این مامان فراری چقدر برای من آشنا بود. این منم وقتی غیر از بچه ام باید نیازهای یه نفر دیگه رو هم برآورده کنم.این منم وقتی امروز مهمون داشتم و همه ی کارام تو هم پیچیده بود و بچه ام مدام میومد پیشم و گازم می‌گرفت که بیام پیشش و من واقعا نمیتونستم برم پیشش، اون لحظه فقط دلم میخواست اطرافیان یه جوری سرگرمش کنن و تو ذهنم دلم میخواست از همه ی مسولیت هام فرار کنم و برم پیش بچه هم. 〰〰〰〰〰〰〰〰 میفهمم هر مامانی که سرش شلوغه یه جورایی میشه مامان فراری...

من مامان بادم! سردرگم و گیج! هر کی هر چی میگه درسته انجام میدم تا بچه های بهتری داشته باشم بعدشم پشیمون میشم... 〰〰〰〰〰〰〰 وقتی یادت میره توی غریزه ی مادری داری... درکت میکنم،متاسفانه حال سختیه...

سلام چالشی که گذاشتین خیلی خوب بود و واقعا استفاده کردم از صحبت ها تون. 〰〰〰〰〰〰〰〰 من👇😁

سلام من مامان آتشفشان هستم متاسفانه تند و آتشین سریع عصبانی شده وداد میزنم زودم آروم میشم و دچار عذاب وجدان از طرز رفتارم با کودکم این طور مامان بودن خیلی بده هرچی تلاش می‌کنم صبوری کنم باز انگار یه جرقه باعث فورانم میشه 〰〰〰〰〰〰〰〰 میفهمم احساسات سخت و پیچیده میشه هشتگ #خشم روی از توی کانال بخونید یکی از پرونده های ویژه ایه که درموردش مفصل صحبت کردیم

چون می دونستم احتمالا حال ندارید بگردید پیداش کنید آوردمش براتون😁👆

اگه تو هم از دست عصبانیت های خودت خسته شدی و عذاب وجدان داره حسابی اذیتت می کنه خوب گوشش کن❤️ و بفرستش برای کسی که فکر می کنی بهش نیاز داره💌📩

یاد آوری کردین این خاطره رو بگم😂 راستش چند وقت پیش متوجه شدم علی زیاد حالش خوش نیست بهونه گیری داره و به هر بهانه ای میخواد بهم‌بچسبه بچه ها به دلایل مختلف مثل مریضی، جا به جایی، تغییر شرایط کاری و حضور و پدر و مادر ممکنه یه کم بهم بریزن... خلاصه بهش گفتم بیا با هم بریم بیرون! چون میخواستم بهش یه حال اساسی بدم و با من تایم لذت‌بخشی رو داشته باشه گفت باشه! زهرا رو نمی بریم؟! گفتم نه! میریم فقط مادر و پسری بیرون نشستم تو ماشین و با یه اعتماد به نفس بالا و اشتیاق زیاد گفتم علی😍 دوست داری کجا بریم خیلی معمولی گفت هر جا دوست داری! دو سه تا گزینه گفتم ولی علی کلا یه جای دیگه رو گفت که بین گزینه ها نبود! 😂

خلاصه که بهش توضیح دادم از بین گزینه های من انتخاب کن! اونم گفت باشه هر جا خودت میخوای این اولین آلارمی بود که توی گوشم زد🚨 _مادر عزیز ، اومدی به بچه خوش بگذره، همین اول کاری داری گند میزنی که....😑 خلاصه یه تلنگری به خودم زدیم و راه افتادیم رفتیم به همون کتاب فروشی که من گفته بودم و علی یه دور زد سمت قفسه ها تا چیزی انتخاب کنه! خیلی قاطع برگشت گفت راستی مامان، من کتاب نمیخواما! ببینم اسباب بازی چی داره! 🚨دوم - مادر عزیز، بچه ت فهمیده تو میخواستی خیلی فرهیخته طور باشه و تاکید روی کتاب خریدن و کتاب خوندن داری! پس همین اول یه خط کشید تا موضع خودش رو روشن کنه!

خلاصه گشت و گذار و کش و قوس ما توی اون فروشگاه به اتمام رسید و برگشتیم توی ماشین علی گفت بدو بیا بازی کنیم! (با همون چیزایی که خریده بود) گفتم بریم اول خونه! هنوز گشت و گذارمون تموم نشده 😍😁 بریم یه خوراکی بخوریم بعد بریم خونه،بازی کنیم! گفت نه الان بازی،میخوام 🚨سوم: _محبوبه خودتو آوردی بیرون خوش بگذرونی یا بچه رو؟!!! گفتم باشه!🙏 بریم! جلو در خونه رسیدیم گفتم خوش گذشت مامان؟ خیلی معمولی گفت آره! بعد گفت عه زود تموم شد که! بریم یه جایی گفتم پارک ته کوچه خوبه؟! با ذووووووق گفت آررررره😍😍😍 و رفتیم پارک و کلی بازی کرد! وقتی از پارک بر می‌گشتیم توی چشام نگاه کرد و با تمام قلبش گفت مامان خیییییلی خوش گذشت! دفعه بعد زهرا رو هم بیاریم گناه داره! 🚨آلارم بعدی رو اول شما بگین بعد من...👇 https://daigo.ir/secret/1108893265

این منم وقتی می گم آخ جون ،جمعه است یه چند دقیقه استراحت کنم😂 @motherboon