فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مهربانی های حضرت مادر از زبان سردار شهید حاج قاسم سلیمانی♥️😔
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
100گل صلوات هدیه میکنیم به چهارده معصوم(ع) و شهید والامقام پرویز سلیمانی
🍃🌷🌷🌻🌹🌻🌷🌷🍃
🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید پرویز سلیمانی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
AUD-20220806-WA0119.mp3
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت بیست و نهم
- راستی میخواستم بگم از وقتی چادر میذاری چه قدر با کمال شدی. البته نمیخوام نظری درباره پوششت بدما،
چون بدون چادر هم زیبا بودی و اصلا به نظر من پوششت رو چه الان و چه بعد ازدواج فقط به خودت مربوطه و
باید خودت انتخاب کنی.
از ژست روشنفکری و حرف زدنهاش حالم بهم میخورد و به زور سر تکون میدادم.
تو ذهنم میگفتم الان اگه سید جای این نشسته بود چی میشد؟
یه نیم ساعتی گذشت و من همچنان چیزی نگفتم و ایشون از خلقت کائنات تا دلیل افزایش قیمت دلار تو بازار آزاد حرف زد.
آخر سر گفتم:
- اگه حرفهاتون تموم شد بریم بیرون
- بفرمایین... اختیار ما هم دست شماست؛ خاااانم!
حیف مهمون بود وگرنه با اباژورم میزدم تو سرش! وارد پذیرایی شدیم و مادر احسان سریع گفت: وایییی چه قدر
به هم میان.. ماشا الله... ماشا الله
بابام پرسید خب دخترم؟!
منم گفتم : نظری ندارم من
مامانم سریع پرید وسط حرفم و گفت بالاخره دخترها یکم ناز دارن دیگه... باید فکر کنن
مادر احسان هم گفت : آره خانم... ما هم دختر بودیم میدونیم این چیزها رو، عیبی نداره. پس خبرش با شما.
خواستگارا رفتن و من سریع گفتم: لطفا دیگه بدون هماهنگی من قراری نذارید!
مامان: حالا چی شده مگه؟؟خب نظرت چیه؟!
- از اول که گفتم من مخالفم و از این پسره خوشم نمیاد
و حالا شروع شد سر کوفت بابا که تو اصلا میدونی چه قدر پول دارن اینا؟! میدونی ماشینشون چیه؟! میدونی
پدره چیکارست؟! میدونی خونهشون کجاست؟!
- بابای گلم من میخوام ازدواج کنم نمیخوام تجارت کنم که...
◀️ادامه دارد ...
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
@motevasselin_be_shohada
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
❣شهدا عاشقترند❣
✒قسمت سیام
- آفرین به تو... معلوم نیست به شما جوونا چی یاد میدن که عقل تو کلههاتون نیست!
- شب بخیر...! من رفتم بخوابم.
اونشب رو تا صبح نخوابیدم، تا صبح هزار جور فکر تو ذهنم میومد. یه بار خودم رو با لباس عروس کنار سید تصور میکردم، اما اگه نشه چی؟! یه بار خودم رو با لباس عروس کنار احسان تصور میکردم، داشتم دیوونه میشدم... ازخدا یه راه نجات میخواستم... خدایا! خب حالا که من اومدم سمتت، تو هم کمکم کن دیگه...
فرداش رفتم دفتر بسیج... یه جلسه هماهنگی تو دفتر آاقا سید بود، آخر جلسه بود.
من رفته بودم توی حال خودم و نفهمیده بودم که زهرا پرسید:
- ریحانه جان چیزی شده؟!
- نه چیزی نیست...
سمانه که از خواستگاری دیشب خبر داشت سریع جواب داد چرا...! دیشب برا خانم خواستگار اومده و الان هوله یکم!!
-زهرا: ااااا... مبارکه گلم.. . به سلامتی!
تا سمانه این رو گفت دیدم اقا سید سرش رو اول با تعجب بالا آورد ولی سریع خودش رو با گوشیش مشغول کرد. بعد
چند بار هم گوشی رو گرفت پیش گوشش و گفت:
- لا اله الا الله... انتن نمیده...
و سریع به این بهونه بیرون رفت. دلیل این حرکتش رو نمیفهمیدیم.
با سمانه رفتیم بیرون و آقا سید هم بیرون داشت با گوشیش حرف میزد، تا ما رو دید که بیرون اومدیم سریع
دوباره رفت داخل دفتر.
من همش تو این فکر بودم که موضوع رو یه جوری باید به آقا سید حالی کنم، باید یه جوری حالیش کنم که دوستش دارم.
ولی نه... من دخترم و غرورم نمیذاره،
ای کاش پسر بودم...
اصلا ای کاش اون روز دفتر بسیج نمیرفتم برای ثبت نام مشهد!
ای کاش از اتوبوس جا نمیموندم،
ای کاش...
ای کاش...
ولی دیگه برای گفتن این ای کاش ها دیره.
...
◀️ ادامه دارد
داستان عاشقانه دانشجوی مدافع حرم؛ "شهدا عاشقترند"
Part03.mp3
10.77M
📚نمایش صوتیکتاب
#پایی_که_جا_ماند_(1)
✨بر اساس خاطرات سید ناصر حسینی پور از زندان های مخفی عراق
#دفاع_مقدس
قسمت 3⃣
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
➡️@motevasselin_be_shohada
❣متوسلین به شهدا❣