eitaa logo
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
31.9هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
263 فایل
بسم رب الشهداء💫 🌷"هرگز کسانی را که در راه خداکشته شده اند مرده مپندار بلکه زنده‌اند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند"🌷 (آل عمران۱۶۹) 💥چله صلوات، زیارت عاشورا و دعای عهد💥 ✨شروع چله: 16 آذر ✨پایان: 25 دی @hasbiallah2
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 💚سلام به چهارده معصوم(ع): 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا رَسُولَ اَللَّهِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اميرالمُومنِينَ 🌷⃟ *صَلی اَللّهُ عَلَیکِ یا فاطِمهُ الزَّهرَاءُُ 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِی 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ يا اباعبداللَّه 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صلي اللهُ عَلَيْكَ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياجعفربنَ مُحَمَّدٍ 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياموسيَّ بْنُ جَعْفَرٍ 🌷⃟ *صَلِّي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياعلي بن موسي 🌷⃟ *صَلِي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا محمدبن عَلِيٍ اَلْجَوَاد 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 🌷⃟ *صَلي اَللَّهُ عَلَيْك ياعلي بْنَ مُحَمَّدٍ 🌷⃟ *صَلَّي اَللَّهُ عَلَيْكَ يَا حَسَنَ بْنَ عَلِيٍ العسکري 🌷⃟ *صلي اَللَّهُ عَلَيْكَ ياحجه بْنَ اَلْحَسَنِ. اَلْمَهْدِيُّ عَجَّلَ اَللَّهُ تعالی فَرَجَهُ الشريف 🕊🌴🕊🌴🕊🌴🕊 ➡️@motevasselin_be_shohada ‌ 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷بسم‌‌ رب‌‌ّالشّهدا‌‌ء و‌ الصّدیقین🌷 سلام بر سید و سالار شهیدان السلام علیک یا اباعبدالله💚 📌7⃣1⃣: 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🔰شروع از 26اسفند مصادف با 5رمضان ❣شهدای والامقام:❣ 🌷۱- شهدای گمنام 🌷۲- شهید ابراهیم همت 🌷۳- شهید محمدرضا شفیعی 🌷۴- شهید رسول خلیلی 🌷۵- شهید سید رضا حسینی 🌷۶- شهید‌ محمدباقر آقایی 🌷۷- شهید حمید سیاهکالی 🌷۸- شهید مرتضی اسلامی 🌷۹- شهید محمد بلباسی 🌷۱۰- شهید مظفر سلیمانی 🌷۱۱- شهید حسن آبشناسان 🌷۱۲- شهید عباسعلی سرسنگی 🌷۱۳- شهید محسن حججی 🌷۱۴- شهید مهدی صادقی 🌷۱۵- شهیدبلال ابراهیمی 🌷۱۶- شهید احمد پلارک 🌷۱۷- شهید سیدمحمد میرجعفری 🌷۱۸- شهید مهدی زین الدین 🌷۱۹- شهید رحیم نجف زاده 🌷۲۰- شهید حاج عباس عبداللهی 🌷۲۱- شهید جعفر فتحی هرات 🌷۲۲- شهید مجید عسگری‌جمکرانی 🌷۲۳- شهید مرتضی کیانی 🌷۲۴- شهید محمد میر 🌷۲۵- شهید سیدمجتبی صالحی‌خوانساری 🌷۲۶- شهید حمیدرضا باب الخانی 🌷۲۷- شهید محمدعلی مهرابی 🌷۲۸- شهید مجید محسنی 🌷۲۹- شهید حسن عبدالله زاده 🌷۳۰- شهید میرزا علی رستمخانی 🌷۳۱- شهید حسین غفاری نژاد 🌷۳۲- شهید محمد قائمی 🌷۳۳- شهید علی‌اصغر حسینی‌محراب 🌷۳۴- شهید عبدالرسول جهانشاهی 🌷۳۵- شهید اصغر کربلایی 🌷۳۶- شهید احمد علی نیری 🌷۳۷- شهید حسین قطب الدینی 🌷۳۸- شهید حسین خرازی 🌷۳۹- شهید محمد