❌ دوستان بزرگوار به دلیل اختلال در اینترنت در دو روز آینده، چله ی شهدا را از روز شنبه شروع خواهیم کرد
May 11
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت39
چشمم که به گنبد امام رضا ع افتاد ناخوداگاه عقده ی چندین وچند روزه ام ترکید وبغض فروخورده ام جان گرفت وبی صدا اشک میریختم اما چون کودک بودم وخجول یک دستم به دست اقا رضا بود با استین دست دیگرم اشکهایم را پاک میکردم تا مبادا اقا رضا متوجه گریه ام شود,نگاهم را به صورت اقا رضا دوختم ووقتی چشمهای خیسش را دیدم ,کمی از شرمم شکست,هرچه که نزدیک تر به صحن وسرا میشدیم ,دل در دلم بی قرار تر میشد,بااینکه بچه بودم اما عشق امام در وجودم انگار سالهای,سال از سن من بزرگتر بود.
خودمان را به حرم رساندیم وقتی ضریح مبارک جلوی چشممان امد ,دلگویه هایم شروع شد...اقاجان ما هم مثل شما در این دیار غریبیم,اقا جان درد غربت بد دردیست ودرد مظلومیت در وطن از ان هم بدتر است...اقاجان توکه ضامن اهو شدی,ضامن ما هم بشو تا در دیاری غریب,رهسپار اینده ای غریب تر شویم...
بعداز زیارت ونماز ودعا ,حال کمی سبکبال تر شده بودیم وبا احساس قدرتی بیشتر باید به دنبال زندگی جدیدی میشدیم,اقا رضا پرسان پرسان نشانی مسافرخانه ای را که پدرم گفته بود پیدا کرد ودم دمهای غروب خودمان را جلوی مسافرخانه ی شیخ طبرسی در عمق یک بازارچه ای,شلوغ یافتیم...
#ادامه دارد...
📝نوسنده: ط ، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥 #قسمت40
با اقا رضا وارد مسافرخانه شدیم ,مکان خیلی شلوغی بود اما اغلب مسافرینش از افاغنه بودند,اقا رضا به اتاق مدیر مسافرخانه رفت ودرحالیکه جویای اتاق خالی میشد از پدرم که اینجا هم معروف به اخوندعلی سبحانی بود خبر میگرفت ومتاسفانه ایشان با اینکه پدرم را به خوبی میشناخت اما از او بی خبر بود,انگار پدرم هم هنوز موفق به امدن به ایران نشده بود.
به سمت اتاقی که اقارسول به ما داده بود راه افتادیم,کلید قفل اویز را به ان انداختیم که ناگهان از روبه رو مردی با لهجه ی افغانی صدا زد,رضا سبحانی؟؟خودتی مرد؟ودر,بین بهت وحیرت من اقا رضا وحیدر که حالا میفهمیدم علاوه بر همولایتی بودن قوم وخویش هم هستیم,یکدیگردر اغوش گرفتند....
دراتاق راباز کردیم وحیدر هم همراه ما داخل شد.اتاق ما اتاق کوچک وتقریبا ده متری بود که.با فرشی نخ نما پوشیده شده بود وگوشه اش دودست رختخواب کثیف ورنگ ورو رفته روی هم تلنبارشده بود,از خستگی نای ایستادن نداشتم وبه محض ورود به اتاق,به توصیه ی حیدر که میخواست سر درد دل وسفر را با اقارضا باز کند, دراز کشیدم ودیگر هیچ از اطرافم نفهمیدم ودرخوابی عمیق فرو رفتم..
#ادامه دارد...
📝 نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
Part08_فقط غلام حسین باش.mp3
10.19M
📚کتاب صوتی
#فقط_غلام_حسین_باش
قسمت 8⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
29.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چشمای تو تهرون به آشوب کشیدن
#شهدا🕊♥️
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
گُفـت:
+میدونۍچرٰامیگیمرِفیقشَھید..!؟
-خیلۍکمَڪتمیکُنِہ..🤔!'
+بَراۍاِینڪہرِفیقرویرفیق
اثَرمیزارِھシ✋🏻!'
مَعرِفَتبِھخَرجمیدهوَ
یہࢪوزبـِہرَسـمِرِفٰاقَتمیبَرَتت
پـیشخودش♥️!
