🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام محمد اسلامی نسب
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید محمد اسلامی نسب
💚همنوا با امام زمان(عج)
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
https://eitaa.com/joinchat/2551906560C3fd0c062cf
گروه ختم قرآن و اذکار مجرب👆
بزرگواران لطفا عضو بشید👆👆
اموات منتظر نگاه و توجه ما زنده ها هستند ازشون دریغ نکنیم
هفته ای یک جزء قران خیلی زمان بر نیست
هر جزءنهایت 50دقیقه زمان میخواد
✅این گروه مختص خانم ها یا فقط آقایان نیست همه میتونند شرکت کنند
هیچ چتی صورت نمیگیره فقط شرکت کننده ها جزءها یا ذکری که برمیدارند را اعلام میکنند
انتظار میره از این تعدادی که در کانال عضو هستید تعداد قابل توجهی عضو این گروه بشید و ما را همراهی بفرمائید
عزیزان آسمانی چشم براه عنایت و توجه ما هستند
امروز اولین ختم قرآن را داریم
🌺منتظر حضور حداکثری شما هستیم🙏
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
#رمان
#روایت_دلدادگی
قسمت 5⃣1⃣1⃣🎬
شور و شوقی عجیب در روستا در گرفته بود ، بوی آتش اجاق و جلز و ولز گوشتهایی که در دنبه تفت داده می شد تا آبگوشتی خوشمزه به بار آید ، تمام فضا را برداشته بود ، همه می دانستند که امشب میهمان سفره نذری ننه صغری هستند.
زنان با تجربه ده هم ، یکی یکی بر بالین دخترک بی هوش حاضر می شدند و هر کس برای زودتر بهوش آمدن این دختر نظریه ای می داد .
تمام صورت ننه صغری از شادی میدرخشید ، وقتی ننه صغری ،فرنگیس را به زنها نشان می داد و می گفت جمیله از چنگ از ما بهتران گریخته و خودش را به مادرش رسانده ، زنان ده که می دیدند این دخترک زیبا رو ، کسی غیر از جمیله است ، در دل ،ننه صغری را مسخره می کردند ولی در ظاهر، حرف او را تایید و به به و چه چه ،می زدند.
برق طلاهای سر و دست فرنگیس ، النگو و گردنبند و گوشواره و حتی زیر گلویی و حلقهٔ بینی او که نشان میداد شاید نوعروسی نگون بخت بوده و دست تقدیر او را به این کوره ده کشانده، چشمان هر بیننده ای را خیره می کرد.
ننه صغری ، چند متکا پشت سر فرنگیس گذاشته بود و او را به حالت نشسته ،قرار داده بود و آرام آرام ، شربت گلاب و عسل ناب کوهی را به دهان این دخترک بیهوش می ریخت.
وقت اذان مغرب بود ، بوی آبگوشتی که در فضا پیچیده بود ،نشان می داد که غذا حاضر است ، اما هنوز فرنگیس در عالم بی خبری و بیهوشی بود.
ننه صغری که دلش نمی آمد ، حتی برای لحظه ای دخترش را تنها بگذارد.
ظرف آبی خواست ، و همان جلوی درگاه اتاق ،وضو گرفت، سپس داخل آمد و همانطور که بین زنانی که چفت هم با فشار داخل اتاق نشسته بودند، چشم می گرداند گفت : من خوشحالم که همسایه های خوبی مثل شما دارم ، به گمانم آبگوشت حاضر است ، اگر می شود بروید و سهمتان را بگیرید و مرا با دخترم تنها بگذارید، قول می دهم هر وقت بهوش آمد ، خبرتان کنم.
این حرف ننه صغری یعنی ، مرحمت زیاد و مشرف..
زنها یکی یکی از جا بر خواستند و همانطور که زیر چشمی فرنگیس را می پاییدند از اتاق بیرون رفتند.
و در پشت درب اتاق ، نیشخنده های فرو خورده شان را رها می کردند و پشت سر ننه صغری برای خود لطیفه ها می گفتند و بعضی ها غبطه می خوردند که چرا این دخترک پری رو که سرتا پایش را طلا پوشانیده ، جلوی راه آنها قرار نگرفت..
اتاق خلوت شد، ننه صغری ماند و فرنگیس...پیرزن درب اتاق را بست، چادر سفید گل گلی اش را بر سر انداخت و کنار بستر فرنگیس رو به قبله نشست، جانمازش را باز کرد و مشغول خواندن نماز شد
ننه صغری در کل ،انسان با ایمانی بود و هیچ وقت از نمازش غافل نمی شد و شاید برای همین بود که دوباره بعد از آن داغ کمرشکن، خداوند به او لطف کرده بود و انگار دخترش را به او برگردانده بود.