زالی بوئینی 🌷۴۰- شهید یوسف قربانی 🌻🌿🌻🌿🌺🌿🌻🌿🌻 ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌻🌿🌻🌿🌺🌿🌻🌿🌻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 ❣بسم رب الشهدا و الصدیقین❣ 7⃣1⃣هفدهمین چله ی؛ 🚩زیارت عاشورا، صلوات، دعای عهد 🌤کانال متوسلین به شهدا🌤 🖇 امروز " 26 فروردین ماه" 📌 چله 《هدیه به‌ چهارده‌ معصوم(ع) و شهید امروز》 🌻شهید والامقام "" 🌷🌷🌷 معرف: خانم رقیه مرادخانی همسایه شهید 🌺 🌹🌹🌹🌹🌹🌹 ➡️@motevasselin_be_shohada
سردار شهید حاج میرزاعلی رستمخانی🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت: 1332/1/4 محل ولادت: زنجان_روستای علی آباد تاریخ شهادت: 1363/12/26 محل شهادت: شرق دجله_عملیات بدر مزار: زادگاه شهید ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🌿🕊🥀🕊🌿🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه سردار شهید حاج میرزا علی رستمخانی: 💐🍃شهید در فروردین سال۱۳۳۲ در روستای علی آباد از توابع زنجان چشم‌به‌جهان‌گشود. دوران کودکی خود را در محیطی روستایی که آکنده از محرومیت بود به سر برد و در همان‌جا به یادگیری قرآن و نهج البلاغه همت گماشت. سپس در نوجوانی پا به میدان تحصیل علم و دانش نهاد. او علاوه بر تحصیل، یار و یاور پدرش در امر کشاورزی بود. پس از مدتی به خدمت سربازی اعزام شد و توانست پایان‌نامه هوابردی را اخذ نماید. این شهید بزرگوار پس از پیروزی انقلاب اسلامی از اولین تشکیل‌دهندگان سپاه زنجان بود. شهید رستمخانی هم‌زمان با تجاوز عراق به ایران در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل حضور‌یافته و به خدمت برای اسلام و ایران مشغول بود. او با شرکت در چندین عملیات از قبیل فتح‌المبین، بیت‌المقدس، خیبر و… سرانجام در عملیات بدر با همرزم شهیدش محمدناصر اشتری، شهادت در راه خدا را بر زندگی دنیوی ترجیح‌داده و ۲۶اسفند۱۳۶۳ در عملیات بدر به شهادت می‌رسد. شهید رستمخانی در عملیات آزادسازی خرمشهر فرمانده یکی از چهارگردانی بود که نیروهای زنجان در آن حضورداشتند. 🌺🍃درباره‌ی شهید: نقل قول از همرزم شهید: در عملیات بدر آتش دشمن بسیار سنگین بود. طوری که هیچکس توان حرکت نداشت. بر اثر آتش دشمن، همه جا تاریک شد و دود آتش همه جا را فراگرفت. لحظات بسیار سختی بود. من به چهره حاجی خیره شده‌بودم. داشت با بی‌سیم صحبت می‌کرد. تماس رادیویی قطع شد. حاجی لحظاتی نشست و شاهد آتش بی‌امان دشمن بود. به‌طور غیرقابل تصور حاج میرزاعلی یک دفعه بلند شد و سرپا ایستاد و خود را در معرض آتش و ترکش‌ها قرارداد. هر چه اصرارکردیم حاجی بنشین، گوش‌نکرد. بعد از مدتی که آتش دشمن کم شد، رو به او کردم و گفتم: حاجی این چه کاری بود که کردی؟ و او در جواب من گفت: منصور یک دفعه احساس کردم که آتش دشمن می‌خواهد عزمم را بشکند و روحیه‌ام را نابودکند، لذا با این کار خواستم با آن مقابله‌کنم. این واقعه در عصر روزی اتفاق‌افتاد که حاجی شب آن به شهادت‌رسید. 🌸🍃وصیت‌نامه شهید: اى مسلمانان و اى مردم محروم دنیا! اگر پشتیبان این نایب امام زمان( عج) و این تنها وارث محرومین در روى زمین بعد از معصومین باشید، یقین بدانید به قول خودِ رهبر، آمریکا و شرق و غرب، هیچ غلطى نمى‌توانند بکنند و اما در غیر این صورت خوارى و ذلت گریبان‌گیر شما خواهدبود. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاج میرزاعلی رستمخانی در کنار شهید زین الدین🕊🌷