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
سلام بر شهیدان
سلام من به شهیدان، به آن صفا و نجابت به هر که داشته در دل، چنین مرام و رسالت
درود تا به قیامت
سلام خلق یکایک، سلام جمله ملائک بـه عاشقان سلحشور مـدافعان ولایت
درود تا به قیامت
به آن که از صف دشمن، پی دفاع ز میهن گذشت از سر و از تن، بـه این وفا و سعادت
درود تا به قیامت
به آنکه از زن و فرزند، در این معامله دل کند رها شد از کف هر بند، به این عروج و نجابت
درود تا به قیامت
به آنکه داشت دمادم، به دل ز ظلم عدو غم کمر نکرد دمی خم، به زیر بار ذلالت
درود تا به قیامت
سلام خالق و آدم، سـلام حضرت خاتم بـه مَحرَمان محرم، به حامیان عدالت
درود تا به قیامت
سلام باد فراوان، به لاله های گلستان بـه باقری و بـه چمران، منادیان دیانت
درود تا به قیامت
به تورجی و به افشار، به احمدی و به مختار بـه باکری و بـه ستار، بـه بـابهای کرامت
درود تا به قیامت
یقین نمی رود از یاد، به دهر زحمت صیاد بر او درود خدا باد، به آن همای صلابت
درود تا به قیامت
سلام باد به دوران، که چون عقاب شتابان بزد به هیبت دونان، بــه این امیر درایت
درود تا به قیامت
به آن صفا و مودت، بـه آن شعور و مشقت بـه کشوری و به همت، به آن وقار و شجاعت
درود تا به قیامت
به ارتشی به سپاهی، به آن مرام و نگاهی که شد به مهلکه راهی، برای حفظ و حراست
درود تا به قیامت
به روح پاک و بلند رضا حبیب اللهی به آن دلیر که گمنام، چشیـد شـهد شهادت
درود تا به قیامت
بـگو «حبیب» دگر بار، به نظم و نثر و به گفتار ز آنـکه همچو علمـدار، ربـود گوی سعادت
درود تا به قیامت
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
و سلام بر او که می گفت:
عشق و عاشقی اونی نیست
که دو نفر به هم نگاه کنن
عشق و عاشقی زمانی درسته که
دو نفر به یه نقطه نگاه کنن،
شهدا همشون نگاهشون به یه نقطه بوداونم قرب الهی
#شهیدانه 🕊
#شهیدمحمدهادیامینی♥️
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا کجایند ما کجاییم
جا مونده ایم از قافله
الهی العفو😭😭😭🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
مداحی آنلاین - یه قرار عاشقونه زیر بارون نجف - کرمانشاهی.mp3
2.05M
⏯ #استودیویی احساسی
🍃یه قرار عاشقونه زیر بارون نجف
🍃قطره قطره اشک بیبهونه مهمون نجف
🎤 #امیر_کرمانشاهی
👌بسیار دلنشین
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
1_1290577542.mp3
11.21M
#بیاد_مدافعان_حرم🕊
واحد "بارون بارونه حال و هوای دل من"💔
بانوای : حــــــــــاج مــــــــــــهدی رسولی
بسیار جانسوز🥀
#امام_زمان
#لبیک_یا_زینب
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را یاد کنیم با صلوات 🕊🌺😭
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
جان و دلی و ما را از جان و دل فراتر
معشوق جان ما و تنها نبوده رهبر
عشق تو از دل ما هرگز برون نیاید
جای تو را نگیرد هرگز نگار دیگر
در دیده نقش رویت در سینه مهر رویت
از نقش روی ماهت نقشی نبوده بهتر
حاشا که دست شویم زین قصه تا دم مرگ
حاشا که با وجودت یابم کسی برابر
مشتاق دیدن تو تا آن زمان مرگم
سرباز جانفدای درگاه تو سراسر
ماهی و پر ز نوری رویت که ماه رخشان
در این شب سیاهم رخشنده و منور
کی بوده میل قلبم مایل به آن چپ و راست
حزب علی برایم همواره حزب برتر
#جان_و_دلی
#امام_خامنه_ای_مد_ظله
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درخواست شهید مدافع حرم سجاد مرادی :
هر کسی اذیت نمیشه و پیام منو می شنوه یک روز برا ما نماز بخونه، ممنون میشیم❤️
.
زیباترین قسمتش فقط
اونجاست که میگه :
ان شاءالله اونور جبران بکنیم!🌱
😭😭😭😭😭
برادران و خواهران جهت شادی روح شهید سجاد مرادی این ویدیو را در گروهها و کانالها قرار دهید. اجرکم عندالله 💐🌹🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت41
چند روزی در مشهد به گشت وسیاحت وزیارت گذشت وبعد به توصیه واصرار حیدر که خود از افاغنه ای بود که مقیم ایران شده بود ودرقم ساکن بود,به سمت قم حرکت کردیم واینچنین بود که من یوسف سبحانی یکی از افاغانیهایی که به ایران مهاجرت کردم ,,شدم,همشهری شما وساکن قم...سالهای زیادی در رنج وکار وتلاش گذشت واقا رضا خیلی برای من زحمت کشید ومن هم برای خوشحال کردن او هرکاری میکردم ووقتی متوجه شدم ارزوی او درس خواندن وبه جا ومقامی رسیدن برای من است,تمام تلاشم را کردم وهمزمان در حوزه ودانشگاه درس خواندم.
