🔰زندگینامه بسیجی شهید موسی مظفری
°•[🕊🌺🌤]•°
🌷🍃شهید موسی مظفری در یک خانواده هشت نفره مذهبی که از طبقه متوسط جامعه بودند در سال ۱۳۵۰ به دنیا آمدند.
ایشان دومین فرزند خانواده و فرزند پسر ارشد خانواده بودند ایشان همیشه در کنار تحصیل در تمامی کارها خصوصا کشاورزی یارو غمخوار و مددکار خانواده و پدرو مادر بودند.
بعد از پشت سر گذاشتن دوره ابتدایی و راهنمایی همزمان با شروع جنگ تحمیلی احساس وظیفه نمود تا در پایگاه محل به عنوان بسیجی حضور فعال داشته باشد.
با اصرار فراوان با اینکه سن کمی داشت اما بسیار نازنین و با ایمان بود و بالاخره با سماجت و پافشاری رضایت خانواده را جهت اعزام به جبهه های جنگ و دفاع از خاک مقدس به دست آورد و پس از گذراندن دوره های آموزشی در اردیبهشت ۶۶ به جبهههای جنوب اعزام گردید و سرانجام در خرداد سال ۶۷ در عملیاتی در جزیره مجنون در حالیکه از ناحیه کمر مجروح شدند با حمله شیمیایی رژیم منحوس بعثی به مقام والای شهادت نائل آمدند.
و مورخ ۴ تیرماه سال ۶۷ با شکوه خاصی در مزار شهدای روستای ازنوا آرام گرفتند.
یادشان گرامی و راهشان پر رهرو🌹🌹
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌺🌿🕊🌺🌿🕊🌺🌿🕊🌺
✨💠خاطره ای از خواهر گرامی شهید موسی مظفری
🌺🌿ایشون که برای آخرین بار که قصد عزیمت داشتند بنده کلاس هشتم بودم و امتحان علوم داشتم
تو ایوون نشسته بودم و سخت مشغول خواندن درسم بودم ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد و شهید عزیز سریع برای باز کردن در رفتند
فاصله زیادی تا در نداشتم ناخواسته شنیدم ایشون در جواب دوستشون که گفتند« اه چرا آماده نشدی مگه با ما نمیای بریم پابوس آقا گفتند: «نه علی جان شما بروید خدا به همراهتون من تو دلم آشوبه وجدانم راضی نمیشه در حالیکه جنازه شهید عرب روشن تو خاک دشمنه به فکر سیاحت و زیارت باشم بعدها جواب بچه های قد و نیم قد شهید رو چی بدم ؟»
بعد گفت ان شاءالله بعد از این عملیات که میگن ده روزه هست اگر سعادت داشتیم میریم مشهد.
بعد از خداحافظی با دوستش هرچه مادرم اصرار کرد که با دوستانش به مشهد برود همان حرفها و دلایل را تکرار کرد.
دلم خیلی گرفت بغض کردم و گفتم داداش قولت رو فراموش کردی مگه نگفتی اگر امتحانات رو خوب بدی می برمتون دریا پس چی شد باز هم می خوای بری؟
خندید و گفت نه سر قولم هستم این عملیات ده روزه هست شما هم تا امتحانات تموم بشه ما هم بر می گردیم ان شاءالله
ببین اجی تو دلت میاد بری دریا اما کمیل سه ساله و فاطمه شش ماهه و مادرشان بدون هیچ نام و نشونی از پدرشون چشم به راه باشند ؟😢😢
حرفش حسابی بود و جوابی نداشت
او رفت و پیکر پاک و خونینش به خانه آمد و پیکر مطهر شهید عرب روشن هم ده سال بعد در خاک محل آرام گرفت.
بعدها فهمیدم برادر ۱۶ ساله ام عجب دلش دریا بود تا به الان بارها و بارها من و امثال مرا در بحر وجود نازنینش شناور و مشغول کرده است و اینکه بزرگی به جسم و سن نیست بلکه به عقل و دل هست
امیدوارم شرمنده شهدا نباشیم 🤲🤲😔😔
شادی روح پاک و مطهر شهید مظفری صلوات♥️🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌹🌿🌹🍃🌸🍃🌹🌿🌹
📝گزیده ای از وصیتنامه شهید موسی مظفری
💐پیام من اینست که به یاد خدا باشید و تقوا و صبر پیشه کنید و بدانید که حق همیشه پیروز و سرفراز باقی می ماند .