🔷خاطراتی از سردار شهید میرزاعلی رستمخانی : 🌹شهید بزرگوار همیشه در جبهه بودند و کم به خانه می آمدند مگر ماموریتی پیش می آمد که به زنجان بیایند و وقتی که به زنجان می آمدند در خانه صوت قرآن ایشان فضای خانه را نورانی می کرد و به ما هم سفارش می کردند قرآن بخوانید و پیرو آن باشید،به نماز هم خیلی اهمیت می دادند و می گفتند دنبال نماز باشید و وقتی که زمان اذان می شد ما را بیدار می کردند و می گفتند آنهایی که خواب هستند را بیدار کنید تا نمازشان را بخوانند و همیشه می گفتند کارهایی که انجام می دهید همیشه برای خدا باشد و قدمی که برمیدارید در راه خدا باشد و سفارش می کردند به دیدار خانواده ی شهدا بروید.(همسرشهید) در جبهه بارها و بارها از جاهای مختلف بدن مجروح شده بودند بدون اینکه کسی از آن مطلع شود،در یکی از حملات از ناحیه شکم و کبد شدیداً مجروح و به بیمارستان ایران مهر تهران اعزام شده بودند بعد از مدتی با اطلاع همرزمانش به بیمارستان مراجعه نمودم ،دکتر معالجش می گفت معجزه شده و امیدی به زنده ماندنش نبود ولی الحمدلله عمل موفقیت آمیز بوده است.بعد از بهبودی مجدداً به جبهه اعزام شدند و در عملیاتهای دیگری از قبیل (حصر آبادان،فتح المبین، محرم،رمضان، بدر) شرکت کردند و مواقع مرخصی هم اکثر اوقات در سپاه بودند. ایشان فرمانده تیپ یکم لشکر ۳۱ عاشورا جزء اولین تشکیل دهندگان سپاه زنجان بود. (ادریس رستم خانی برادر شهید)  میرزا علی هنگامی که بچه بود خیلی به نمازو روزه علاقه داشت در حالی که هنوز سن و سال او بسیار کم بود ولی می گفت من باید نمازم را بخوانم.معلم های او نیز به او علاقه زیادی داشتند و به تحصیل اهمیت زیادی می داد و هنگامی که به سربازی رفت در عرض ۲ سال تنها یک بار به مرخصی آمد.در زمان جنگ نیز بسیار فعال بود یک روز به مرخصی آمد و گفت وای حمله خواهد شد و دوستانم ماندند کفتم میرزا علی تو قرار است در هر حمله ای آنجا باشی گفت مادر من باید در هر حمله در آنجا باشم تا زمانی که نفس دارم باید بروم.(مادر شهید) بنده نمی دانستم میرزا علی در جنگ چه مسؤلیتی در جنگ دارد و هنگامی که به جبهه رفتم دیدم که او فرمانده تیپ است،خیلی زحمت کشید و خیلی زخمی شد.به او می گفتم بیا یک زندگی درست کن یک خانه درست کن،یک زمین درست کن ام او در جواب می گفت اگر ما پیروز نشویم من هیچ کاری انجام نخواهم داد ،خداوند کریم است.  (پدرشهید) در عملیات بدر آتش دشمن بسیار سنگین بود.طوری که هیچکس توان حرکت نداشت بر اثرآتش دشمن، همه جا تاریک گردید و دود آتش همه جا را فرا گرفت.لحظات بسیار سختی بود.من به چهره حاجی خیره شده بودم.داشت با بی سیم صحبت می کرد.تماس رادیویی قطع شد.حاجی لحظاتی نشست و شاهد آتش بی امان دشمن بود. بطور غیر قابل تصور حاج میرزا علی یکدفعه بلند شد و سرپا ایستاد و خود را در معرض آتش و ترکشها قرار داد.هر چی اصرار کردیم حاجی بنشین ،گوش نکرد .