نماز تمام شد و ننه صغری به سجده شکر رفته بود که حس کرد صدای ضعیفی از کنارش می آید...
ادامه دارد...
🦋🕊🦋🕊🦋
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 6⃣1⃣1⃣🎬
ننه صغری سر از سجده برداشت و ناباورانه چشمان درشت و زیبای فرنگیس را که خیره به تیرهای چوبی سقف بود نگاه کرد و ذوق زنان ، جلوتر خزید و نزدیک فرنگیس نشست با دستانش قرص صورت او را به طرف خود گردانید و همانطور که صورتش را بوسه باران می کرد گفت: الهی قربون این رخسار قشنگت بشم مادر ، چی میگی عزیز دلم؟!
فرنگیس با نگاهی غریب چهره پیرزن را نگاه انداخت و گفت :من...من کجا هستم؟شما...شما...کیستید؟ اصلا من کیستم؟!
ننه صغری لیوانی که تا نیمه شربت داشت را به لبان فرنگیس نزدیک کرد و گفت : منم مادر، ننه صغری نمی شناسی؟ اینجا هم خانهٔ خودمان است، تو هم دختر خودم جمیله هستی...
فرنگیس که انگار گیج بود ، خیره به چهره پیرزن شد و گفت : من...من چیزی را به یاد نمی آورم...چه اتفاقی افتاده؟!
ننه صغری که ذوق زده بود ، بوسه ای دیگر از گونهٔ فرنگیس که حالا در اثر گرمای اتاق ،گل انداخته بود، گرفت و گفت : حق داری مادری به یاد نیاوری...اما من خوب می دانم که دخترم هستی ،خودم از رودخانه گرفتمت ، تو از چنگ از ما بهتران گریختی ، نگاه به سر و دستت کن ، چقدر زر و زیور به پات ریختند ، حکمن می خواستند پیش خودشان ،ماندگارت کنن ، اما تو ...تو ...ما را فراموش نکردی و بالاخره خودت را به ما رساندی...
فرنگیس که احساس دردی شدید در سرش می کرد و هر چه به مغزش فشار می آورد هیچ چیز از گذشته اش را به خاطر نداشت ، دستانش را به سمت سرش برد و گفت : درد...درد دارم..
ننه صغری هراسان از جا برخواست و گفت : الهی قربان این سخن گفتن شیرینت بشم ، الان میرم برات جوشونده درست می کنم و با این حرف از جا برخواست و به سمت درب رفت تا از اتاق کناری داروهای گیاهی را بیاورد و خبر به هوش آمدن دخترش را به همه بدهد و فرنگیس را در دنیایی مبهم ،تنها گذاشت...
ادامه دارد....
🦋🕊🦋🕊🦋
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🦋🕊🦋🕊🦋
#رمان
#روایت_دلدادگی
#قسمت 7⃣1⃣1⃣🎬
ننه صغری بیرون رفت و متوجه صف همسایه ها شد که هر کدام قابلمه و دبه به دست در انتظار گرفتن سهمشان از آبگوشت نذری بودند.
ننه صغری که دوست داشت اول درد دختر نو رسیده اش را درمان کند ، نگاهی به جمع انداخت و بدون اینکه حرفی بزند به سمت انباری کنار اتاق رفت ، فانوس کنار درب را برداشت و وارد اتاق تاریک شد و یک راست به سمت مفرشو دوایی اش رفت ، مفرشو را برداشت و وسط اتاق نشست و بند آن را کشید ، درب مفرشو باز شد و کیسه های کوچکی که هر کدام دارویی در آن بود به بیرون ریختند.
ننه صغری یکی یکی آنها را نگاه کرد و گاهی یکی را می بویید و بالاخره دو کیسه را انتخاب کرد و با گفتن یک یاعلی از جا برخواست.
بیرون آمد و درب را بست ،هیچکس حواسش پی او نبود ، انگار اهالی روستا موضوعی مهم تر پیدا کرده بودند که حواسشان را پی آن معطوف نمایند وچه موضوعی بهتر از نذری خوشمزه...
ننه صغری وارد اتاق شد، کتری سیاه و پر از آب را از روی اجاقی که با هیزم روشن بود بر داشت ، مقداری از داروها را داخل کتری ریخت و دوباره روی اجاق گذاشت.
فرنگیس که بی صدا ، حرکات ننه صغری را می پایید ،با خود گفت : براستی تو کیستی؟ من کی هستم؟ اینجا چه می کنم؟
ننه صغری که متوجه نگاه خیره فرنگیس شد، کاسه ی سفالی روی طاقچهٔ دود زدهٔ اتاق را برداشت و همانطور که به فرنگیس لبخند میزد گفت : بزار از آبگوشت نذری برات بیارم یه کم بخوری و جون بگیری و با زدن این حرف درب را باز کرد و با صدای بلند گفت : هااای عبدالله هااای...بیا یه کاسه آبگوشت بیار ، دخترکم به هوش آمده...
ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🦋🕊🦋🕊🦋
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🦋🕊🦋🕊🦋
💠 تمام امید آقای خامنه ای ، امام زمان (علیه السلام)است،و از احدی پروا ندارد
💠 ایشان گرفتار خواصی است که نمیفهمند!
و قدرایشان را نمیدانند!!!
💠 بنده معتقدم مقام رهبری تنهاست
تمام گرفتاری ها بر قلب ایشان وارد میشود
اما قلب ایشان را امام زمان ( علیه السلام )نگه داشته است
💠 خدا میداند که ایشان ««موید من عندالله »»است
💠 ما موظفیم همانگونه که اسلام و قرآن را تبلیغ میکنیم رهبری را هم تبلیغ کنیم
💠 در آینده اتفاقاتی میافتد
هر چیزی پیش آمد ،هرصحبتی یا حرفی شد ،شما تلاش کنید از رهبری جدا نشوید
💠 من بین خودم و خدای خودم برای این حجتی دارم
از رهبری جدا نشوید..♥️😭
✍ آیت الله ناصری(ره)
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
دخترشانزده ساله ای که
یازده ماه شکنجه وحشیانه منافقین
کشیده شدن تمام ناخنها
گردندان باسر تراشیده در روستاها
و زنده به گورشدن را
به اهانت به ارزش های انقلاب
و توهین به امام و رهبرش
ترجیح داد...
#شهیدهناهیدفتحی
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
4_6021552305134895763.mp3
14.7M
#بشنوید زمینه احساسی
ویژه مداحی های حضرت زهرا(س)💚
( نبینم یارو و یاوری نداری... )
🎙با نوای: حاج مهدی رسولی
#لبیک_یا_خامنه_ای
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
#تصمیم_پشت_پردههای_اشک....
🌷والفجـــر مقدماتی، عملیات خیلی سختی بود؛ توی زمینهای رملی – ماسههای نرم و روان – و پر از کانال و میدان مین و سیم خاردار. خیلی از دوستانم شهید شدند، چه از هم دورهای های پادگان و چه از بچههای محل. آنقدر سخت گذشت که تصمیم گرفتم دیگر جبهه نروم. میگفتم تسویه حساب میکنم، میروم تهران و دیگر میروم توی عالم خودم. چهل روز بعد برگشتم تهران. تا رسیدم، دیدم حجلههای شهدا محله را چراغانی کرده اند. انگار عکسهایشان با آدم حرف میزدند و به تصمیم مسخره ام میخندیدند.
🌷یکیشان که خیلی دلم را سوزاند، شاگرد نانوایی محل بود. چند سال پیش توی نانوایی تافتونی محل، سه ماه با هم کار کرده بودیم. خوب میدانستم که چه حال و هوایی دارد. با آن روحیهی آرام و خجالتی و گوشهگیرش، هر از گاهی بهم لبخندی میزد و اگر کارش اجازه میداد، برایم دست تکان میداد. یکبار نشسته بودیم کنار یک دیوار و حرفهای دلمان را ریخته بودیم توی دوری، برگشت بهم گفت: «فلانی میدونی چــی دوست دارم؟ دوست دارم شــهیــد بشم، ولی نه اون شــهیــدی که تو فکــر میکنی.
🌷....دوست دارم شــهیــد بشم و نیست بشم؛ محــو بشم. یعنی خـــدا حتی توی اون دنیا هم محشورم نکنه. دوست دارم خـــدا هیچم کنه. گفتم چرا؟ این چه دعائیه؟ گفت دوست دارم از وجودیت خودم خالی بشم که خـــدا از من راضی بشه و بگه این دنیا جانت رو گرفتم و حالا که توی اون دنیا هم نیستی، من ازت راضی شدم. دوست ندارم شرمندهی خـــدا و ائــمه باشم. گفتم اگر تو شــهیــد بشی که دیگه شرمندگی نداره، تازه افتخار و سربلندی هم داره. ولی میگفت من این جوری دوست دارم.»
🌷حالا عکسش توی حجلهی جلوی نانوایی تافتونی بود، ولی صدایش توی گوشم میپیچید و بیاختیار اشکم را سرازیر میکرد. خندهی عکسش، از ماندن توی شهر منصرفم کرد. ساکم را گذاشتم خانه و رفتم بهشت زهرا. پنج شنبه بود و قطعهی شــهــدا شلوغ و پر ازدحام. هر طوری بود قبرش را پیدا کردم و بیاختیار نشستم به گریه. گفتم: «ببین، رفتــی ها، بی اینکه هماهنگ کنی رفتــی ها.» انگار از پشت پردههای اشکم میدیدمش که گفت خب تــو هـم تصـمیم بگـیـر و بیـا....
