May 11
#توسل
#کرامات_شهدا
💐بزرگوارانی که با توسل به شهدای والامقام حاجت گرفتند و یا خاطره یا رویای صادقه ای داشتند برای بنده ارسال کنند تا در کانال به اشتراک گذاشته شود.
@hasbiallah2 👈خادم الشهدا
➡️@motevasselin_be_shohada
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ارسالی اعضای محترم کانال⤵️
سلام وقتتون بخیر
من چند روزی بیشتر نیست که عضو کانالتون شدم،ولی فقط میتونم بگم همین که یه لحظه دلهامون آرام میگیره با یاد شهدا ،کاراتون محشره
دو سال ونیم پیش مشکل خاصی پیش اومد برام که خیلی منو بهم ریخته بود.هر چی دعا میکردم خدایا خودت کمکم کن،خدایا راهی بهم نشون بده،خدایا بسه دیگه چندساله مصیبت و گرفتاری و....ولی جواب نمیگرفتم.از دست خدا عصبانی بودم.میگفتم خدا اصلا منو نمیبینه و حرف های منو نمیشنوه.اردیبهشت ماه بود و من واقعا بهم ریخته و ناامید.
سر ظهر رفتم داخل اتاقم استراحت کنم.دقیقا خاطرم هست که با لحن عصبانیت و معذرت میخوام از سر غیض و غصب گفتم خدایا تو که نه خودت نه اهل بیت محل به من نمیدین.ولی من شنیدم شهید تورجی زاده رو متوسل بشم جواب میده.از سر لجبازی ب خدا و شهدا،نیت کردم یه روز میرم گلستان شهدا و یه شاخه گل برا شهید تورجی زاده و یه شاخه گل برا یه شهید گمنام میبرم،شاید شهدا تو رودروایسی حاجت منو بدند(من هیچ وقت گلستان شهدا اصفهان نرفته بودم ولی دقیقا خاطرم هست از سر لجبازی این نیت رو کردم)
خوابیدم
حدود یه ساعت بعد بیدار شدم و همون حالت دراز کشیده آنلاین شدم
دیدم دوستم داره تند تند پیام میده:سلام فهیم جان خوبی؟عزیز من الان یه خواب عجیب دیدم برات
گفتم: خیر باشه افسانه جان
گفت:خواب دیدم باهم رفته بودیم گلستان شهدا
اول گلستان که رسیدیم پرسیدی افسانه سر قبر کودوم شهید بریم؟
منم سریع گفتم بریم سر قبر شهید تورجی زاده
خدا شاهده تا اسم شهید تورجی زاده که من نیت کرده بودم و دوستم خوابشون رو دیده بود فقط شروع کردم اشک ریختن
گفتم بقیه اش رو بگو افسانه جان که گریه امون نمیده بهم.بیقرارم بشنوم فقط
گفت:رفتیم سر قبر شهید تورجی زاده،یه تسبیح سبز رو قبر بود من بهت گفتم فهیم تسبیح رو بردار تا دلت آروم بگیره
تسبیح رو برداشتی و خندون از گلستان اومدیم بیرون
به فاطمه ی زهرا با شنیدن این خواب فقط اشک میریختم و از خودم بابت لحن حرف زدنم با شهداو نیتی که فقط از سر لجبازی داشتم شرمنده بودم
فردای اونروز گل خریدم و رفتم گلستان شهدا و خدا رو هزاران مرتبه شکر این شروع رفت و آمد من به گلستان شهدا شد.نمیدونستم محیط گلستان شهدا اینقدر ارامبخشه،فکر میکردم اونجا هم فقط یه قبرستانه
ولی همون یه بار رفتن کافی بود تا متوجه تفاوت گلستان شهدا و قبرستان رو بدونم
خدا رو شکر یکی دوماه بعدحاجت روا شدم .ولی مهمتر از حاجتم اعتقاد و اعتمادی بود که به خدا و شهدا پیدا کردم
بااین خواب شهید تورجی زاده بهم فهموندن که شهدا حاضر هستند همه جا
از اعضای کانال التماس دعای فراوون دارم و رفتن یه گلستان شهدا رو توصیه میکنم بخدا بهشت رو زمینه
🌺🌺🌺
🌷متوسلین به شهدا🌷💫
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> @motevasselin_be_shohada <<━━⊰♡❀
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_نهم
🌀همیشه روی لبش لبخند بودنه از این بابت که مشکلی ندارد.من خبردارم که اوبا کوهی از مشکلات دست و پنجه نرم میکرد.