بعد از مدتی که آتش دشمن کم شد رو به او کردم و گفتم حاجی این چه کاری بود که کردی و او در جواب من گفت:منصور یکدفعه احساس کردم که آتش دشمن می خواهد عزمم را بشکند و روحیه ام را نابود کند،لذا با این کار خواستم با آن مقابله کنم.این واقعه در عصر روزی اتفاق افتاد که حاجی شب آن روز به شهادت رسید. همرزم شهید،سردار حاج منصور عزتی فرمانده دانشکده افسری امام حسین(ع) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥خاطره ای از زبان سردار شهید حاج میرزاعلی رستمخانی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃 100گل صلوات هدیه میکنیم به نیابت از شهید والامقام" میرزاعلی رستمخانی" نذر سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج و هدیه به محضر چهارده معصوم علیهم السلام 🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🚩 🕯️به نیت شهید میرزاعلی رستمخانی 💚همنوا با امام زمان(عج) ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
زیارت عاشورا.pdf
253.3K
ا🔰 pdf زیارت عاشورا⇧ صلے‌الله‌علیڪ‌یا‌اباعبدللھ الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلفــَرَج🤲 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
AUD-20220714-WA0022.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا 🔹️با صدای استاد علی فانی السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 💚💚💚💚💚 ╼═══•❅✿•❁•✿❅•═══╾ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴الوعد الصادق وَيَشْفِ صُدُورَ قَوْمٍ مُّؤْمِنِينَ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝 متوسلین به شهدا 💝
جهت رزمندگان اسلام این دعا را بخوانید. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ➡️@motevasselin_be_shohada 💝متوسلین به شهدا💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷 ✅ فصل شانزدهم   فردا صمد وقتی برگشت، خوشحال بود. می‌گفت: « آن هواپیما را دیشب دیدی؟! بچه‌ها زدندش. خلبانش هم اسیر شده. » گفتم: « پس تو می‌گفتی هواپیمایی نیست. من اشتباه می‌کنم. » گفت: « دیشب خیلی ترسیده بودی. نمی‌خواستم بچه‌ها هم بترسند. » 💥 کم‌کم همسایه‌های زیادی پیدا کردیم. خانه‌های سازمانی و مسکونی گوشه‌ی پادگان بود و با منطقه‌ی نظامی فاصله داشت. بین همسایه‌ها، همسر آقای همدانی و بشیری و حاج‌آقا سمواتی هم بودند که هم‌شهری بودیم. در پادگان زندگی تازه ای آغاز کرده بودیم که برای من بعد از گذراندن آن همه سختی جالب بود. بعد از نماز صبح می‌خوابیدیم و ساعت نه یا ده بیدار می‌شدیم. صبحانه‌ای را که مردها برایمان کنار گذاشته بودند، می‌خوردیم. کمی به بچه‌ها می‌رسیدیم و آن‌ها را می‌فرستادیم توی راهرو یا طبقه‌ی پایین بازی کنند. ظرف‌های صبحانه را می‌شستیم و با زن‌ها توی یک اتاق جمع می‌شدیم و می‌نشستیم به نَقل خاطره‌ و تعریف. مردها هم که دیگر برای ناهار پیشمان نمی‌آمدند. 