راوی: رزمنده دلاور کامران فهیم
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🔺بخشی از وصیت نامه شهید علی خرمدل :
« اندکی از حال خود بگویم
که در این وادی مرا به خوبان بخشید
و راه را برایم باز کرد و مرا خواند
حال اگر خودش اجازه دهد
می خواهم لبیک بگویم
که خودش فرموده است
بازآ بازآ هر آنچه هستی بازآ
گر کافر و گبر و بت پرستی بازآ
این درگه ما درگه نومیدی نیست
صد بار اگر توبه شکستی بازآ
من در اینجا مولا را به حسین {ع} قسم می دهم
که توبه مرا هم قبول کند و مرا هم جز خوبانش بپذیرد
در این وادی فقط عمل می خواهند
یک مطلب دیگر هم بگویم که فرمایش خودشان است
که باید این مسیر را با اهل بیت {ع} رفت
در غیر این صورت آدم از این قافله عقب می افتد
مادر برای من دعا کن
تا خدا مرا همچون شهیدان دیگر قبول کند
نه فقط مرا به بهشت رضوان جای دهد
بلکه مرا در کنار اباعبدالله {ع} رسانده
و دیدار او را نصیب من کند
در هیچ کجا خدا را فراموش نکنید
و امام را هم فراموش نکنید
و همیشه در مبارزه با فساد
در جامعه پیش قدم باشید
ای برادر سخن از ته دل می گویم
چون می گویند حرفی که از دل برآید بر دل نشیند
این را بدانید که من و تمام شهیدان
این عهد را با خمینی بسته بودیم
که تا آخرین نفس و آخرین قطره خون
از اسلام و قرآن و ولایت پاسداری کنیم
آخرین سخن :
این حسین کیست که عالم همه دیوانه اوست
این چه شمعیست که جان ها همه پروانه اوست
والسلام علیکم »
مزار نورانی و باصفایش
گلزار شهدای بهشت زهرا {س}
قطعه ۲۶ / ردیف ۹۲ / شماره ۵۰
سلام و صلوات هدیه به امام و شهدا
و هدیه به روح مطهر و ملکوتی
پهلوان شهید علی خرمدل
و شادی روح پدر مرحومش
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🍃
🌸 دومین ختم قران کریم📖 🌸
《 گروه ختم قران و اذکار مجرب 》
📌تاریخ شروع پنج شنبه: 1401/9/10
💚به نیت سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف ، چهارده معصوم علیهم السلام و جمع شدن فتنه های اخیر و حاجت روایی همه ی ختم کنندگان
هدیه به روح پاک و مطهر ائمه اطهار، پیامبران
بانوان بهشتی: حضرت خدیجه (س)،خانم حضرت فاطمه ی زهرا(س)؛ حضرت زینب(س) و....♥️🌸
شهدای کربلا ،شهدای از صدر اسلام تاکنون،
شهدای هشت سال دفاع مقدس🌷
✨امام خمینی(ره) ،شهدای مدافع حرم و شهدای مدافع وطن و امنیت.....
و ان شاءالله شفاعتشان🤲🦋🕊
شفای عاجل همه بیماران، خوشبختی وعاقبت بخیری جوانان ،حل مشکلات اقتصادی و فرهنگی
و به نیابت از درگذشتگان همه اعضای گروه و ختم کنندگان،
اموات پدری و مادری ،اموات پدری و مادری همسرانمان
درگذشتگان بدوارث و بی وارث
و جمیع مومنین و مومنات 🥀🌹
باشد که دعای خیرشان بدرقه زندگی دنیا و آخرت ما باشد و این عمل خیر ذخیره قبر و قیامت ما شود🤲
https://eitaa.com/joinchat/2551906560C3fd0c062cf
گروه ختم قرآن و اذکار مجرب👆👆
✅دوستان عضو شوید
🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌺نیمه شب برای سرکشی وارد پادگان شد ،سربازی را دید که سر پست خوابش برده. پتو رویش انداخت و تا آخر پست خودش جای سرباز، نگهبانی داد.
با درجه #سرداری...
#شهید_احمد_کاظمی
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃چقدر خوبه ڪه بندگان مخلص وخوب خدا،
بدون اینڪه خودت بفهمی...
توی زندگیت ظاهر میشن و
زندگیت روتغییر میدن...
اون وقته ڪه میفهمی خدا،
خیلی وقته جواب دعاهات رو،
بافرستادن بنده های بااخلاصش داده...❤️
#مثل_ابراهیم_هادی❤️
#عزیزدُردانهٔحضرتمادر«س»❤
#مـــامــلت_شـــهادتــیـم🕊🥀#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج✨
╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