🌺وحدت بین خود را حفظ کنید و باید به ندای امام حسین (ع) لبیک بگوییم ( مگر ما نبودیم که می گفتیم ای کاش در کربلا بودیم و امام حسین را یاری می کردیم پس به دنیا تکیه نکنید )و بدانید که دنیا مانند ماری است که ظاهرش نرم و لطیف و باطنش زهریست کشنده .
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کلیپ شهدای نوجوان
🕊🌸🌿
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مسئولانوصاحبانِمنصب
#درنظاممقدساسلامیببینند🔺
اینصحنههایایثارِشهداء،
استقامتوپایمردیِآزادگان،
ازخودگذشتگیِجانبازان،
مقاومت،ایثار،ازجانگذشتگیِ
رزمندگان دفاع مقدس... ،
باید در ذهنمردماینسرزمین
و خاطره تاریخ ماندگار بماند.🌸
#كَرَامَتُنَا_الشَّهَادَة
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام موسی مظفری
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید موسی مظفری
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀#زینبزینبزینب🔺
🎙مرحوم سلیم مؤذنزاده
زنیدیدمکه در گودالمیرفت
پریشانخاطر و احوالمیرفت
گلیگمکردهبود اما بمیرم
بههر گلمیرسید ازحالمیرفت...
🔲◾️▪️وفات عقیله بنیهاشم حضرت زینب کبری سلاماللهعلیها تسلیت باد.🌺
#أم_المصائب
🇮🇷#كَرَامَتُنَا_الشَّهَادَة
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت75
با هماهنگی یوزارسیف,هنوز او از سرکار نیامده بود که قالی جهازم را امدند وبردند,نوعروس بودم ودلم به جهاز نو ونوارم خوش بود اما چون ,یوزارسیف گفته بود ,توانایی نه گفتن وندادن را در خود نمیدیدم وخداییش ته قلبم میگفتم هزار هزار جهاز سربسته, فدای یک تار موی همسرم,همسری که هنوز از خانواده ما دختر نگرفته بود ,انها را درخانه ی خودش که با هزار زحمت وبدبختی خریده بود ساکن کرد بدون اینکه خانواده من بدانند صاحبخانه ی واقعیشان کیست وبعد هم این خانه را که تمام مالمیکش بود به نام من زد وبه عنوان مهریه پیش کشم کرد...
خلاصه لحظه ها گذشت,هرچند به کندی,نزدیکیهای امدن یوزازسیف بود که تصمیم گرفتم به استقبالش بروم ,اخه یه جورایی یوزارسیف عشق میکرد بااین حرکتم.....از پله ها گذشتم وجلوی راهرو به یوسف رسیدم.
دست دردست هم وارد خانه شدیم ویوزارسیف خود را به حال غش روی مبل انداخت وگفت:بانوجان ,عجب بویی راه انداختی,فکر قلب ما گشنگان را بکن ,ببین از شوق غش کردم...
با خنده وشوخی غذا را کشیدم اما بشقاب یوزازسیف را خالی نگه داشتم وگرو گرفتم وگفتم:تا خبر خوشت را نگی نمیزارم بخوری...
یوزارسیف گفت:کدوم خبر خوش؟؟؟وای یادم نمیاد, میگن ادم گشنه ایمان ندارد,حافظه که جای خودش را دارد زود از دست میره...
با طمانینه ظرف خورش را برداشتم وبه سمت قابلمه بردم تا مثلا خالیش کنم که بین راه دست یوزارسیف دستم را چسپید وگفت:نه...نه.....نکن بانو...تهدیدت مؤثر بود حافظه ام بر گشت ,مژده بدم که میخوای صاحب جاری بشی....
خندم گرفت,بشقاب را لبریز از پلو.کردم,میدانستم که منظورش از جاری,زن گرفتن علیرضاست,درسته خوشحال بودم اما ته دلم یه کم ناراحت شدم,اخه تواین مدت کاملا مطمین شده بودم که سمیه سخت خاطرخواه علیرضا شده بود....
با همون لبخند گفتم:به به ,مبارکه,حالا کیه این عروس خوشبخت؟؟
یوزارسیف درحالیکه با ملچ ملوچ غذاش را میخورد چشمکی زد وگفت:یعنی نمیدونی؟یه حدس بزن؟؟
با بی خیالی شانه هام را انداختم بالا
گفتم:چم فهمم,این علیرضا اینقد شیطون ودر عین حال تودار هست ادم نمیدونه از کی خوشش میاد واز کی نه...