💥 ناهار را سربازی با ماشین می‌آورد. وقتی صدای بوق ماشین را می‌شنیدیم، قابلمه‌ها را می‌دادیم به بچه‌ها. آن‌ها هم ناهار را تحویل می‌گرفتند. هر کس به تعداد خانواده‌اش قابلمه‌ای مخصوص داشت؛ قابلمه‌ی دو نفره، چهار نفره، کمتر یا بیشتر. یک روز آن‌قدر گرم تعریف شده بودیم که هر چه سرباز مسئول غذا بوق زده بود، متوجه نشده بودیم. او هم به گمان این‌که ما توی ساختمان نیستیم، غذا را برداشته و رفته بود و جریان را هم پیگیری نکرده بود. خلاصه آن روز هر چه منتظر شدیم، خبری از غذا نشد. آن‌قدر گرسنگی کشیدیم تا شب شد و شام آوردند. 💥 یک روز با صدای رژه سربازهای توی پادگان از خواب بیدار شدم. گوشه‌ی پتوی پشت پنجره را کنار زدم. سربازها وسط محوطه داشتند رژه می‌رفتند. خوب که نگاه کردم، دیدم یکی از هم‌روستایی‌هایمان هم توی رژه است. او سیدآقا بود. در آن غربت دیدن یک آشنا خوشایند بود. آن‌قدر ایستادم و نگاهش کردم تا رژه تمام شد و همه رفتند. شب که این جریان را برای صمد تعریف کردم، دیدم خوشش نیامد و با اوقات تلخی گفت: « چشمم روشن، حالا پشت پنجره می‌ایستی و مردهای غریبه را نگاه می‌کنی؟! » دیگر پشت پنجره نایستادم. 💥 دو هفته‌ای می‌شد در پادگان بودیم. یک روز صمد گفت: « امروز می‌خواهیم برویم گردش. » بچه‌ها خوشحال شدند و زود لباس‌هایشان را پوشیدند. صمد کتری و لیوان و قند و چای برداشت و گفت: « تو هم سفره و نان و قاشق و بشقاب بیاور. » پرسیدم: « حالا کجا می‌خواهیم برویم؟! » گفت: « خط. » گفتم: « خطرناک نیست؟! » گفت: « خطر که دارد. اما می‌خواهم بچه‌ها ببینند بابایشان کجا می‌جنگد. مهدی باید بداند پدرش چطوری و کجا شهید شده. » 💥 همیشه وقتی صمد از شهادت حرف می‌زد، ناراحت می‌شدم و به او پیله می‌کردم؛ اما این‌بار چون پیشش بودم و قرار نبود از هم جدا شویم، چیزی نگفتم. سمیه را آماده کردم و وسایل را برداشتیم و راه افتادیم. همان ماشینی که با آن از همدان به سر پل ذهاب آمده بودیم، جلوی ساختمان بود. سوار شدیم. 💥 بعد از این‌که از پادگان خارج شدیم، صمد نگه داشت. اُورکتی به من داد و گفت: « این را بپوش. چادرت را هم درآور. اگر دشمن ببیند یک زن توی منطقه است، این‌جا را به آتش می‌بندد. » بچه‌ها مرا که با آن شکل و شمایل دیدند، زدند زیر خنده و گفتند: « مامان بابا شده! » صمد بچه‌ها را کف ماشین خواباند. پتویی رویشان کشید و گفت: « بچه‌ها ساکت باشید. اگر شلوغ کنید و شما را ببینند، نمی‌گذارند جلو برویم. » 💥 همان‌طورکه جلو می‌رفتیم، تانک‌ها بیشتر می‌شد. ماشین‌های نظامی و سنگرهای کنارهم برایمان جالب بود. صمد پیاده می‌شد. می‌رفت توی سنگرها با رزمنده‌ها حرف می‌زد و برمی‌گشت. صدای انفجار از دور و نزدیک به گوش می‌رسید. یک بار ایستادیم. صمد ما را پشت دوربینی برد و تپه‌ها و خاک‌ریزهایی را نشانمان داد و گفت: « آن‌جا خط دشمن است. آن تانک‌ها را می‌بینید، تانک‌ها و سنگرهای عراقی‌هاست. » 💥 نزدیک ظهر بود که به جاده‌ی فرعی دیگری پیچیدیم و صمد پشت خاک‌ریزی ماشین را پارک کرد و همه پیاده شدیم. خودش اجاقی درست کرد. کتری را از توی ماشین آورد. از دبه‌ی کوچکی که پشت ماشین بود، آب توی کتری ریخت. اجاق را روشن کرد و چند تا قوطی کنسرو ماهی انداخت توی کتری. من و بچه‌ها هم دور اجاق نشستیم. صمد مهدی را برداشت و با هم رفتند توی سنگرهایی که آن اطراف بود. 🔰ادامه دارد...