اقا رضا سال پیش, سرکارش از نردبان افتاد ومتاسفانه به رحمت خدا رفت ومن ,یوسف سبحانی را تنها گذاشت,بااینکه بیش از بیست سال از زمان مهاجرت ما میگذرد اما هرچه جستجو کردیم هیچ نشانی از پدر ومادرم نیافتم ,حتی بوسیله زنگ وتلفن وپیغام و...از,شهر بامیان خبر گرفتیم وهیچ کس ,اخوند علی سبحانی را بعداز ترک انجا ندیده وخبری از ان ندارد,پس من در این دنیای بزرگ تنهای تنهایم وجز خدا وتعداد معدودی دوستان مهربان, هیچ کس را ندارم,حال اگر مرا انطور که هستم,بپذیری وقبول کنی بانوی کلبه ی محقر زندگی ام وشاه بانوی قلبم باشی,بسم اللهی بگو ومرا غلام حلقه به گوش خودت فرما....
اگر مقبول افتم,خدا راشاکرم واگر رد فرمایی ........
ارادتمند شما....یوسف سبحانی..
ودراخر هم شماره همراهش رانوشته بود....
نامه را ارام به صورتم نزدیک کردم تا هم ببویمش وهم ببوسمش که اشک چشمانم با عطر نامه وخط یوزارسیف در هم امیخت.....
باخود گفتم یوسف سبحانی...تو بنده خدایی ومنم بنده خدایم ,چه توافغانی هستی وچه من ایرانی...همانا در پیشگاه خدا انکس مقرب تراست که ایمانش قوی تر باشد ومن شرم دارم بنده ی باایمان وپاک ومخلصی مثل تورا از خود برانم...همسفرت میشوم حتی اگر قرار باشد هفت خوان رستم را طی کنم ....حتی اگر قرارباشد به کل ایل وطایفه وکل کشورم بازخواست پس بدهم....من تورا که هدیه ای از جانب خدا هستی از دست نخواهم داد....
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت42
نامه را با دقت تازدم وبلند شدم گذاشتم لای,قران داخل قفسه ها و ارام چشمام را بستم.....
صبح روز بعد دیرتراز همیشه از خواب بیدار شدم,چه خوابی...چه خوابی...تا بعداز خواندن نماز صبح از فکر وخیال یوزارسیف و اینده ای نامعلوم ودلی بی تاب خواب به چشمانم نیامد ودم دمهای صبح از شدت خستگی پلکهایم فرو افتاد....
قبل از اذان ظهر با صدای زنگ گوشی ام از خواب پریدم...با چشمایی نیمه باز روی گوشی نگاه کردم,سمیه بود...بااینکه هنوز خواب الود بودم گوشی را وصل کردم...
صدای جیغ جیغو سمیه از پشت گوشی پرده گوشم را لرزاند:سلام...سلام...عیدت مبارک نگو تا حالا خواب بودی که فی الفور با یه پارچ اب خنک بالا سرت ظاهر میشم...
من:سلااام...حالا خیالت راحت,زنگ بی موقعت همون کار پارچ اب خنک را کرد..
سمیه:چه خبرا؟میخواستم برم تا بیرون یه دوری بزنیم,یه پارکی بریم,هستی یانه؟؟
بابی حالی گفتم:پارک؟؟اصلا اسمش رانیار....
سمیه با تعجب گفت:طوری شده زری؟؟انگار سرحال نیستی?
همینطور که نیم خیز,میشدم گفتم:اگه توهم دیشب مجلس خواستگاری داشتی تا خود صبح کلی,فکر وخیال به سرت میزد,الان وضعت بدتر...
ناگهان سمیه پرید وسط حرفم وگفت:خوااااستگاری...برای کی؟
خندم گرفت وگفتم:واسه بابام خخخ,خوب معلومه برا خودم خله....
سمیه قهقه ای زد وگفت:هیچی نگو...اصلا نمخواد بگی طرف کی بوده,از یک تا ده بشمار ,من درخونه تان ظاهر میشم,اخه موضوع به این مهمی را که نباید تلفنی گفت وگوشی را قطع کرد...
میدونستم که سمیه الان خودش را میرسونه,پس باید یه اب به سروصورتم.میزدم...حس شیطنتم گل کرد ویه نقشه ی خوب برا سمیه کشیدم تا لااقل شیطنتهای این چندوقته اش را که سرم هوار کرده بود جبران کنم....
#ادامه دارد...
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