یوسف خنده ای زد وگفت:یه راهنمایی,طرف هم مثل خودش زلزله است وچند وقت پیش برای,شفای یه بنده خدا ,پارچه اورده بود تا من براش دعا بخوانم...
دیگه نتونستم خودم را کنترل کنم ,با صدای بلند زدم زیر خنده,غذا پرید توگلوم ویوزارسیف درحالیکه یه لیوان اب برام میریخت وبا دست پشت گردنم میزد گفت:ارام جانم,ارام تر.....تازه خبر خوش اصلی هنوز مونده ...
#ادامه دارد....
نویسنده : ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت76
درحالیکه قاشق غذا بین زمین وهوا مانده بود گفتم:عه عه بلانگرفته ,چقد منو حرص میدی ,زود بگو ببینم چی چی شده؟خبر اصلی چیه؟
یوسف لقمه اش را فرو داد وگفت:سروقتش زری خانم الان گفتم که درجریان باشی یه خبرایی در راهه وبعدشم اعلیحضرت باید زیر زبون رفیق عزیزتان را برید ببینید مزه دهنش چیه,بعدش داماد جان, از طریق خانواده وارد بشن وبرن خواستگاری و...
گفتم:حالا چرا من؟مرضیه خانمشان که با طرف دوست شش دانگه....
یوسف :نه جانم...اینجوری بهتره....اخه رفیق شما با زری بانو شش دانگ تره ,بعدشم علیرضا از من خواسته تا بهت بگم واین کار را توانجام بدی ,نظرش این بود که اگر دختره جوابش منفی بود ,دیگه علیرضا جلوی خانواده اش ضایع نشه....
سرم را تکان دادم وگفتم:بااینکه از جوابش خبر دارم اما باش,عصر یه کم زودتر از اذان مغرب بریم اونجا ,من باسمیه صحبتی میکنم وبعدش با هم میام مسجد در خدمتتان هستیم وبااین حرف وترسیم چهره ی سمیه بعداز شنیدن این خواستگاری لبخندی روی لبم اومد...
همانطور که با یوسف ,ظرفهای غذا را جمع میکردیم ومیبردم طرف ظرفشویی گفتم:خوب اون خبر خوشت چی چی بود؟
یوسف چشمکی زد ودرحالیکه خیره به اجاق گاز شده بود گفت:حالا بعدا میگم ,اول بگو ببینم این اجاق گاز فرداره که شما که یه فر جدا هم داری,پس این الکی اینجاست هااا ,به نظرت اون اجاق سه شعله مجردیهای من را جاش بذاریم بهتر نیست؟تازه من کلی خاطره بااون اجاق گاز دارم...
تا این حرف از دهان یوزارسیف درامد,قصه ی قالی جهاز که چند ساعتی از بذل وبخشش بیشتر نمیگذشت به ذهنم اومد وتا ته حرف یوزارسیف را خواندم...سریع خودم را سپر بلای اجاق گاز کردم ,انگاری که همین الان میخوان ببرنش وگفتم:اولا اون ماکروفر هست وکاراییش کمتره,بعدشم من اجاق گاز خودم را دوست دارم وان شاالله بااین هم خاطره ها میسازیم...ویوزارسیف که انگار به هدفش رسیده بود وذهن من را از قضیه ی خبر خوب دوم منحرف کرده بود,زد زیر خنده وگفت:گریه نکن بانوی سرای یوزازسیف افغان.....شوخی کردم وهمچنین تشکر خاص خاص بابت اون انفاق صبحتان ان شاالله فردای قیامت ثوابش ,دستگیریتان کند ودست بدبخت بیچاره هایی مثل ما را هم بگیرید....
از اینهمه کوته بینی خودم شرمنده شدم واز انهمه بزرگواری یوزارسیفم سرشار از شوقی اسمانی درپوست خود نمیگنجیدم...
#ادامه دارد....
📝نویسنده: ط، حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
Part08_خدای خوب ابراهیم.mp3
11.1M
📚کتاب صوتی
#خدای_خوب_ابراهیم
قسمت 8⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 راه شهداء ؛
کلام شهداء✨🕊
- خیانت این نیست که آدم بره با دشمن ببنده... اون یک نوعشه !
