و آرمانهای الهی را بگیرد، دشمنان ناراحت هستند و این کارها را انجام میدهند و افرادی هم در داخل دارند اما هیچگونه دغدغه خاطری نباید داشته باشیم. اگر به وظیفه الهی خود عمل کنیم خداوند یاری خواهد کرد»
◽️هرکس از دستش کاری برای نصرت اسلام و نظام بر میآید، حرام است که سکوت کند و کاری نکند!
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
01 Mostanade Soti Shonood (1401-03-05).mp3
16.34M
📗🔈#مستند_صوتی_شنود
قسمت 1⃣
* گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق»
* بیان مطالب کتاب شنود بدون سانسور
* درخواست راوی برای بیان حقایق ناگفته
* چرا گفتگو تصویری نشد؟
* روشن شدن زوایای وسیعی از عالم شیاطین
* تصاویر عجیب شیاطین
* اجناس مختلف شیاطین
* چه شد که تصمیم به نشر حقایق گرفتم؟
* شروع داستان ...
* بیماری که تجربه ام را رقم می زد.
* گردابی که از جنس نور بود.
* صدای نفسم را نمی شنیدم.
* حضور اجدادم را حس می کردم.
* پیرمردی که بسیار نورانی و با جذبه بود.
* علاقه شدید واشتیاق دو طرفه به فرشته مرگ
*چه شد که مشتاق مرگ شدم؟
* اعمالی که به آن تکیه کرده بودم.
* جلوه نفس لوامه
#استاد_امینی_خواه
╭〰⊰☄〰⭐️🍂⊱〰╮
🎆عالم پس از مرگ🔥👇
@Alame_pasaz_marg
╰〰⊰🍂⭐️〰☄⊱〰╯
🔴 نشر دهید✔️
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
📗🔈#مستند_صوتی_شنود قسمت 1⃣ * گفتگو با راوی کتاب شنود با نام مستعار «صادق» * بیان مطالب کتاب شنود بد
🍃🌺دوستانی که علاقمند هستند ادامه کتاب صوتی شنود را دنبال کنند وارد کانال "عالم پس از مرگ" شوند👆
حتما وقت بگذارید و گوش کنید بسیار تاثیرگذار و شنیدنی هست از دست ندهید👌👌👌
❌ادامه شرح و بررسی کتاب آنسوی مرگ هم از این به بعد در این کانال بارگذاری خواهد شد🌹