✳رفاقت بااو هیچکس را خسته نمیکرد.اما مواظب بود در شوخی هایش گناه نباشد.
💟بار اولی که هادی را دیدم قبل از حرکتش به اردوی جهادی بود.وارد مسجدشدم و دیدم جوانی سرش روی پای دیگری گذاشته و خوابیده...
⚡رفتم جلو و تذکر دادم که اینجا مسجداست بلند شو.دیدم بلند شد وشروع کرد به صحبت کردن بامن.خیلی حالم گرفته شد چون بنده خدالال بود و با اَده اَده بامن صحبت میکرد.دلم برایش سوخت معذرت خواهی کردم و رفتم سراغ دیگر شهدا. بچهای دیگر هم خندیدند.
🚌ساعتی بعد سوار اتوبوس شدیم و اماده ی حرکت. یک نفر از انتهای ماشین با صدای بلند گفت:نابودی همه ی علمای اس....
بعد از لحظه ای سکوت ادامه داد:نابودی همه ی علمای اسرائیل صلوات.
✳همه صلوات فرستادیم. وقتی برگشتم با تعجب دیدم ❗که این همان جوان لال در مسجد بود.
❓به دوستم گفتم مگه این جوان لال نبود؟دوستم گفت فکر میکردی برای چه توی مسجد میخندیدیم.این هادی ذوالفقاری از بچهای جدیدمسجدماست که خیلی پسرخوبیه،خیلی فعال و دلسوز و درعین حال وشوخ طبع و دوست داشتنی،شما رو سرکار گذاشته بود.....
🗣راوی:جمعی از دوستان شهید
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش
✍ ادامه دارد ...
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#پسرک_فلافل_فروش🌷
#قسمت_دهم
✳ایام فتنه بود و هرروز اتفاق جدیدی می افتاد.دستوررسیده بودکه بچهای بسیج ایست بازرسی انجام دهند.هادی با یکی ازبچهاکه مسلح بوداطراف خیابان ارجمندی با موتور امدند.
🔷ساعات پایانی شب بودکه کارما آغازشد.هنوزساعاتی نگذشته بود که یه سواری قبل رسیدن به ایست بازرسی توقف کرد بعد دنده عقب گرفت و به سمت خیابان ارجمندی رفت.به محض ورود به آن خیابان هادی ودوستش با موتور مقابل اوقرار گرفتند.
❇هریک از انها درب خودرو را باز کردند وفرار کردند.راننده به سرعت فرار کرد اما یکی از انها به سمت یک کوچه ی بمبست رفت.هادی به سمت اورفت و قبل از اینکه به کمک او برویم آن قاچاقچی تریاک رابا دست وچشمهای بسته اورد.
💟جای تعجب این بود که هادی نصف هیکل آن مرد را داشت و بعدا تعریف کرد که انتهای کوچه تاریک بوده وبه آن مرد گفته اگه حرکت کنی میزنمت و بعد هادی چشمهایش را بسته تا نبیندکه مسلح نیست .
🔶بچه های بسیج مردم را متفرق کردندبعدهم مشغول شناسایی ماشین شدند.یک بسته ی بزرگ زیر پای راننده بود.همان موقع بچهای کلانتری 14از راه رسیدندو شناسایی کردند که این بسته تریاک است.
⭕ماشین و متهم و موادمخدربه کلانتری منتقل شدند.ظهرفردا که وارد مسجدشدیم دیدیم یک پلاکارد تشکر ازسوی مسئول کلانتری جلوی درب مسجد نصب شده بود.از ان پلاکارد از همه ی بسیجیان مسجد بخاطر این عملیات و دستگیری یکی از قاچاقچیان مواد مخدر تقدیر شده بود.
📚برگرفته از کتاب پسرک فلافل فروش/شهید مدافع حرم هادی ذوالفقاری
✍ ادامه دارد ...
یه وقتایی که
سرگرم کانال های
مجازی هستی
یادت نره
یه روزایی بعضیا،
تو کانال های حقیقی جبهه
برای امروز تو
جنگیدن و شهید شدن
🌴 #شادی_روحشون_صلوات❣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝 متوسلین به شهدا 💝
دعای عهد.mp3
1.78M
🔰دعای عهد
🎙با نوای استاد فرهمند
من دعای عهد میخوانم بیا
بر سر این عهد میمانم بیا
🌤🌿
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلفــَرَج🤲
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
💝متوسلین به شهدا💝