- خیانت این نیست که بگه چیزی که بخوای بخری، پولشو ببری، اینم یک نوعشه !
- خیانت اینه که آدم در اینجا قرار بگیره، ولی اون نباشه ...
- برادرا جمله آخِر رو بگم ؛
برای خوشایند هیچکس، جهنم نرید، کاری نکنید که بخواد کسی خوشش بیادو شما جهنمی بشید و اون هم به همین شکل.
- هیچوقت دین خدا رو، دستور خدا رو، وظایف شرعیتونو با هیچ چیز معامله نکنید ... 🍃🌺🍃
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴فرا رسیدن سالروز رحلت ام المصائب حضرت زینب کبری علیها السلام را تسلیت میگوییم.
التماس دعا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🕊🌿🌸
يازده سال از شهادت عبدالحسين مي گذشت و بار زندگي و بزرگ كردن چند بچه با حقوق كم، بر دوشم سنگيني مي كرد. نزديك عيد بود و خلاصه من مانده بودم و كلي قرض كه از آشنايان و دوستان گرفته بودم. هرچه سعي به قناعت داشتم، باز هم مشكل قرض ها بسيار خودنمايي مي كرد.
يك روز با دلي پر از غصه رفتم سر خاك عبدالحسين و شروع كردم به درد دل كه: «شما رفتي و من و بچه ها را با يك كوه مشكل تنها گذاشتي. اي كاش يك جوري از دست اين قرض ها راحت مي شدم.»
وقتي از بهشت رضا (ع) باز گشتم، آرامش عجيبي سراسر وجودم را فرا گرفته بود، گويي چيزي در درونم، مرا به حل مشكلات اميد مي داد. ايام عيد بود كه زنگ خانه به صدا درآمد. پسرم، حسن را فرستادم تا در را باز كند. وقتي برگشت، چهره اش برافروخته شده بود و با لكنت مي گفت: آقا! آقا! وقتي رفتم بيرون، با صحنه اي مواجه شدم كه احساس كردم در اين دنيا نيستم. باورم نمي شد، مقام معظم رهبري از در حياط به داخل تشريف آورده بودند و بعد از آن وارد اتاق شدند.
شوق و حال آن لحظات، واقعاً وصف ناشدني است. نزديك يك ساعت از محضرشان استفاده كرديم و ايشان از خاطرات خود با شهيد برونسي گفتند. به جرأت مي توانم بگويم، در آن لحظات بچه هايم ديگر احساس يتيمي نمي كردند. در ميان حرف ها، صحبت از مشكلات شد و من قضيه ي قرض ها را خدمت ايشان عرض كردم. بسيار راحت تر و زودتر از آن چه فكر مي كردم مسأله حل شد.
🕊🥀شهید برونسی
منبع :كتاب 15 آيه
راوي : همسر شهيد
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🌷شهید سردار محمد جمالی را خودِ حاج قاسم سلیمانی به خاک سپردند.
🌷 لحظه تدفین حاجقاسم پاهای محمد جمالی را بوسید و گفت: من به نیابت از همه بچههای لشکر ۴۱ ثارالله و مردم پاهای محمد را بوسیدم.
🌷شهید جمالی بسیجی هشت سال دفاع مقدس از کرمان بود. بعد از جنگ هم مثل یک بسیجی زندگی کرد. اگر از اتوبوس شهادت جنگ هشتساله عقب ماند، خودش را به اتوبوس شهادت سوریه رساند.😭
🌟صلوات بر محمد و آل محمد تقدیم به روح پاک شهیدان 🕊
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
یه روز اومدم خونه دیدم چشماش سرخه، نگاه کردم دیدم کتاب گناهان کبیره شهید دستغیب توی دستاشه، بهش گفتم: گریه کردی؟!! یه نگاهی به من کرد و گفت: راستی اگه خدا اینطوری که توی این کتاب نوشته با ما معامله کنه عاقبت ما چی میشه!؟ مدتی بعد برای گروه خودشون یه صندوق درست کرده بود و به دوستانش گفت: هرکسی غیبت کنه باید ۵۰ تومان بندازه تو صندوق، باید جریمه بدیم تا گناه تکرار نشه.
▫️به روایت همسر شهید
🌷شهید محمدحسن فایده🌷
#یادش_با_صلوات
#خاطراتشهدا
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